رابطه شاه ایران و شرکت مهندسی OCI

شرکت مهندسی مشاوران فرامرزی OCI و کودتای 28 مرداد

مقاله زیر بخشی از کتاب «برادران (The Brothers: John Foster Dulles, Allen Dulles, and Their Secret World War)» نوشته استفن کینزر (Stephen Kinzer) است که کینه و انتقام‌جویی دو برادر سوار بر سیاست خارجی و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا علیه آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی مردم ایران را نشان می‌دهد. نویسنده در این کتاب ثابت می‌کند آنچه که موجب براندازی اولین دموکراسی در ایران توسط ایالات متحده آمریکا شده، نارضایتی سرمایه‌داران آمریکایی بابت کوتاه‌شدن دست شرکت مشاوران فرامرزی OCI از منابع و منافع ملت ایران توسط دولت مصدق و مجلس ملی ایران بوده است. شرکتی که در منافعش سهیم بودند و از طریق نفوذ بر شاه و فریب او، سعی داشتند ضمن امضای قراردادهای یک‌طرفه و غیرعملی به چپاول منابع ایران بپردازند. در نهایت اقدامات مصدق در راستای حفظ منافع و استقلال مردم ایران، آ‌ن‌ها را بر آن داشت تا با فشار بر آیزنهاور به بهانه جلوگیری از گسترش کمونیسم و جلب رضایت او در حالی که مست بود، کودتای ۲۸ مرداد را علیه مصدق و دولت او طراحی و اجرا کنند.

جان فاستر دالس و آلن دالس
جان فاستر دالس و آلن دالس

در دعوت‌نامه‌هایی که برای اعضای «شورای روابط خارجی» در شب ۲۱ نوامبر ۱۹۴۹ فرستاده شد، اعلام کردند که این مراسم یک «شام خصوصی کوچک» است. اما در واقع این رویداد، معادل ژئوپلیتیکی مراسم معارفه یک تازه‌وارد به جمع آن‌ها بود. حدود صد نفر از افراد صاحب نفوذ، تک ‌به تک یا به صورت گروه‌های کوچک، از تاریکی شب می‌رسیدند و وارد سالن مجلل واقع در خیابان شصت‌وهشتم شرقی در منهتن می‌شدند.
میزبان آن شب، آلن دالس بود؛ مردی کم‌مو با عینکی بدون فریم که به گرمی از تک‌تک مهمانان استقبال می‌کرد. افرادی چون: نلسون راکفلر، رئیس شرکت «راکفلر سنتر» و معاون پیشین وزارت امور خارجه؛ هنری لوس، ناشر پرشور مجلات «تایم» و «لایف»؛ و حتی ویلیام دوناون معروف به «بیل وحشی»، مشهورترین جاسوس آمریکایی، همه آمده بودند تا با دست‌پرورده و فرد مورد حمایت جدید آلن آشنا شوند: محمدرضا پهلوی، پادشاه جوان ایران.

- Invitations to the Council on Foreign Relations for the evening of November 21, 1949, said the event would be “a small private dinner.” It was also the geopolitical version of a debutante’s coming-out party. Singly and in small groups, nearly one hundred powerful men strode out of the darkness and into the elegant salon on East Sixty-Eighth Street in Manhattan. Their host, Allen Dulles, who was balding and wore rimless glasses, greeted each of them: Nelson Rockefeller, chairman of Rockefeller Center, Inc., and a former assistant secretary of state; Henry Luce, crusading publisher of Time and Life; even the legendary “Wild Bill” Donovan, America’s most famous spymaster. All had come to meet Allen’s new protégé, Mohammad Reza Shah Pahlavi of Iran.

Stephen Kinzer

شاه تازه سی‌ساله شده بود و سال پرتلاطمی را پشت سر می‌گذاشت. چند ماه پیش از این، از یک سوءقصد جان سالم به در برده بود. او این نجات را نشانه‌ای الهی تعبیر می‌کرد و آن را دلیلی بر سرنوشت مقدر خود برای فرمانروایی بر ایران می‌دانست. در دوران نقاهت، به‌ دنبال راهی بود تا شکوه و چشم‌انداز بلندپروازانه‌اش را به نمایش بگذارد و آلن دالس این فرصت را برایش فراهم کرد.

- The young shah—he had just turned thirty—was living through a turbulent year. A few months earlier he had been wounded in an assassination attempt. He attributed his survival to divine intervention, and took it as a sign that he was fated to rule Iran. As he recovered, he cast about for a way to show the grandeur of his vision. Allen found him one.

Stephen Kinzer

آلن پس از سال‌ها کار در حرفه حقوق، که برایش کسالت‌بار شده بود، بالاخره موکلی پیدا کرد که جاه‌طلبی‌های جهانی‌ او با آرزوهای خودش هم‌خوانی داشت. این موکل، شرکت نوپایی محسوب می‌شد که «مشاوران فرامرزی» یا OCI نام داشت. این شرکت را یازده شرکت بزرگ مهندسی آمریکایی پایه‌گذاری کردند و هدف آن، تغییر جهان از طریق توسعه کشورهای فقیر و البته ثروتمند کردن خودشان در این مسیر بود.
مدیران OCI در جست‌وجوی کشوری بودند که پروژه‌های بزرگ‌شان را در آن اجرا کنند. آن‌ها در نهایت به ایران رسیدند؛ کشوری که از منظر ایالات متحده غنیمتی مهم و راهبردی به شمار می‌آمد. ایران به‌ شدت نیازمند توسعه بود، و با درآمد سالانه بیش از شش میلیارد دلار از محل نفت و همچنین دسترسی به وام‌های آمریکایی، توان مالی اجرای چنین پروژه‌ای را هم داشت.

محمدرضا شاه پهلوی در حال دست دادن با جان فاستر دالس
محمدرضا شاه پهلوی در حال دست دادن با جان فاستر دالس

- After years of law practice that bored him, Allen had finally acquired a client with global ambition that matched his own. It was a radically conceived new company, Overseas Consultants Inc., formed by eleven large American engineering firms, that aimed to do nothing less than change the world by making poor countries—and themselves—rich. The visionaries who ran OCI were looking for a country to transform. They settled on Iran, which the United States viewed as a strategic prize. Iran desperately needed development and, since it was receiving more than $6 billion in oil royalties every year and had access to loans from the United States, would be able to pay for it.

Stephen Kinzer

پیشنهاد پر و پیمان OCI به ایران، در قالب پنج جلد تهیه شده بود و طرح‌هایی عظیم را در بر می‌گرفت: از ساخت نیروگاه‌های برق‌آبی و بازسازی شهرها گرفته، تا واردات صنایع مدرن از خارج. شاه جوان که بیشتر عمر خود را در اروپا گذرانده و آشنایی اندکی با کشورش داشت، مجذوب این طرح‌ها شد، اما در تصمیم‌گیری نهایی مردد بود. مدیران OCI به نماینده‌ای ویژه نیاز داشتند تا این قرارداد را نهایی کند و امضای آن را به شاه بقبولاند. آن‌ها آلن دالس را برای انجام این ماموریت در نظر گرفتند؛ مردی که توانایی‌اش در فریب و خدعه زبانزد بود و سابقه‌ای درخشان به عنوان رئیس پیشین اداره خاور نزدیک وزارت خارجه آمریکا داشت.

- The elaborate OCI proposal to Iran, five volumes long, envisioned huge-scale projects including hydroelectric plants, rebuilt cities, and new industries imported from abroad. Mohammad Reza Shah, who had grown up mainly in Europe and knew little of his homeland, was captivated but uncertain. The directors of OCI needed a special envoy to close the deal. They hired Allen, who was a famous charmer as well as the former head of the State Department’s Bureau of Near Eastern Affairs.

Stephen Kinzer

در پاییز ۱۹۴۹، آلن به تهران پرواز کرد تا با شاه دیدار کند. مشخص است که توانسته بود او را متقاعد کند، چراکه اندکی پس از بازگشتش، اعلام شد ایران با پرداخت مبلغ حیرت‌انگیز ۶۵۰ میلیون دلار، معادل بیش از نیم تریلیون دلار در اوایل قرن بیست‌ویکم، برای اجرای یک طرح هفت‌ساله عظیم موافقت کرده است. این قرارداد، به بزرگ‌ترین پروژه توسعه خارجی در طول تاریخ معاصر تبدیل شد و بزرگ‌ترین پیروزی حرفه‌ای آلن دالس در عرصه حقوقی به شمار می‌رفت؛ موفقیتی که دریچه‌ای به روی فرصت‌های بی‌شمار برای شرکت حقوقی بین‌المللی «سالیوان و کرامول» با مدیریت برادران دالس گشود.

- In the autumn of 1949, Allen flew to Tehran to meet the shah. He must have been persuasive. Soon after he returned home, it was announced that Iran had agreed to pay OCI a staggering $650 million—more than half a trillion in the early twenty-first century—to complete a massive seven-year enterprise. This would be the largest overseas development project in modern history. It was the greatest triumph of Allen’s legal career. For Sullivan & Cromwell it opened a world of possibilities.

Stephen Kinzer

در آن دوره مجله «تایم» نوشت: OCI ، دستورالعمل یک انقلاب اقتصادی را برای شاهنشاه ترسیم کرد و همچنین راهنمای بازرگانان آمریکا و اروپا، به بازاری بکر و وسیع گشت».

- “OCI provided the King of Kings with a blueprint for economic revolution,” Time reported, “and US and Western European businessmen with a guide to a vast new area of relatively untapped markets.

Stephen Kinzer

یک ماه بعد، آلن در برابر اعضای شورای روابط خارجی ایستاد و دوست جدیدش را معرفی کرد. پس از پایان تشویق‌ اعضا، اعلی‌حضرت همایونی پشت تریبون رفت. او خود را متعهد به دموکراسی و معتقد به «تفکرات مترقی» معرفی کرد و اینکه به قدرتی در حد و اندازه پادشاه سوئد راضی است. در مورد آینده ایران هم گفت این مسیر از دل «برنامه هفت‌ساله توسعه‌ای خواهد گذشت و همان‌طور که بی‌تردید خودتان می‌دانید، با کمک مشاوران مهندسی آمریکایی تدوین شده است».

محمدرضا شاه پهلوی در حال سخنرانی
محمدرضا شاه پهلوی در حال سخنرانی

- A month later, Allen stood before his brethren at the Council on Foreign Relations and introduced his new friend. When the applause subsided, His Imperial Majesty spoke. He introduced himself as a committed democrat who embraced “progressive ideas” and wished for no more power than the king of Sweden. As for Iran’s future, it would be shaped by “the seven-year development plan which, as you no doubt know, has been drawn up with the aid of American engineering consultants.”

Stephen Kinzer

شاه به حضار گفت: «دولت و مردم من مشتاقانه از سرمایه‌گذاری‌های آمریکایی استقبال می‌کنند و تمام حمایت‌های ممکن را برای آن فراهم خواهند کرد.” شاه همچنین تاکید کرد: “هیچ برنامه‌ای برای ملی‌سازی صنایع در کار نیست.» و در بخش پرسش و پاسخ افزود: «منابع ایران همچنان بکرند و هنوز توسعه نیافته‌اند».

- “My government and people are eager to welcome American capital, to give it all possible safeguards,” the shah told his audience. “Nationalization of industry is not planned.” During the question period he added, “Iran’s resources are still virgin and are yet to be developed.”

Stephen Kinzer

این دقیقاً همان حرف‌هایی بود که این بزرگان سرمایه‌داری جهانی منتظر شنیدنش بودند. در آن شب، نخبگان سیاست خارجی آمریکا، محمدرضا شاه را به ‌عنوان شریک ایرانی خود پذیرفتند. آلن دالس موفق شده بود رابطه‌ای بسیار امیدبخش را تثبیت کند.

- This was what these lords of corporate globalism wished to hear. On that night, the American foreign policy elite accepted Mohammad Reza Shah as its Iranian partner. Allen had sealed a highly promising relationship.

Stephen Kinzer

اما آلن که به ‌تازگی از ایران بازگشته بود، می‌دانست که شاه تصویر کاملی از اوضاع کشورش ارائه نکرده است. آلن می‌گوید: او به هیچ‌وجه مظهر «ارزش‌های دموکراتیک مشترک با کشور ما» نبود، بلکه در واقع به دشمن شماره یک جنبش دموکراسی‌خواهی ایران تبدیل شده بود. فقط چند هفته پیش از سفر به نیویورک، گروه بزرگی از معترضان که از تلاش شاه برای مهندسی انتخابات و تحمیل نتایج بر پارلمان خشمگین بودند، مقابل کاخ او گرد آمدند، در حیاط اردو زدند و اعلام کردند تا زمانی که او تن به برگزاری انتخابات جدید ندهد، آنجا را ترک نخواهند کرد. شاه که نمی‌خواست با اتهام تقلب در انتخابات به ایالات متحده سفر کند، سرانجام کوتاه آمد. این تصمیم موقتاً بحران را فرو نشاند، اما کسی تصور نمی‌کرد ماجرا به پایان رسیده باشد.

- Since he had recently been in Iran, however, Allen knew that the shah had not forthrightly described what was happening there. Far from embodying what he called “democratic values common to our two countries,” the shah had become the chief enemy of Iran’s democratic movement. Just weeks before he flew to New York, a throng of protesters, angered by his attempt to pack parliament by stealing an election, had marched to his palace, camped on the lawn, and vowed not to leave until he agreed to call a new vote. Not wishing to come to the United States with election-rigging charges swirling around him, he agreed. That cooled the confrontation momentarily, but no one imagined it was over.

Stephen Kinzer

حتی در ایالات متحده نیز برخی نسبت به پروژه‌ شرکت مهندسی مشاوران فرامرزی (OCI) تردید داشتند. دین آچسون، که در زمان اعلام این پروژه وزیر خارجه بود، آن را «طرحی جاه‌طلبانه و فراتر از ظرفیت دولت ایران» خواند. با این حال، این شرکت با پشتیبانی شرکت حقوقی سالیوان و کرامول، به پیشبرد مسیر خود ادامه داد.  

- Even some in the United States had doubts about the OCI project. Dean Acheson, who was secretary of state when it was announced, called it “a grandiose plan beyond the capacity of the Iranian government.” Yet the company, encouraged by Sullivan & Cromwell, pressed ahead.

Stephen Kinzer

ائتلاف سیاسی نسبتاً سست‌ مصدق، یعنی جبهه‌ ملی، رهبری مخالفت با قرارداد OCI را بر عهده داشت. در جریان بحث‌های پارلمانی درباره‌ این قرارداد، یکی از نمایندگان جبهه‌ ملی هشدار داد که هزینه‌ آن «کمر نسل‌های آینده را خواهد شکست.» نماینده‌ دیگری استدلال کرد که «ایران نباید کورکورانه از توصیه‌های یک قدرت خارجی پیروی کند» و باید توسعه‌ خود را نه به مشاوران آمریکایی، بلکه به دست کارشناسان ایرانی مجرب بسپارد. این سخنان، موج میهن‌پرستانه‌ای در میان مردم به راه انداخت، و در دسامبر ۱۹۵۰، مجلس با امتناع از تصویب بودجه‌ مورد نیاز برای پروژه، عملاً آن را از میان برداشت. با همین یک اقدام، تلاش عظیمی که آلن و شرکت OCI امیدوار بودند از آن سودهای کلانی به دست آورند و می‌توانست پایگاهی ایده‌آل برای گسترش نفوذ آمریکا در ایران و خاورمیانه باشد، برچیده شد.

- Mossadegh’s loose political alliance, the National Front, led the opposition to the OCI contract. During debates over the contract in parliament, one National Front deputy warned that its cost would “break the back of future generations.” Another argued that “Iran should not blindly follow the advice of a foreign power” and should entrust its development “not to American advisers, but to trained Iranian experts who are qualified by experience.” These speeches struck a patriotic chord, and in December 1950 parliament, by refusing to appropriate funds for the project, effectively killed it. This liquidated with a single stroke the giant endeavor from which Allen and OCI had hoped to earn great profits—and which would have been an ideal base for projecting American influence throughout Iran and the Middle East.

Stephen Kinzer

اما مصدق به این ضربه‌ سنگین به منافع سرمایه‌ خارجی در ایران بسنده نکرد. اندکی بعد، ضربه‌ دیگری وارد کرد. در ۲۸ آوریل ۱۹۵۱، مجلس او را به نخست‌وزیری برگزید. مصدق پیش از پذیرش این مقام، خواستار رأی‌گیری درباره‌ ملی‌سازی صنعت نفت ایران شد، و همه به اتفاق آراء موافق آن بودند.


- Not content with striking this heavy blow against the position of foreign capital in Iran, Mossadegh soon dealt another. Parliament chose him as prime minister on April 28, 1951. Before accepting, he asked for a vote in favor of nationalizing the country’s oil industry. It was unanimous.

Stephen Kinzer

دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران
دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران
محمدرضا شاه در کنار صنایع نفتی
محمدرضا شاه در کنار صنایع نفتی

این اقدام پرهیاهو، برای یکی از مهم‌ترین مشتریان آلن، یعنی بانک جی. هنری شرودر که نماینده‌ مالی شرکت نفت ایران و انگلیس بود و آلن در هیئت‌مدیره‌اش عضویت داشت، بسیار ناخوشایند بود. همچنین به موقعیت فاستر دالس نیز ضربه زد، چراکه در همان زمان به‌ دنبال کسب منافع تجاری در ایران برای یکی دیگر از مشتریان شرکت سالیوان و کرامول، یعنی بانک چیس منهتن بود. فراتر از این‌ها، ملی‌سازی نفت حمله‌ای مستقیم به ساختار صنعت جهانی نفت بود؛ صنعتی که شرکت سالیوان و کرامول، دهه‌ها در آن نقش کلیدی ایفا کرده و یکی از ارکان اقتصاد جهانی به شمار می‌رفت. 

- This dramatic step boded ill for another of Allen’s most important clients, the J. Henry Schroder Banking Corporation, which served as financial agent for the Anglo-Iranian Oil Company and on whose board he sat. It also jolted Foster, who was then seeking business in Iran for another Sullivan & Cromwell client, the Chase Manhattan Bank. Beyond that, it was a frontal attack on the structure of the petroleum industry, with which the firm had been deeply involved for decades and which had become a foundation of the global economy.

Stephen Kinzer

مخالفت مصدق با امتیازات قدرت‌های غربی، او را به چهره‌ای بدل کرد که برادران دالس ذاتاً به آن بی‌اعتماد بودند و در نتیجه با آن به مشکل می‌خوردند. این بی‌اعتمادی و رویکرد منفی، زمانی که مصدق اقدام به لغو قرارداد OCI نمود، تبدیل به دشمنی شد؛ و در ادامه با ملی‌سازی صنعت نفت ایران، این دشمنی شدت گرفت. مصدق در نظر آن‌ها تجسم یک کابوس بود: یک رهبر پرشور پوپولیست که با نفی نظم مستقر جهانی، توده‌ها را با خود همراه می‌کرد. 

- Mossadegh’s opposition to Western privilege made him the sort of leader the Dulles brothers instinctively mistrusted. Their mistrust turned to enmity when he helped kill the OCI contract. It sharpened further when he nationalized his country’s oil industry. He embodied one of their nightmares: a populist rabble-rouser who stirs the masses by rejecting the way the world is run.

Stephen Kinzer

به همین دلیل، مصدق نخستین «هیولایی» شد که برادران دالس تصمیم به نابودی‌اش گرفتند. سرنگونی او یکی از اولویت‌های اصلی آن‌ها در سال ۱۹۵۳ بود. آن‌ها در دوران حضورشان در شرکت سالیوان و کرامول، کینه‌ عمیقی نسبت به مصدق پیدا کرده بودند، و حال که به قدرت رسیدند، به دنبال انتقام رفتند. (برادران دالس با روی کار آمدن دوایت آیزنهاور به عنوان سی و چهارمین رییس جمهور آمریکا از سال 1953 به اعضای کابینه او پیوستند. آلن ولش دالس به عنوان رییس آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و جان فاستر دالس نیز به عنوان وزیر خارجه آمریکا تحت ریاست آیزنهاور فعالیت کردند) 

- This made Mossadegh the first monster the Dulles brothers set out to destroy. Deposing him was among their highest priorities for 1953. They had developed a deep grudge against him during their years at Sullivan & Cromwell. Upon assuming power, they acted on it.

Stephen Kinzer

آلن دالس قبل‌تر و در زمان سفرش به ایران، نه‌تنها دوستی خود با شاه را تحکیم کرد، بلکه با آلترناتیو و وضعیت نگران‌کننده‌ در نبود او نیز مواجه شد. جنبش دموکراسی‌خواهی در نظر او مجموعه‌ای آشفته از توده‌های خشمگین و تحریک‌شده توسط عوام‌فریبان محسوب می‌شد. در میان این عوام‌فریبان، یک نفر بی‌رقیب به شمار می‌رفت. او همان کسی بود که معترضان را به در کاخ شاه کشانده، امتیازات سلطنتی را محکوم می‌کرد و رهبری تمامی مخالفت‌ها با نفوذ بیگانگان در ایران را بر عهده داشت. این در واقع نخستین مواجهه مستقیم آلن دالس با محمد مصدق بود.

- During his visit to Iran, Allen had not only sealed his friendship with the shah but seen the frightening alternative. The democratic movement seemed a volatile mob stirred by demagogues. Among these demagogues, one was the unchallenged leader. It was he who led protesters onto the shah’s palace lawn, he who denounced royal privilege, he who directed every campaign against foreign influence in Iran. This was Allen’s first close-up view of Mohammad Mossadegh.

Stephen Kinzer

فاستر دالس (به عنوان وزیر خارجه آمریکا) دشمن نوظهوری برای آزادی در جهان پیدا کرده بود: «بی‌طرفی». او این باور را که کشورها می‌توانند خود را از تقابل جنگ سرد کنار نگه دارند، «غیراخلاقی و کوته‌بینانه» توصیف می‌کرد. همین دیدگاه، او را در تقابل با دولتمردانی چون نخست‌وزیر نوپای هند، جواهر لعل نهرو، قرار می‌داد؛ کسی که می‌خواست کشورش «از درگیر شدن در سیاست قدرت پرهیز کند و به هیچ بلوکی علیه بلوک دیگر نپیوندد.» همچنین با رهبر تازه‌قدرت‌گرفته‌ مصر، جمال عبدالناصر، که معتقد بود دلیلی ندارد مصر با شوروی دشمنی کند، چراکه «ما هرگز با آن‌ها مشکلی نداشته‌ایم».

- Foster had identified an emerging enemy of freedom in the world: neutralism. He defined it as the “immoral and shortsighted” belief that countries could hold themselves apart from the Cold War confrontation. This put him at odds with emerging statesmen like Prime Minister Jawaharlal Nehru of India, who wanted his country “to avoid entanglement in power politics and not to join any group of powers as against any other group,” and the new Egyptian strongman Gamal Abdel Nasser, who reasoned that there was no reason for Egypt to oppose the Soviets because “we’ve never had trouble with them.”

Stephen Kinzer

مصدق نیز همین دیدگاه را داشت. هرچند از واژه‌ «بی‌طرفی» استفاده نمی‌کرد، اما اصطلاحی معادل آن برگزیده بود: «موازنه‌ منفی». فاستر دریافته بود که اگر مصدق موفق شود، شاید رهبران کشورهای دیگر هم به سوی بی‌طرفی گرایش پیدا کنند؛ و اگر سقوط کند، بی‌طرفی دیگر وسوسه‌انگیز نخواهد بود.

- Mossadegh shared their view. He did not use the term “neutralism” to describe his foreign policy, but came up with one that meant the same thing: “negative equilibrium.” Foster realized that if Mossadegh thrived, leaders of other countries might follow him toward neutralism. If he were to fall, neutralism would seem less tempting.

Stephen Kinzer

آلن (که اکنون رئیس سیا بود)، به همان دلایلی که برادرش داشت، و با انگیزه‌ای شخصی، مشتاق بود علیه مصدق اقدام کند: او به دنبال انجام اقدامی عملی علیه مصدق بود. دو سال اول حضورش در سازمان سیا ناامیدکننده بود، چراکه ترومن اجازه‌ عملیات‌های بزرگ و تأثیرگذار را نمی‌داد. اما حالا رئیس‌جمهوری بر سر کار بود که مشتاق جنگ‌های اطلاعاتی و مخفی بود و آلن نیز فرمانده‌ کل آنچه بعدها به عنوان «دولت نامرئی» معروف گشت، شده بود.

- Allen was eager to strike against Mossadegh for the same reasons as his brother, plus one of his own: he wanted action. His first two years at the CIA had been frustrating because Truman would not authorize the kind of worldshaking operations he longed to run. Now he had a president eager to wage clandestine war, and full command of what would later be called “the invisible government.”

Stephen Kinzer

دیوید هالبرستم (برنده جایزه پولیتزر) در مورد آلن و اطرافیانش نوشت: «شاید در بحث‌های علنی سیاست خارجی، آن‌ها چندان دیده نمی‌شدند، اما همین ناپیدایی آن‌ها را قدرتمندتر می‌کرد. آن‌ها بازیگران واقعی در دنیای واقعی بودند، نه در دنیایی که روزنامه‌ها می‌نوشتند و در کنگره راجع به آن‌ها بحث می‌شد».

آلن دالس (سمت چپ) در کنار افسران نظامی
آلن دالس (سمت چپ) در کنار افسران نظامی

- “They might be more or less invisible in terms of the ongoing public debate about foreign policy, but that simply made them all the more powerful,” David Halberstam wrote of Allen and the men around him. “They were the real players in a real world, as opposed to the world that newspapers wrote about and Congress debated.”

Stephen Kinzer

در نتیجه، وسوسه‌ به اجرا گذاشتن اقدامات پنهانی در دولت آیزنهاور بیشتر شد؛ اقدامات مخفی آسان‌تر و کم‌دردسرتر بود. در این دنیای پنهان قدرت و مخفی‌کاری، وجود شخصی چون آلن دالس در رأس سیا، برای چهره‌های سنتی و با سابقه‌ واشنگتن باعث جلب اطمینان شد.

- The temptation to do things covertly grew; it was easier, less messy. In this netherworld of power and secrecy it was particularly comforting to the more established figures of Washington to have a man like Allen Dulles as head of the CIA.

Stephen Kinzer

خصومت برادران دالس با مصدق، به‌ تنهایی برای سوق دادن ایالات متحده به‌ سمت براندازی او کافی نبود. این تصمیم زمانی ممکن شد که چند عامل دیگر نیز هم‌زمان دست به دست هم دادند.

- The Dulles brothers’ antipathy to Mossadegh might not, by itself, have been enough to propel the United States to the extreme of overthrowing him. That became possible only when several other factors converged.

Stephen Kinzer

نخست، نیاز به کسب یک «پیروزی» علنی در کارزار جهانی علیه کمونیسم به وجود آمد. دولت آیزنهاور با وعده‌ خارج کردن آمریکا از آنچه معاون رئیس‌جمهور، ریچارد نیکسون، «دانشکده‌ بزدلان به دنبال مهار کمونیسم به سبک دین آچسون» می‌خواند، روی کار آمده بود. همچنین، پس از شوک تصمیم آیزنهاور برای پذیرش آتش‌بس در کره که برخی آن را نشانه‌ای از ضعف می‌دیدند، فشارها برای اقدام (از سوی آمریکا علیه کمونیسم) تشدید شد. امتناع او از عفو جاسوسان اتمی محکوم به اعدام، ژولیوس و اتل روزنبرگ، که در ۱۹ ژوئن ۱۹۵۳ اعدام شدند، تصویر سختگیر و مصممی از او نشان داد، اما کافی نبود. او نیاز به موفقیتی سریع داشت. با درنظر گرفتن اینکه اتحاد شوروی، چین و اروپای شرقی که گزینه‌های دیگر مطرح بودند اما به دلیل غیرواقع‌بینانه‌بودن کنار گذاشته شدند، مورد دیگری باید به عنوان نمادی از غلبه آمریکا بر کمونیسم درنظر گرفته می‌شد.

- First was the imperative of scoring a public “win,” somewhere or other, in the global struggle against Communism. The Eisenhower administration came to office pledging to lead the United States out of what Vice President Richard Nixon had called “Dean Acheson’s college of cowardly communist containment.” Pressure to act became more acute after the shock of Eisenhower’s decision to accept a truce in Korea, which some saw as a sign of weakness. His refusal to pardon the convicted atomic spies Julius and Ethel Rosenberg, who were executed on June 19, 1953, toughened his image, but it was not enough. He needed a quick success. With the Soviet Union, China, and Eastern Europe ruled out as unrealistic targets, another had to be found.

Stephen Kinzer

آخرین عامل در این معادله، فشار بریتانیا بود. از دست دادن نفت ایران که پایه‌ قدرت اقتصادی و نظامی بریتانیا بود برای رهبران آن کشور حتی قابل تصور هم نبود. آن‌ها مجبور شده بودند هند را واگذار کنند؛ کنیا در آتش خشم ضداستعماری می‌سوخت؛ و حالا ایرانی‌ها صنعت نفتشان را ملی کرده بودند. یکی از دیپلمات‌های بریتانیایی (سر گلدوین جب) با لحنی نگران هشدار داد که اگر این روند متوقف نشود، «ما به جزیره‌ خود عقب رانده می‌شویم، و در آنجا از گرسنگی خواهیم مرد».

حضور مردم در خیابان‌ها برای ملی شدن صنعت نفت
حضور مردم در خیابان‌ها برای ملی شدن صنعت نفت

- The final factor in this equation was pressure from Britain. Losing access to Iranian oil, a foundation of British economic and military power, was difficult for British leaders even to contemplate. They had been forced to surrender India; Kenya was afire with anticolonial passion; and now the Iranians had nationalized their oil industry. One British diplomat warned plaintively that if this momentum was not stopped, “we will be driven back to our island, where we shall starve.”

Stephen Kinzer

برای جلوگیری از این سرنوشت، رهبران بریتانیا در سال‌های ۱۹۵۱ و ۱۹۵۲ کارزار فشار گسترده‌ای علیه ایران به راه انداختند. این فشار نه‌تنها بی‌نتیجه ماند، بلکه مصدق را بر آن داشت تا سفارت بریتانیا در تهران را تعطیل کند و همه‌ دیپلمات‌ها، از جمله مأموران مخفی را اخراج نماید. آخرین امید وینستون چرچیل، نخست‌وزیر وقت انگلیس، این بود که از دوستان خود در آن سوی اقیانوس اطلس کمک بگیرد. او از رئیس‌جمهور ترومن خواست که با همکاری هم بتازند و علیه مصدق وارد عمل شوند. اما ترومن نپذیرفت، آن هم به دو دلیل: اول اینکه، باور نداشت که سیا وظیفه همکاری در سرنگونی دولت‌ها را دارد؛ و دوم، مخالف استعمارگرایی بود و از نظر خودش هیچ همسویی با «انگلیسی‌های کله‌شق» نداشت.

- To avoid this fate, British leaders had launched a campaign of escalating pressure on Iran in 1951 and 1952. It not only failed but provoked Mossadegh to close the British embassy in Tehran, expelling all diplomats including secret agents. Prime Minister Winston Churchill’s last hope was to reach across the Atlantic for help. He invited President Truman to “gallop together” with him against Mossadegh. Truman refused, for two reasons. First, he did not believe the CIA should overthrow governments, and second, he was an anticolonialist who had no sympathy for what he called the “block headed British.”

Stephen Kinzer

وزیر امور خارجه آمریکا، دین آچسون، این پیام را به‌ صراحت رساند: «تنها در صورت دعوت دولت ایران، مداخله‌ نظامی شوروی، وقوع کودتای کمونیستی در تهران یا نیاز به تخلیه‌ اتباع بریتانیایی در خطر حمله، احتمال دارد که ما از زور استفاده کنیم.» او بعدها نوشت که در آن دوره شکافی عمیق میان نگاه آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها نسبت به ملی‌سازی نفت و مصدق وجود داشت.

- Secretary of State Acheson conveyed this message clearly. “Only on the invitation of the Iranian government, or Soviet military intervention, or a Communist coup d’état in Tehran, or to evacuate British nationals in danger of attack, could we support the use of force,” he declared. Later he wrote that a “distinct cleavage” separated American and British attitudes toward oil nationalization and Mossadegh.

Stephen Kinzer

آیزنهاور در کنار محمدرضا شاه
آیزنهاور در کنار محمدرضا شاه
دستگیری دکتر مصدق
دستگیری دکتر مصدق

با روی کار آمدن آیزنهاور، این شکاف از بین رفت. وزیر خارجه‌ او و رئیس سازمان سیا مشتاق بودند که در راستای اجرای عملیات‌های مخفی و اطلاعاتی علیه دولت مصدق با انگلیسی‌ها همکاری کنند. مجموعه‌ای از عوامل سرنوشت‌ساز آن‌ها را به ‌سمت انتخاب مصدق به عنوان هدف موردنظر سوق داد:
– با بدگمانی نسبت به او به قدرت رسیده بودند.
– به دنبال کسب پیروزی راهبردی در هر نقطه‌ای بودند.
– ایران هدفی از منظر منافع مالی وسوسه‌انگیز برای آن‌ها بود.
– بریتانیا به‌ شدت مشتاق و آماده‌ همکاری با آن‌ها در این زمینه بود.

- That cleavage disappeared when Eisenhower replaced Truman in the White House. His secretary of state and director of central intelligence were impatient to “gallop together” into the world of covert action. A fateful alignment of forces led them to choose Mossadegh as their first target:
• They arrived in high office mistrusting him.
• They wanted to win a strategic victory somewhere.
• Iran was a tempting target.
• The British were urgently interested and eager to help.

Stephen Kinzer

هرچند باید این نکته را مورد توجه قرار داد که: آیزنهاور در حالی ریاست‌جمهوری را بر عهده گرفت که برخلاف برادران دالس، تمایل چندانی نسبت به اقدام علیه مصدق نداشت. به گفته‌ ژان ادوارد اسمیت، از نویسندگان کتاب زندگینامه‌ او، آیزنهاور «در ابتدا علاقه‌ چندانی» به ایجاد انقلاب در ایران نشان نمی‌داد، اما فاستر این موضوع را با اصرار پیگیری کرد، و «در گفتگوهای شبانه در هنگام نوشیدن الکل، موفق شد نظر آیزنهاور را جلب کند؛ البته به شرطی که نقش آمریکا در ماجرا آشکار نباشد.» هنگامی که فاستر آیزنهاور را متقاعد کرد تا با سرنگونی مصدق موافقت کند، برادر او، آلن، برنامه‌ریزی برای اجرای آن را آغاز کرد.

- Eisenhower assumed the presidency without any of the anti-Mossadegh fervor that gripped the Dulles brothers. According to one of his biographers, Jean Edward Smith, he “initially took little interest” in the idea of fomenting revolution in Iran, but Foster pressed it, and “over drinks in the evening Ike was brought around to accept a coup, providing America’s hand would not be visible.” Once Foster had persuaded the president to authorize Mossadegh’s overthrow, Allen began to plan it.

Stephen Kinzer

در نتیجه، برادران دالس حمایت آیزنهاور برای کودتا را به ‌دست آوردند، و از طرفی، با قرار دادن خصومت‌شان با مصدق در قالب نگرانی‌های (آیزنهاور) از جنگ سرد (و اینکه ایران با آن میزان منابع نفتی به دامان شوروی کشیده شود) او را متقاعد ساختند. حتی جرج مک‌گی، سفیر آمریکا، که در دولت ترومن رابط آمریکایی‌ها با مصدق بود و او را «میهن‌پرستی ایرانی که دلیلی برای گرایش به سوسیالیسم نداشت» می‌دانست نیز به ضرورت اقدام علیه او رسیده بود. او هنگام برنامه‌ریزی برای کودتا گفت: «اگر جنگ سرد نبود، هیچ دلیلی نداشت که نگذاریم بریتانیا و ایران مسئله‌شان را خودشان حل‌وفصل کنند».

- The Dulles brothers won his support for a coup by framing their antipathy to fit Cold War fears. Even Ambassador George McGhee, who had been Truman’s liaison to Mossadegh and considered him “a patriotic Iranian nationalist with no reason to be attracted to socialism,” understood the imperative. “If it weren’t for the Cold War,” McGhee mused as the coup was being planned, “there’s no reason why we shouldn’t let the British and the Iranians fight it out.”

Stephen Kinzer

در جریان جنگ‌های مخفی و اطلاعاتی آمریکا در مناطق مختلف دنیا مانند برمه (میانمار کنونی)، فاستر و آلن دالس طرح بلندپروازانه‌تری به رئیس‌جمهور آیزنهاور و شورای امنیت ملی پیشنهاد دادند و خواستار مجوز اقدامی از سوی سیا شدند که هرگز پیش از آن (در آن سطح) انجام نشده بود: سرنگونی یک رهبر خارجی. هدف‌شان هم مصدق به شمار می‌رفت. کمتر از دو ماه پس از ورود به قدرت، این دو برادر، سیاست خارجی آمریکا را وارد عصری تازه کردند. در ۴ مارس ۱۹۵۳، شورای امنیت ملی آمریکا، برای بررسی سرنگونی مصدق تشکیل جلسه داد.

دستگیری دکتر مصدق
دستگیری دکتر مصدق

- While the secret war in Burma was under way, Foster and Allen proposed an even more ambitious operation to President Eisenhower and the National Security Council. They asked that the CIA be authorized to do something it had never done before: overthrow a foreign leader. Their target would be Mossadegh. Less than two months after taking office, the brothers were bringing American foreign policy into a new age.

Stephen Kinzer

آلن گزارشی اطلاعاتی از ایران ارائه داد که به گفته‌ او حاکی از «تسلط شوروی» در ایران بود. فاستر تهدید را گسترده‌تر ترسیم کرد و هشدار داد که پس از این تسلط، «سایر مناطق خاورمیانه با حدود ۶۰ درصد ذخایر نفتی جهان، به دست کمونیست‌ها می‌افتد.» همه توافق داشتند که این تهدید نیازمند اقدام فوری است. تنها کسی که مردد عمل می‌کرد، آیزنهاور بود. چراکه او هنوز امید داشت ایران و بریتانیا بتوانند به توافقی برسند و دخالت آمریکا لازم نشود. در لحظه‌ای از جلسه با عصبانیت پرسید چرا جلب محبت مردم این کشورهای محروم، چنین دشوار است و چرا آن‌ها به جای دوست داشتن ما، از ما متنفرند.
سپس اضافه کرد: «اگر پانصد میلیون دلار پول مخفی برای خرج کردن داشتم، همین حالا صد میلیونش را می‌فرستادم ایران». البته به او اطمینان داده شد که اداره‌ امنیت مشترک (MSA) می‌تواند «به هر میزان که وضعیت اقتضا کند» پول فراهم کند، اما او پیگیری در این رابطه نکرد. و در نهایت، مانع پیشبرد طرح کودتا نشد. همه می‌دانستند این به معنای تأیید اوست. او تأیید خود را هفته‌ بعد نیز بار دیگر اعلام کرد، وقتی که بی‌هیچ اعتراضی با پیشنهاد فاستر دالس مبنی بر اینکه آمریکا «شریک ارشد بریتانیا» در توطئه علیه مصدق شود، موافقت کرد.

- On March 4, 1953, the National Security Council met to consider overthrowing Mossadegh. Allen gave a summary of intelligence from Iran, which he said pointed to “a Soviet takeover.” Foster took the threat further, predicting that after the takeover, “other areas of the Middle East, with some 60 percent of the world’s oil reserves, will fall under Communist control.” All agreed that this threat required urgent action. Only one participant was conflicted: Eisenhower. He still hoped Iran and Britain could reach some accord that would make intervention unnecessary. At one point he exploded in frustration, demanding to know why it was so difficult “to get some of the people in these downtrodden countries to like us instead of hating us.” Moments later he added, “If I had five hundred million dollars of money to spend in secret, I would get a hundred million of it to Iran right now.” He was quickly assured that the Mutual Security Administration could assemble “as much as the situation required,” but he did not pursue his impulse. Nor, in the end, did he discourage the idea of a plot. All knew this meant he had approved it. He made his approval clear again at the next week’s NSC meeting, silently assenting to Foster’s recommendation that the United States become “senior partners with the British” in a plot against Mossadegh.

Stephen Kinzer

عملیات آژاکس بیش از آنکه وقت فاستر را بگیرد، ذهنش را مشغول کرده بود. در سفرها و سخنرانی‌های متعددش، گهگاه اظهارات انتقادی درباره ایران داشت اما هرگز مستقیماً مصدق را تهدید نکرد. هرگاه همکاری وزارت خارجه در پیشبرد عملیات (کودتا) لازم بود، آن را از طریق معاونش، والتر بادل اسمیت، انجام می‌داد. نقش او تأیید، تشویق و اطلاع‌رسانی محتاطانه به رئیس‌جمهور بود.

- Operation Ajax occupied more of Foster’s interest than his time. In his frequent travels and many speeches, he made occasional disapproving remarks about Iran but never directly threatened Mossadegh. When the State Department’s cooperation in the plot was required, he gave it through his deputy Walter Bedell Smith. His role was to approve, to encourage, and to keep the president discreetly informed.

Stephen Kinzer

استیفن آمبروز در کتاب زندگی‌نامه‌ آیزنهاور نوشته: «آیزنهاور در هیچ‌یک از جلساتی که عملیات آژاکس را طرح‌ریزی کردند، شرکت نکرد؛ تنها گزارش‌های شفاهی از طرح دریافت می‌کرد؛ و هرگز آن را با کابینه یا شورای امنیت ملی در میان نگذاشت. با ایجاد الگویی که در طول ریاست‌جمهوری‌اش ادامه یافت، خود را از ماجرا دور نگه داشت و هیچ سندی بر جای نگذاشت که بتواند او را به کودتا مرتبط کند. اما در خلوت دفتر ریاست جمهوری و سر میز نوشیدنی، فاستر دالس او را در جریان قرار می‌داد و کنترل دقیقی بر فعالیت‌های سیا داشت».

- “Eisenhower participated in none of the meetings that set up Ajax; he received only oral reports on the plan; and he did not discuss it with his cabinet or the NSC,” Stephen Ambrose wrote in his biography of Eisenhower. “Establishing a pattern he would hold to throughout his presidency, he kept his distance and left no documents behind that could implicate the President in any proposed coup. But in the privacy of the Oval Office, over cocktails, he was kept informed by Foster Dulles, and he maintained a tight control over the activities of the CIA.”

Stephen Kinzer

در ۴ آوریل، درست یک ماه پس از تأیید ضمنی آیزنهاور بر عملیات آژاکس (کودتا علیه مصدق)، آلن دالس فرمان صرف یک میلیون دلار را امضا کرد؛ مبلغی که باید «به هر طریقی که به سقوط مصدق منجر شود»، هزینه می‌شد. پیش از این، هیچ مقام دولتی ایالات متحده چنین دستوری صادر نکرده بود. زنجیره فرماندهی کاملاً شفاف بیان می‌کرد: از رئیس‌جمهور به وزیر خارجه، و از وزیر خارجه به برادرش، رئیس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا.

آیزنهاور در حال امضا
آیزنهاور در حال امضا

- On April 4, exactly one month after Eisenhower gave Operation Ajax his tacit approval, Allen signed an order approving the expenditure of $1 million to be used “in any way that would bring about the fall of Mossadegh.” Never before had an official of the United States government approved such an order. The chain of command was elegantly direct: from the president to the secretary of state, and from the secretary of state to his brother, the director of central intelligence.  

Stephen Kinzer

امکان ابراز نظر برای هیچ آمریکایی‌ که شاید می‌توانست علیه کودتا سخن بگوید، فراهم نبود؛ چراکه از قصد و برنامه‌ریزی برای آن مطلع نبودند. اما یک چهره‌ برجسته‌ عمومی، به ‌شدت به طرفداری از مصدق برخاست: قاضی دیوان عالی، ویلیام اُ. داگلاس. این همان لحظه‌ای بود که داگلاس علناً به عنوان دشمن برادران دالس ظاهر شد.

- No American who might have spoken against the coup could do so because none knew that a coup was being planned. One prominent public figure, however, became a fervent Mossadegh supporter: Supreme Court Justice William O. Douglas. This was the moment when Douglas emerged most clearly as the anti-Dulles.

Stephen Kinzer

در سال ۱۹۴۹، آلن برای دیدار با شاه و درباریانش به ایران سفر کرده بود تا مقدمات قرارداد نافرجام OCI را فراهم کند. داگلاس نیز در همان سال به ایران سفر کرد، اما هدفش سفر با اسب به مناطق عشایری بود. او از معدود آمریکایی‌هایی بود که به ‌راستی شیفته ایران شد. در مصاحبه‌ها، مقالات و کتاب خود با عنوان «سرزمین‌های غریب و مردمان مهربان»، او مصدق را به ‌عنوان «قهرمانی مردمی» می‌ستود که «به ‌شدت ایران‌دوست و مخالف شوروی» بود، «ارزش‌های دموکراتیک را پذیرفته» و «بدیلی در برابر رهبری کمونیستی» ارائه می‌کرد.
این دیدگاه، با نگاه برادران دالس کاملاً در تضاد بود. فاستر و آلن دالس، مصدق را از دریچه‌ ایدئولوژیک می‌دیدند: دشمنی برای سرمایه‌داری جهانی، و در نتیجه تهدیدی برای غرب. اما داگلاس او را رهایی‌بخش ایران می‌دانست و چندان اهمیتی نمی‌داد که آیا اقداماتش در راستای منافع آمریکا هست یا نه. او در آوریل ۱۹۵۲ در مجله نیو ریپابلیک نوشت: «اگر من و شما در ایران بودیم، صد در صد از طرفداران مصدق می‌شدیم».

 

- In 1949 Allen had traveled to Iran for meetings with the shah and his courtiers aimed at securing the ill-fated OCI contract. Douglas also visited Iran that year, to travel on horseback through tribal homelands. He was one of the few Americans of his generation to become thoroughly absorbed with Iran. In interviews, articles, and a book called Strange Lands and Friendly People, he championed Mossadegh as “a great popular hero” who was “passionately Persian and anti- Soviet in his leanings,” embraced “democratic ideals,” and “offers an alternative to Communist leadership.” This was exactly opposite to the Dulles view. Foster and Allen saw Mossadegh through an ideological prism, as an enemy of global capitalism and therefore a threat to the West. Douglas saw him as Iran’s liberator and did not much care whether he served American interests. “If you and I were in Persia,” he wrote in the New Republic in April 1952, “we’d be for Mossadegh 100 percent.”
 

Stephen Kinzer

دیگر مطالب خواندنی

“رازهای پنهان سلطنت پهلوی”

منابع: