جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
در زمان رضاشاه، جمعیت ایلی شدیداً از سیاستگذاری دولت تأثیر پذیرفت. تجربه رضاشاه در فرونشاندن ناآرامیهای قبیلهای و ایلی بعد از سال ۱۹۲۱م [۱۳۰۰ شمسی]، وی را به این نتیجهگیری رسانده بود که ایلیها «وحشیانی نابهنجار، سرکش و بیسوادند که در وضعیت طبیعی بدوی خود رها شدهاند.»1
Iran's tribal sector was severely affected by state policy in the Reza Shah period. His experience of tribal pacification campaigns after 1921 had imbued him with the attitude that tribespeople were "uncouth, unproductive, unruly, and uneducated savages who have been left behind in the primitive state of nature. " Lambton feels that such attitudes.
John Foran
استفانی کرونین، عضو هیئتعلمی شرقشناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «ارتش و حکومت پهلوی» مینویسد:
سرگرد رضاقلیخان، فرمانده نظامی دزفول، باور خود را اینگونه ابراز کرد که سران لر و عرب باید به هر طریق ممکن که اقتضا کند، حتی با نیرنگ و خیانت، دستگیر و اعدام شوند و امور عربستان (خوزستان) و لرستان باید بر پایه سرکوب تمام رهبران قبایل و نابودی همه مقامات محلی نظم و نسق یابد.2
Major Riza Quli Khan, expressed the conviction that Lur and Arab chiefs should be captured and executed by whatever form of treachery might suggest itself and that affairs in Arabistan and Luristan should be arranged on the basis of the intimidation of all tribal leaders and the destruction of all local authority.
Stephanie Cronin
ویلیام داگلاس، قاضی دادگاه عالی ایالات متحده، در کتاب «سرزمین شگفتانگیز و مردمی مهربان و دوستداشتنی» مینویسد:
فقر بیاندازه لرها تا حدی معلول تاراج و چپاول ارتش ایران هم بود. این تراژدی به سیاست رضاشاه در رابطه با مطیع کردن عشایر مربوط میشد.3 ویلیام داگلاس، قاضی دادگاه عالی ایالات متحده، در کتاب «سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان و دوستداشتنی» مینویسد:
[پیرمرد لر در جواب گفت:] «بله؛ او [فرمانده ارتش رضاخان در حمله به لرستان] زنده است و در تهران زندگی میکند. او اموال غارتشده از دهات ما را بار دهها کامیون کرده و به غنیمت برد و فقط دهها هزار رأس گوسفند و بز ما را دزدید. حالا به چه ترتیب این اموال غارتشده را بین افراد خود قسمت کرد، من اطلاع ندارم. سهم مقامات بالاتر از این غنائم چقدر بود، من اطلاع ندارم. تنها چیزی که مسلم است این است که امروز او مرد ثروتمندی است و از عایدی فروش غنائم غارتشده از ما چند صد باب خانه به دست آورده است.»
به همان صورت که كلمات از دهانش بیرون میآمد، در گفتارش نیز سرزنش بود: «امیر احمدی، قصاب! (قصاب لرستان)» […] بالاخره پس از دقایقی سکوت گفت: «من یک ایرانی هستم. به کشورم علاقه دارم. باکمال میل جانم را برای آن میدهم. اما از ارتش تنفر دارم. خداوند در وقت خودش انتقام ما را میگیرد.»4
استفانی کرونین، عضو هیئتعلمی شرقشناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «ارتش و حکومت پهلوی» مینویسد:
با این وجود [پس از انجام مصالحه بین سران عشایر و ارتش و تسلیم بخشی از اسلحه به ارتش و پذیرش تسلط آن]، امیر احمدی، فرماندهی لشکر غرب و از جمله جبهه لرستان، دستور قتل تعدادی از سران لر را که خود بهعنوان گروگان تسلیم وی شده بودند، صادر کرد. امیر احمدی قول داده بود که آنان را عفو کند و این قول خود را روی یک قرآن نوشته و آن را نیز مهر کرده بود. این قتلهای خیانتآمیز فوراً آتش جنگ دیگری را برافروخت. لرها حمله شدیدی را علیه یک پادگان در خرمآباد تدارک دیدند که منجر به شکست و تلفات شدید و محاصره پادگان خرمآباد شد.5
THE GREAT impoverishment of the Lurs is due in part to the pillaging of the tribes by the Persian Army. The tragedy traces back to the policy of Reza Shah, who set about to subjugate them. "Is he still alive"
"Very much so. He lives in Tehran. The loot he got from our villages filled dozens of lorries. Tens of thousands of sheep and goats were stolen. How the colonel divided it up among his soldiers I do not know. What higherups shared in the plunder I do not know. But the colonel is today a very rich man. He bought several.
hundred houses in Tehran with the plunder.
There was scorn in his voice, as he spit out the words:
"The Butcher, AMIR AHMADI."
After a minute he said, "I am a Persian. I love my country. I would gladly give my life for it. But I hate the Army. God in his time will wreak a vengeance." He dropped his eyes; However, at that moment General Amirahnadi, then GOC the Western Division including the Luristan front, ordered the murder of a number of Lur chiefs who had surrendered themselves to him as hostages and to whom he had given a promise of a free pardon on a sealed Qur'an. These treacherous murders immediately sparked off a new conflagration. The Latrs made a violent attack on the garrison of Khurramabad which resulted in its serious defeat with heavy casualties and its Deng besieged in the town.William O Douglas
استفانی کرونین، عضو هیئتعلمی شرقشناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «ارتش و حکومت پهلوی» مینویسد:
[یک سال پس از قتل سران لر و حمله آنها به پادگان خرمآباد] به نظر میرسید که لرها با وضع جدید خو گرفته باشند؛ زیرا شروع به تسلیم سلاح خود کردند و افراد بسیار مهم با در دست داشتن اماننامه برای بحث در خصوص آینده خود به مقر نیروهای ارتشی آمده بودند. اما پس از آن در ماه اکتبر [مهرماه ۱۳۰۴ شمسی] فرمانده نظامی مرتکب عملی مشابه خیانت و نیرنگ امیر احمدی شد و عدهای از سران قبایل لر را که تعدادشان کمتر از ۲۰ نفر نبود و درواقع تقریباً همه سران مهم قبایل را شامل میشد و اماننامه داشتند، در خرمآباد دستگیر کرد و به دار آویخت.
فرمانده مزبور علت این اقدام خود را اینچنین توجیه کرد که افراد قبایل بدون وجود سران، قادر به جمع شدن به دور یکدیگر و یا ایجاد یک نهضت جدی در مخالفت با دولت نیستند. این توجیه بهروشنی نشان میدهد که اتخاذ روشهای مزبور را نباید صرفاً ناشی از بیرحمی فرماندهانی دانست که خودسرانه عمل میکردند؛ بلکه ثمره دیدگاهی بود که در میان نظامیان ارشد بسیار رایج بود و گویا موافقت رسمی بالاترین سطوح ارتش و حکومت را داشت.6
The Lurs seemed reconciled to the new situation; the men had begun to surrender their arms and the more important chiefs had come in to military headquarters on safeconduct to discuss the future. But then, in October, the military commander was guilty of a repetition of Amirahmadi's treachery and no fewer than 20 of the Lur chiefs, including nearly all the important tribal leaders, in Khurramabad on safeconduct were seized and hanged. The officer responsible for this step justified it by the argument that without leaders the tribes would be incapable of combination or of organising a movement of any scrious proportions in opposition to the government. This justification demonstrates clearly that such methods were not attributable simply to the brutality of individual commanders, acting on their own initiative, but were the product of attitudes widely held amongst the military and apparently had official sanction from the highest levels of army and government.
Stephanie Cronin
کریستین دلانوآ، مورخ فرانسوی، در کتاب «ساواک» مینویسد:
[رضاخان] به مجرد رسیدن به قدرت، نهادهای سری را در ارتش و در شهربانی ایجاد کرد. رکن دوم در ارتش و اداره تأمینات در شهربانی که زیر نظر ژنرال محمدحسین آیرم اداره میشد، (در ادارات ویژه ارتش و شهربانی ایران زیاد از افسران ارشد استفاده میشود) مأمور شدند که مخالفان را زیر نظر بگیرند و به ویژه، سران ایلات را سر به نیست کنند.
سران ایل بختیاری که هم ثروتمند بودند و هم نفوذ سیاسی داشتند، به خاطر سابقه مشروطهخواهیشان برای شاه جدید تهدیدی واقعی به شمار میرفتند. لذا، سردار اسعد بختیاری، عموی شاهپور بختیار، به زندان افکنده شد و چندی بعد در همانجا مرد. رضاشاه بعد از او، پدر شاهپور بختیار را که به گفته آخرین نخستوزیر شاه به ریاست ایل رسیده بود، زندانی کرد. شاهپور بختیار میگوید: «پدرم یکی از سردمداران قیام علیه تعدیات حکومت مرکزی و مداخلهاش در امور ایلات بود. این قیام، با عفو عمومی همراه شد. پدرم و چند تن از همراهانش در تهران در خانهای تحت نظر میزیستند. پس از چهار سال رضاشاه ناگهان آنها را تیرباران کرد». عفو عمومی… تیرباران؛ همین دو کلمه فلسفه سیاسی دیکتاتور جدید را خلاصه میکند! رضاشاه همچنین [شیخ خزعل] از رؤسای طوایف عرب خوزستان را نیز اعدام کرد.
پس از قلعوقمع سران ایلات، سرکوبی مردم آغاز میشود. به ضرب تهدید قوای حکومتی رضاشاه، عشایر را مجبور به یکجانشینی کرد، بیآنکه قبلاً وسایل معیشتشان را فراهم کند. کوچنشینی و رسم ییلاق-قشلاق، مراتع تازهای برای گلههای عشایر فراهم میکرد. اسکان آنان بر روی زمینهای بدون مرتع باعث مرگ احشام و گرسنگی انسانها میشد؛ آنچه طی دو یا سه زمستان سخت تحقق یافت. مزید بر هزینه سیاسی و انسانی، این شیوه اسکان اجباری عشایر، پیامدهای اسفباری برای اقتصاد ملی داشت. عشایر که خود گرفتار تنگی معاش شده بودند، نمیتوانستند گوشت کشور را تأمین کنند. رضاشاه سازمان اداری متمرکزی را جانشین نظام ایلاتی قدیمی کرد. ایالات و ولايات منبعد خودمختار نبودند. کارمندانی که به ولایات اعزام میشدند، به زبان مردمی که قرار بود اداره امورشان را تصدی کنند حرف نمیزدند و با فرهنگشان آشنا نبودند.
آنهایی که با این شیوه اداره مملکت موافق نبودند تار و مار میشدند؛ سرنوشتی که در انتظار لرها بود. ایلی در جنوب غربی ایران، از شاخه اقوام کُرد که عمدتاً از بین رفتند.7
ویلیام داگلاس، قاضی دادگاه عالی ایالات متحده، در کتاب «سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان و دوستداشتنی» مینویسد: [سخنگوی بختیاریها گفت:]
1- چیزی که بختیاریها بدان نیازمندند، تسهیلات بهداشتی است. آنها دکتر لازم دارند. برای تمام 250/000 نفر جمعیت این منطقه فقط سه دکتر وجود دارد. در «اورگان» و دهات اطراف آن اصلاً دکتری وجود ندارد. اگر همسران ما یا بچههای ما بیمار بشوند، حداکثر کاری که ما میتوانیم انجام بدهیم این است که دست دعا بهسوی پروردگار یکتا بلند کنیم؛ حال اگر مشیت الهی بر این قرار گرفت که آنها زنده بمانند، زنده خواهند ماند [و در غیر این صورت تلف خواهند شد].
2- در منطقه بختیاری حتی یک بیمارستان هم نیست و هیچ وسیلهای برای بستری کردن و معالجه بیماران وجود ندارد.
3- در بختیاری عملاً مدرسهای وجود ندارد؛ بچهها بزرگ میشوند در حالی که خواندن و نوشتن نمیدانند و به طبع در بزرگسالی امکان کمک به خودشان را ندارند.
4- جادههای منطقه بختیاری بسیار محدود است و آنچه وجود دارد جادههای خراب و بعضاً غیرقابلاستفاده است. با محدودیتی که از این نظر است، کشاورزان قادر نخواهند بود محصولات و فرآوردههای خود را به بازار برسانند… .
5- باید به روستاییان و کشاورزان بختیاری آموزش کشاورزی داده شود؛ آنها از سیستم آبیاری مدرن اطلاعی ندارند، از حفر چاههای عمیق آگاه نیستند، از طرز شخم زدن و از طرز به کار بردن کودها و سموم نباتی ناآگاهاند، با طرز استفاده از ماشینآلات کشاورزی بیگانهاند.
6- بختیاریها باید از زیر یوغ ظلم و ستم حکومت ارتشی نجات پیدا کنند. نظامیان مدام بین آنها هستند و با اتهامات ساختگی از آنها باج میگیرند و یا آنها را جریمه میکنند.8
Aussi créatil, dès son arrivée au pouvoir, des institutions secrètes au sein de l'armée et de la police. Le Deuxième Burcau dans l'armée, et le Bureau politique (edareye ta'minat) dans la police, dirigé par le général Ayroum (les services spéciaux iraniens utilisent beaucoup de généraux), furent chargés de surveiller et de neutraliser les opposants, et plus particulièrement d'éliminer les chefs tribaux.
Par leur richesse et leur puissance politique ils avaient toujours été de farouches constitutionnalistes, les Bakhtiaris représentaient une menace réelle pour le nouveau souverain. Sradar Assad Bakhtiar grand-oncle de Chapour Bakhtiar, fut donc jeté en prison où il mourut peu après. Réza Shah ne s'arrêta pas là et fit emprisonner le père de Chapour Bakhtiar qui, selon les dires de l'exPremier ministre, se trouvait désormais à la tête des Bakhtiaris. [Mon père], relate Chapour Bakhtiar³, avait été l'un des chefs du soulèvement contre les abus de pouvoir du gouvernement central et son ingérence dans les affaires des tribus. Ce soulèvement fut suivi d'une amnistie générale. Mon père et quelques-uns de ses compagnons furent mis en résidence surveillée à Téhéran puis, au bout de quatre ans, Rézá Shah les fit brusquement fusiller. Amnistier... fusiller. A eux deux, ces mots résument la philosophie politique du nouveau dictateur! Réza Shah fera également exécuter le seigneur des Arabes du Khouzistan.
Une fois les chefs éliminés, la répression s'abattit sur les hommes, Sous la menace des troupes gouvernementales, Rézá Shah força les tribus à la sédentarisation, sans leur fournir cependant d'autres moyens de subsistance. La pratique du nomadisme procurait de nouveaux pâturages aux troupeaux. Les parquer sur des terres arides, c'était à coup sûr provoquer la mort des animaux et la famine des hommes, ce qui se produisit en deux ou trois hivers rigoureux. Outre son coût politique et humain, cette méthode eut des conséquences désastreuses sur l'économie nationale, les tribus qui avaient à peine de quoi se nourrir ne pouvant plus fournir le pays en viande. Aux anciennes structures tribales, Rézá Shah substitua une administration centralisée dépendant de Téhéran. Villes et provinces, désormais, n'étaient plus autonomes. Les fonctionnaires envoyés de Téhéran ne parlaient plus la même langue et n'avaient pas la même culture que ceux qu'ils étaient censés administrer.
Ceux qui s'opposaient à un pareil traitement étaient éliminés. C'est le cas des Lors, tribu du sudoest de l'Iran appartenant à la branche ethnique kurde, qui fut
largement décimée.
1. The primary need of the Bakhtiari is medical care. They need doctors. There are only three doctors for every 250,000 people. There is none in Oregon or any nearby village. "If our wives or children get sick," he said, "all we can do is pray. If God wills it, they live."
2. The Bakhtiari have no hospitals, no way to care for sick people.
3. The Bakhtiari have practically no schools. The children grow up, unable to read or write. Thus they are in no position to help themselves.
4. The Bakhtiari have very poor roads. It is difficult for them to get their crops to market.
5. The Bakhtiari need to be taught farming. They do not know how to drill wells and irrigate, how to plow, how to use fertilizer and sprays, how to farm with machinery.
6. The Bakhtiari want to be rid of the oppressions of Army rule. Soldiers are quartered among them and live off them, exacting tribute and fines for imaginary misdeeds.Christian Delannoy
استفانی کرونین، عضو هیئتعلمی شرقشناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «ارتش و حکومت پهلوی» مینویسد:
همانطور که خشونت و بیرحمی عمدی [ارتش] منجر به نابودی توانایی رزمی و روحیه قبایل میشد، به همان اندازه نیز ارتش در این سالها مرتکب خشونتهایی نسبت بهتمامی مردم غیرنظامی قبایل گردید. قتلعام و غارت تقریباً بهصورت بخشی از جنگ با عشایر درآمده بود. واقعیت این است که موجود نبودن موقعیت برای غارت، غالباً منجر به نارضایتی در میان نیروهای ارتشی میگردید و انگیزهای برای جنگهای بعدی ایجاد نمیکرد؛ برای مثال عملیات [علیه] ترکمنها در سال 1925م [۱۳۰۴ شمسی] معمولاً همراه با ددمنشی عمدی و غیرعمدی چشمگیری بود. گزارش رسید که وقتی سرتیپ دولو [جانمحمدخان امیر علایی] [(قاجار)] با نیروی عظیمی مشغول پیشروی در دشت ترکمن بود، مرتکب شنیعترین خشونتها شد. در هر دهکدهای تعدادی از مردان به دار آویخته شدند، اموالشان به غارت رفت، به زنان هتک حرمت شد و جواهراتشان را به غارت بردند. هر یک از افسران و افراد نیروی مذکور با دستی پر که حاصل غارت قبایل ترکمن بود، بازگشته بودند و سرتیپ دولو که گفته میشد بسیاری از افراد را شخصاً با گلوله کشته بود، این رهگذر ثروت زیادی را جمع کرد. از آنجایی که ترکمنها مقاومت کمی در برابر نیروهای اعزامی داشتند، رفتار افراد تحت امر دولو بسیار خشونتآمیز بوده است. ترکمنها علناً نشان دادند که هیچ تمایلی برای جنگ ندارند و همزمان با پیشروی نیروهای دولتی، خود را از میدان کارزار کنار کشیدهاند. آنان در نهایت به آسانی از مرز اتحاد جماهیر شوروی گذشتند و راه را برای ارتش باز گذاشتند تا به هر کجا که میرسند آن را غارت کنند.9
As well as deliberate brutality calculated to destroy tribal fighting capacity and morale, the army in these years was also guilty of perpetrating atrocities on wholly civilian tribal populations. Massacres and looting took place as almost incidental features of tribal campaigns, indeed the absence of opportunities for looting frequently resulted in discontent among the troops and a marked lack of enthusiasm for any fighting. The Turkman operations of 1921, fot example, were clearly accompanied by considerable casual and wanton brutality. It was reported that as Brigadier Davallu with a large force advanced through the Sahrai Turkınan, he perpetrated the most appalling atrocities. At every village numbers of men were hanged, their property looted, outrages committed on women and their jewellery taken. Livery officer and man of this force returned laden with loot, and Brigadier Davallu, who was said to have shot many men with his own hand, amassed a vast sum." The behaviour of Davallu's men is the more striking since the Turkmans had put up little resistance. The latter apparently showed no desire to fight and simply retired as the troops advanced. Finally they simply crossed the frontier into the Soviet Union, leaving the road clear for the army which looted everywhere it went.
Stephanie Cronin
پیتر آوری، از برجستهترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران در جهان و از محققان برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» مینویسد:
قدرت ارتش و حضور آنان در همه جای کشور، عشایر را به هراس انداخت. با کشیدن راههایی که نیروهای ارتش میتوانستند از طریق آنها همراه با توپخانه سریعاً خود را به قلب درههای کوهستانی عشایر برسانند، عشایر را به اطاعت وا داشت. خوانین بختیاری ناگزیر شدند که همراه با سایر گروگانهای عشایر، به تهران بروند. برخی از این خوانین در زندان جان سپردند تا هشداری برای دیگران باشند. لرها در دروازه شهر خرمآباد در سنگر استوار خود، دلیرانه در برابر ارتش ایستادگی کردند؛ اما سرانجام شکست سختی خوردند و خلع سلاح شدند.
[…] این مردان و زنان اعجاب انگیز [عشایر] که در فضاهای بزرگ و چراگاههای بلند زندگی میکردند، با ارتش و ژاندارمری، به عنوان کارگزاران حکومت سروکار پیدا کردند. این عوامل قلدری میکردند و از تهدید آنان فروگذار نکردند. داستانهای هولناکی درباره افسرانی نقل میشود که خود را با سر بریدن لرها و کردها، سرگرم میکردند! بودجهای که برای [عمران] عشایر در نظر گرفته شد، مورد اختلاس قرار گرفت. زمینهایی را که مقامات تهران بهطور رایگان به آنان اختصاص داده بود، با زور به مردم فلاکتزدهی عشایر فروخته شد.
[این دگرگونیها] برای افراد عشایر، آغاز یک پایان بود. خوانین آنان را به اسارت گرفته و بدون رهبر مانده بودند. 10
The tribes had been cowed by the army's strength and ubiquity, and were kept subdued by roads constructed for the rapid passage of troops and artillery into the heart of their mountain fastnesses.
The leaders of the Bakhtiari tribes were forced to reside in Tehran with other tribal hostages. Some died in prison, a warning to others. The Lurs had made a gallant stand at the gates of their grim stronghold of Khurramabad, but had been disastrously defeated, then disarmed. But the agents of the Government with whom these startled and bewildered men and women of the great spaces and upland pastures had to deal were the army and new gendarmerie. These agents bullied and threatened. Horrible tales are told of officers who amused themselves in the unfamiliar wastes by decapitating Kurdish and Lur heads. Money voted for the tribes was embezzled and land allocated free by the Tehran authorities forcibly sold to the wretched people. For the tribes it was the beginning of the end. Their Khans taken away from them, they were leaderless.Peter Avery
پیتر آوری، از برجستهترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران در جهان و از محققان برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» مینویسد:
[استان آذربایجان] در شمار استانهایی بود که شکایات زیادی [به خاطر مشکلات] داشت و در دوره رضاشاه، رنج بسیاری را تحمل کرده بود. رضاشاه از استانهای جنوبی ایران (فارس، کرمان و خوزستان) بیزار بود؛ زیرا تصور میکرد که آنها با انگلیسیها ارتباط دارند. همچنین گفته میشود که رضاشاه با نظر خوبی به استان آذربایجان نگاه نمیکرد. شاید به این خاطر که سلاطین قاجار، این استان را بهعنوان مقر حکومت ولیعهد تعیین کرده بودند. یا به این خاطر که در فاصله سالهای ۱۹۰۹-۱۹۱۸م [۱۲۸۸-۱۲۹۷ شمسی] در زیر سلطه روسها قرار داشت. رضاشاه در روزگار قزاقیاش، در آذربایجان با بلشویکها جنگید و شکست خورد و به عقبنشینی شرمآوری از طریق فرار به گذرگاههای بسیار سرد و پوشیده از برف کوهستانی دست زد. شاید هم کردهای تجزیهطلب آذربایجان و رهبر آنان، اسماعیل آقا سیمیتقو، را از یاد نبرده بود. رضاشاه برای هموار کردن راه قدرت خود، ناگزیر به جنگ با اسماعیل سیمیتقو شده بود.
سوای این، احساس بیعدالتی دولت مرکزی، اختلافات زبانی و حتی نژادی نیز میتواند برای برافروختن آتش تجزیهطلبی مورد استفاده قرار گیرد. لهجه محلی ترکی آذری، بهعنوان یک زبان رسمی از سوی دولت مرکزی، ممنوع اعلام شده بود؛ با این حال اغلب مردم در گفتگوهای روزانهشان، به این زبان سخن میگفتند؛ البته چون زبان فارسی بهعنوان زبان نوشتاری به کار میرفت، لذا بهرهگیری از عامل زبان ترکی بهعنوان یک بهانه تجزیهطلبی، تا حدودی تصنعی به نظر میرسید. 11
Nevertheless it had much to complain of and was one of the provinces that had suffered most under Reza Shah. He hated the southern provinces of Fars, Kirman and Khuristan be cause in his mind they were associated with the British. He also, it is alleged, looked with disfavour on Azerbaijan, perhaps this was tecaun his Qajar predecessors had normally ruled there as Crown Prince; or because he asociated it with the Russian dominance of 1909 to 1918 In his Comack days he had fought there against the Bolsheviks and known defeat and a vile retreat through bitingly cold, wowcovered passes in its mountains. He would also not have for gotten the fractious Kurds in Azerbaijan and their inader, Sernitgou, whom he had had to contend with in his own struggle for power. Apart from this sense of injustice at the hands of the central government, linguistic and even racial differences could be sued to lan the flame of secession. The local dialect of Turkish, Azari, wan forbidden by the central government as an official language, yet most people spoke it in their daily intercourse. As, however, Persian was always unquestionably used for written communications, use of the linguistic situation as an excuse for separation was somewhat artificial.
Peter Avery
محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
ﺷﺮح ﺳﺮﮐﻮب وﺣﺸﯿﺎﻧﻪ طوایف ﺑﻪ دﺳﺖ ارﺗﺶ، ﻏﺎرت ﻣﺎل و اﻣﻮال آنها و ﺗﺒﻌﯿﺪ اﺟﺒﺎري اﯾﻦ ﻣﺮدم ﻧﮕﻮنﺑﺨﺖ ﻧﯿﺰ در اسناد آﻣﺪه اﺳﺖ. ﺻﺤﻨﻪ ﻫﻮﻟﻨﺎك ﮔﺬراﻧﺪن ﻣﺮدان و زﻧﺎن ﺳﺎﻟﺨﻮرده و ﮐﻮدﮐﺎن از ﺻﺪﻫﺎ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ زﻣﯿﻦ ﺧﺸﮏ و ﻟﻢﯾﺰرع و ﺗﺒﻌﯿﺪ از ﺧﺎﻧﻪ و ﮐﺎﺷﺎﻧﻪﺷﺎن در ﻏﺮب اﯾﺮان ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻃﻖ دور اﻓﺘﺎده ﺧﺮاﺳﺎن در اﯾﻦ ﮔﺰارشﻫﺎ اﻧﻌﮑﺎس ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ.12
The brutal suppression of the tribal populations by the army, the plunder of their valuables, and the forced relocation of these unfortunate people is also described in the records. One reads with deep horror of the forced marches of old men, women, and children across hundreds of miles of barren territory from their tribal homes in western Iran to remote regions in Khorasan.
Mohammad Gholi Majd
محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
ﮐﻨﺴﻮل آﻣﺮﯾﮑﺎ ﺿﺮب و ﺷﺘﻢ ﺑﯽرﺣﻤﺎﻧﻪ و ﺗﺒﻌﯿﺪ اﺑﺮﯾﺸﻢﺑﺎﻓﺎن ﯾﺰد را ﮐﻪ ﺗﻤﺎﯾﻠﯽ ﺑﻪ ﮐﺎر در ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪﻫﺎي اﺑﺮﯾﺸﻢﺑﺎﻓﯽ رﺿﺎﺷﺎه در ﭼﺎﻟﻮس ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ، به خوبی ﺷﺮح ﻣﯽدﻫﺪ. ﮔﺰارش ﻫﺎرت درﺑﺎره ﮐﻮچ اﺟﺒﺎري ﻋﺸﺎﯾﺮ نگونبخت، راﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽهای ﻃﻮﻻﻧﯽ و ﻣﺒﺎﺣﺜﺎت ﻣﺠﻠﺲ درﺑﺎره ﻋﺪم ﭘﺮداﺧﺖ دﺳﺘﻤﺰد ﺳﺎرﺑﺎﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ اﺳﺒﺎب و اﺛﺎﺛﯿﻪ ﻋﺸﺎﯾﺮ را ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ، ﻓﻮقاﻟﻌﺎده ارزﺷﻤﻨﺪ اﺳﺖ. ﮔﺰارشﻫﺎﯾﯽ نیز ﮐﻪ درﺑﺎره زﻣﯿﻦﺧﻮاري رﺿﺎﺷﺎه و اﺧﺎذي ﻣﺒﺎﻟﻎ ﻫﻨﮕﻔﺖ از ﺛﺮوﺗﻤﻨﺪاﻧﯽ ﭼﻮن ﻣﻌﯿﻦاﻟﺘﺠﺎر ﺑﻮﺷﻬﺮي ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮر ﺷﺪﻧﺪ تقریباً تمام ﺛﺮوﺗﺸﺎن را ﺑﺎ اﻋﻠﯿﺤﻀﺮت ﭘﻬﻠﻮي ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﻨﻨﺪ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازه ارزشمند و روﺷﻨﮕﺮ است. رﺿﺎﺧﺎن ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺲ از رﺳﯿﺪن ﺑﻪ ﻗﺪرت، دﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎر اﺧﺎذي از اﺷﺨﺎص ﻣﺘﻤﻮل و ﻏﺎرت ﺳیستماتیک (سازمانیافته) داراﯾﯽﻫﺎي دوﻟﺘﯽ ﺷﺪ. ﯾﮑﯽ دﯾﮕﺮ از اﺷﺨﺎص ﺳﺮﺷﻨﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮر ﺷﺪ ﺑﺨﺶ ﻋﻤﺪهاي از ﺛﺮوﺗﺶ، از ﺟﻤﻠﻪ «ﭘﯿﺸﮑﺶﮐﺮدن» روﺳﺘﺎﻫﺎﯾﯽ در ﮐﺮﻣﺎﻧﺸﺎه و ﺧﺎﻧﻪ و ﺑﺎﻏﺶ در ﺗﻬﺮان را ﺑﺎ اﻋﻠﯿﺤﻀﺮت ﭘﻬﻠﻮي ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﻨﺪ، ﺷﺎﻫﺰاده ﻋﺒﺪاﻟﺤﺴﯿﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻮد.13
The merciless police beatings and deportation of the silk weavers of Yard who had been reluctantly recruited for employment in Reza Shah's silk mill in Chalus. Mazandaran, is ably described by the American consul. Hart's description of the forced relocation of the hapless tribal populations, the long marches, and the Majlis discussion of the mat ter of nonpayment of camel drivers who had transported the belongings of the relocated tribes is priceless. Equally valuable and revealing are his reports on land acquisition by Reza Shah and his extortion of money out of such wealthy individuals as Haj MoinotTojjar Bushehri, who were forced to share nearly all their wealth with His Pahlavi Majesty, Immediately upon gaining power. Reza Khan had resorted to extortion of wealthy individuals, and systematic looting of the government. Another prominent personality who had been forced to share much his wealth, including the "donation" of villages in Kermanshah and his house and garden in Tehran to His Pahlavi Majesty, was Prince Abdol Hossein Farman Farma.
Mohammad Gholi Majd
محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
سیاست رضاشاه در ارتباط با عشایر و متحد ساختن ایران، با وحشیگری و غارت اموال یکچهارم از جمعیت کشور همراه بود. ارتش رضاخان در سالهای ۱۹۲۳-۱۹۲۴م [۱۳۰۱-۱۳۰۲ شمسی] بر عشایر آذربایجان چیره شد، زمینهایشان را مصادره و مال و اموال قیمتیشان را غارت کرد. البته سیاست رضاشاه در قبال عشایر فقط به انقیاد آنها و غارت اموالشان ختم نمیشد. دیوید ویلیامسن، کاردار سفارت آمریکا، در دسامبر سال ۱۹۲۹م [حدود آذر ۱۳۰۸ شمسی]، اطلاعاتی درباره کوچ اجباری عشایر از لرستان و سایر مناطق ایران به دست داده است: «دقیقاً معلوم نیست چند نفر مجبور به کوچ شدهاند. در مطبوعات آمده است که ۱۱۰ خانوار یا تقریباً ۶۰۰ نفر را به روستاهای قزوین کوچ دادهاند. ولی از اخبار منابع دیگر چنین برمیآید که تعداد راندهشدگان به مراتب بیشتر از چیزی است که گزارش کردهاند… گفته میشود که وضعیت راندهشدگان اسفناک است.» هارت در فوریه ۱۹۳۱م [بهمن ۱۳۰۹ شمسی] از هزاران مرد، زن، پیر، جوان و کودکی میگوید که مجبورشان کرده بودند صدها کیلومتر راه را از لرستان و خوزستان تا نقاط دور افتاده خراسان با پای پیاده طی کنند که یادآور کوچهای اجباری دوران استالین در اتحاد شوروی بود.
[…] شب اول فوریه ۱۹۳۱م [12 بهمن 1309 شمسی]، وقتی تقی زاده، به عنوان وزیر مالیه، لایحهای «دو فوریتی» جهت تخصیص 000/50 تومان دیگر برای عمران لرستان ارائه داد، بخشی از زوایای تاریک کوچ اجباری لرها در مجلس روشن شد. او توضیح داد که بودجه مزبور نه فقط صرف عمران این استان خواهد شد، بلکه برای کمک به هزاران تن از افراد عشایر که به مناطق دور افتاده و عمدتاً به استان خراسان، انتقال یافتهاند نیز مورد استفاده قرار خواهد گرفت؛ که البته آمار دقیق آنها نیز در دست نیست. تسليم لايحه مزبور به مجلس، اطلاعاتی درباره کوچ اجباری لرها که مدتها در هالهای از ابهام بود، به دست داد.
روزنامه اطلاعات تهران از قول ياسائی، وکیل مجلس، در این ارتباط نوشت: «لرهایی را که جابجا شدهاند سربار رعیتها کردهاند.» او افزود: «طبق گزارشها، شکایات متعددی درباره کوچ اجباری لرها، پرداخت نشدن جيرهشان، هزینه حملونقل و هزینههای جنبی دیگر به دست مقامات رسیده است. خوب است آقای وزیر توضیح بدهند که مسئول این وضع و هزینههای آن کیست؟ مایلم بدانم کدام وزارتخانه به این شکایات رسیدگی میکند و مرجع ذیصلاح برای رسیدن به داد این مردم کیست؟ لطفاً بفرمایید مبالغی که قبلاً مجلس به این کار اختصاص داده، چگونه خرج شده است. گزارش داده شده است که این اعتبارات تصویب شده آنطور که باید هزینه نمیشود.»14
نیکی آر کدی، پروفسور بازنشسته تاریخ در دانشگاه کالیفرنیا و لس آنجلس و یان ریچارد، از اساتید و محققان برجسته دانشگاه سوربون فرانسه، در کتاب «ایران مدرن: ریشهها و نتایج انقلاب» مینویسند:
در اولین سالهای حکومت رضاشاه اقدامات موفقیتآمیزی در زمینه خلع سلاح و مستقرنمودن قبایل کوچنشین به عمل آمد. هدف اصلی این کار از میان برداشتن مراکز قدرتی بود که روزی ممکن بود قدرت مرکزی را تهدید کنند. بسیاری از قبایل کوچنشین به زور نیروهای دولتی در مناطقی مستقر شدند که هیچ راه امرار معاشی در مقابلشان قرار نداشت؛ لذا اکثر آنها مجبور بودند در یک زمین ناکافی و نامناسب به امور دامپروری و کشاورزی ادامه دهند. این افراد کوچنشین که از کوچهای تابستانی و زمستانی و مراتع و علفزارهای سرسبز محروم میشدند، اکنون توانایی نگهداری تعداد بسیار کمتری دام و اسب را داشتند. خیلی از احشام آنها نیز در زمستانهای سخت و نبودن خوراک دام تلف شدند. اسکان قبایل به قیمت فقیرترشدن افراد کوچنشین و نیز تقلیل تولید دام تمام شد. بسیاری از افراد قبایل تنها منتظر مرگ رضاشاه بودند تا مهاجرتهای خود را از سر بگیرند. اگر قبیلهای با سیاستهای دولت مخالفت میکرد، بهطور وحشیانهای سرکوب میشد.15
Reza Shah's tribal policy and his unification of Iran consisted of massive doses of brutality as well as plunder of one-quarter of the country's population. As outlined above, the tribes of Azerbaijan had been conquered by Reza Khan's army in 1923-24, their lands seized, and their valuables plundered. The tribal policy was not confined to their subjugation and the looting of their valuables. Some information on the forcible transfer of tribal people from Luristan to other parts of Persia is reported by American chargé d'affaires David Williamson in December 1929: "It is not known accurately what numbers are involved in this enforced migration. The press gave out that 110 families, or approximately 600 persons, had been transferred to villages near Kazvin. It is learned from other sources, however, that the number of deportations is far larger than reported.... The condition of the deportees is said to be lamentable." In a February 1931 dispatch Hart tells of thousands of people, including old men, women, and children, being made to walk hundreds of miles from Luristan and Khuzis tan to remote points in Khorrasan, in forced marches reminiscent of the Soviet Union under Stalin. Some light on the forced migration of the Lurs was shed in the Medjliss on the night of February 1, 1931, when TaghiZadeh [Taqizadeh), as Minister of Finance, presented a "doubly urgent" bill providing for an additional appropriation of 50,000 tomans for the rehabilitation of Luristan. This money, it is explained, is not only for the rehabilitation of the province but also to give assistance to the thousands of tribesmen, actual number not known, who have been transferred to remote districts, mainly to Khorassan. The introduction of the bill brought forth some information on the circumstances attending the forced migration of the Lurs about which there has long been so much mystery. "The Lurs who have been shifted," said Deputy Yassaii, "have been imposed on the peasants. Numerous complaints," he continued, "are reported to have been received by the authorities concerning the forced migration of the Lurs, the nonpayment of their rations, the cost of transport and other incidental expenses. It might be well for the Minister of Finance to explain who is responsible for this situation and for the attendant expenses. Which Ministry, I should like to know, handles such complaints, and who is the competent authority to administer justice to these people? What disposition, tell me please, has been made for the appropriations that have been voted for this purpose? It is reported that these appropriations are not properly spent," Yassaii is further quoted as saying, by the Ettela'at, Teheran newspaper.
Mohammad Gholi Majd