یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «تاریخ ایران مدرن» مینویسد:
در مارس 1975م [اسفندماه 1353 شمسی]، شاه ناگهان تغییر موضع داد. وی ضمن انحلال احزاب ایران نوین و مردم، با تبلیغات فراوان تشکیل حزب رستاخیز را در کشور به اطلاع همگان رساند. وی اعلام کرد که حکومت ایران در آینده تکحزبی خواهد بود؛ کلیه جنبههای زندگی سیاسی تحت نظارت یک حزب قرار خواهد داشت؛ همه شهروندان وظیفه دارند در انتخابات ملی شرکت کنند و به حزب ملحق شوند؛ و افرادی که عضو این حزب نشوند لابد کمونیست مخفی هستند و این خیانتکاران میتوانند بین رفتن به زندان با ترک کشور و ترجیحاً عزیمت به شوروی، یکی را انتخاب کنند.
هنگامیکه یک روزنامهنگار اروپایی در گفتوگویی با شاه به وی یادآوری کرد که بهکارگیری چنین لحنی با بیانیههای اولیه وی کاملاً تفاوت دارد، شاه در پاسخ گفت: «آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی! دموکراسی؟ این واژهها یعنی چه؟ هیچکدامشان به درد من نمیخورد.» در این میان، ساواک مطابق شیوه مرسوم به سرعت وارد عمل شد و کتاب خاطرات شاه -مأموریت برای وطنم- را که در آن درباره مزیتهای نظامهای چندحزبی بر دولتهای تکحزبی سخن به میان آمده بود، از همه کتابخانهها و کتابفروشیها جمع کرد.1
The shah did a sudden about-face in March 1975. Dissolving the Mardom and Irane Novin Parties, he declared with much fanfare the establishment of the brand new Resurgence Party (Hezbe Rastakhiz). He announced that in future Iran would be a oneparty state; that all facets of political life would come under the supervision of the party; that all citizens had the duty both to vote in national elections and to join the party; that those reluctant to join must be "secret communists"; and that such "traitors" would have the choice of either going to prison or leaving the country preferably for the Soviet Union. When European journalists pointed out that such language differed from earlier pronouncements, he retorted: "Freedom of thought! Freedom of thought! Democracy! Democracy? What do these words mean? I don't want any part of them."4* In typical fashion, SAVAK acted quickly, removing from all libraries and bookstores the shah's memoirs, Mission for My Country, which had waxed ecstatic about the virtue of multiparty systems over those of one party states.
Ervand Abrahamian
یان ریچارد، برنارد هورکد و ژان پیر دیگارد، اساتید و محققان برجسته دانشگاه سوربون و مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه (CNRS) در کتاب «ایران در قرن بیستم: بین ملیگرایی، اسلام و جهانی شدن» میآورند:
بدینسان دوران کوتاه آزادی سیاسی که ایران در زمان مصدق برخوردار شده بود، به پایان رسید: سانسور، مداخله در انتخابات، تهدید و بازداشت خودسرانه مخالفان دوباره از سر گرفته شد. 2 حتي آیتالله كاشاني و بقايي كرماني با وجود این كه به سرنگوني مصدق كمك كرده و تحسين كرده بودند، صراحتاً سرلشكر زاهدي را مورد انتقاد قراردادند و هدف همان شیوههای سركوبگري، بهویژه سانسور و زندان قرار گرفتند.
Ainsi s'achevait l'éphémère libéralisation politique qu'avait connue l'Iran du temps de Mosaddeq censure, manipulations électorales, intimidations et arrestations arbitraires des opposants se multiplièrent à nouveau. Même l'âyatollâh Kâshâni et Baqâ'i Kermâni, qui avaient pourtant aidé et applaudi au renversement de Mosaddeq, critiquèrent ouvertement le général Zahedi et furent l'objet des mêmes méthodes répressives employées contre le Front national, notamment la censure et la prison.
Ian Richard
فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» مینویسد:
برقراری سانسور توسط ساواك تا بدان حد پیشرفت کرده بود که گاه اتفاق میافتاد جلوی انتشار کتابهایی را که قبلاً بارها چاپ شده بود، گرفته میشد و گفتنی است که مثلاً از انتشار نمایشنامههایی مثل «هملت» یا «مکبث» فقط به این دلیل جلوگیری میشد که در آنها شاه یا شاهزادهای به قتل میرسید! [ساواك] فیلمها را به میل خود زیر قیچی سانسور میبرد و حتی یکبار از نمایش فیلم ساخته یکی از دوستانم به نام ابراهیم گلستان که داستان مرد تازه به ثروت رسیدهای را مطرح میکرد جلوگیری شد. [چراکه] به نظر ساواك، مشاهده چنین ماجرایی میتوانست وضعیت شاه را بعد از بالارفتن قیمت نفت در ذهن بیننده تداعی کند.3
Censorship was heavyhanded, and it was not un common for SAVAK to confiscate books which had previously been authorized. Performances of Hamlet or Macbeth were forbidden for the simple reason that a king or a prince was murdered in them. Films were cut at will. One friend of mine, Ebrahim Golestan, had a film banned because his fable about a nouveau riche might elicit comparisons with the story of the Shah after the oil boom.
Fereydon Hoyda
کریستین دلانوا، مورخ فرانسوی در کتاب «ساواک» مینویسد:
کتابهای داستانی [علمی – تخیلی] در زمره کتابهایی بودند که بهشدت سانسور میشدند. ساواک معتقد بود که پشت سر هر جمله، معنایی رمزی نهفته است. به شعری که با زبان استعاری ویژهاش مستعد هرگونه تعبیر و تفسیر است، با سوءظن نگریسته میشد. در اواخر عمر رژیم بیش از پانصد عنوان کتاب شعر، در فهرست کتب ممنوع بودند. ادبیات روسی به طور ویژه زیر ذرهبین ساواک بودند. داشتن [کتاب] مادر [نوشته ماکزیم] گورکی ممکن بود برای صاحبش به بهای هفت سال زندان تمام شود. در سال 1975م [1354 شمسی]، اعضای یک گروه نمایشی به خاطر اجرای نمایشنامه «در اعماق اجتماع» ماکزیم گورکی، به دو تا یازده سال حبس محکوم شدند. [داشتن کتابهای نویسندگانی چون] جک لندن یا برتولت برشت و صد البته ژان پل سارتر، گذرنامهای برای اقامت در زندانهای قصر یا اوین بود. در نتیجه انحراف دیکتاتوری، گاهی کتابهای چاپ شوروی در بازار عرضه میشد، اما داشتن چنین کتابهایی اکیداً ممنوع بود!4
Les œuvres de fiction comptaient parmi les genres les plus touchés. La Savak demeurait persuadée qu'un sens caché se tapissait derrière chaque phrase. Les poèmes, avec leur lan gage métaphorique qui se prête à toutes les interprétations', furent regardés avec suspicion. A la fin du régime, plus de cinq cents titres avaient été mis à l'index. La littérature russe était plus particulièrement dans le collimateur de la Savak. Posséder La Mère de Gorki pouvait vous valoir sept ans de prison. En 1975, les membres d'une troupe de théâtre se virent infliger entre deux et onze ans d'emprisonnement pour avoir voulu monter Les Bas Fonds. Jack London ou Bertolt Brecht, sans parler de Sartre 2, étaient autant de passeports pour Qasr ou Évine 3. Par une aberration de la dictature, il arrivait que l'on trouvât dans le commerce des livres impri més en Urss, mais dont la possession était formellement interdite!
Christine Delanoa
رابرت گراهام، خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز، در کتاب «ایران: سراب قدرت» مینویسد:
رژیم آموزش عالی که شاید مهمترین سرمایه آینده مملکت است، تعمداً به خاطر امنیت شخص شاه قربانی شده بود. یادگیری فقط تا آنجا تحمل میشد که برای رژیم خطری نداشته باشد؛ به همین ترتیب، تجدید حیات فرهنگی ایران هم ظاهراً اولویت بالایی داشت، اما فقط نویسندگان، هنرمندان و فیلمسازانی را تحمل میکرد و میپذیرفتند که خدمتگزار رژیم باشند.5
university education, arguably the nation's most important resource for the future, was sacrificed to his own security Learning was tolerated only so long as it did not question the régume Likewise the priority of state given the cultural regeneration of lian was nullitied by the treatment of writers, artists and intellectuals who were expected to act as servants of state.
Robert Graham
آرتور میلسپو، مشاور سابق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده، که برای سازماندهی وزارت دارایی ایران استخدام شد، در کتاب «آمریکاییها در ایران» مینویسد:
دولت تقریباً هر روز روزنامهها را توقیف میکرد و شاید بتوان حدس زد که وقتی اتباع انگلیسی و روسی مورد حمله قرار میگرفتند، سفارت مربوطه بیدرنگ اعتراض فوری و قاطعانهای را انجام میداد و در نتیجه روزنامه توهینکننده توقیفشده یا مجبور به تغییر رویه میشد.6
The government suppressed newspapers nearly every day; and one may guess that, had British or Russian citizens been attacked as we were, the concerned embassy would have made immediate and emphatic protest, with the result that the offend- ing newspaper would have been suppressed or led to mend its ways.
Arthur Millspaugh
آنتونی پارسونز، دیپلمات انگلیسی و سفیر بریتانیا در ایران، در کتاب «غرور و سقوط؛ ایران» مینویسد:
مطبوعات را بیش از پیش مهار کرده و بهصورت یک برده تبلیغاتی، مطیع و گوش بهفرمان درآورده بودند.7
The press was further muzzled and effectively reduced to a handful of slavish propaganda broad- sheets.
Anthony Parsons
رابرت گراهام، خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز، در کتاب «ایران: سراب قدرت» مینویسد:
برای جلوگیری از ورود نوشتههای ممنوعه به ایران، همه کتابهای واردشده به کشور توقیف میشد.8
To prevent the inflow of subversive literature into Iran, all books enter. ing the country were liable to confiscation.
Robert Graham
یان ریچارد، برنارد هورکد و ژان پیر دیگارد، اساتید و محققان برجسته دانشگاه سوربون و مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه (CNRS) در کتاب «ایران در قرن بیستم: بین ملیگرایی، اسلام و جهانی شدن» میآورند:
ایرانیان از ترس لو رفتن و شکنجه، دیگر حتی در محافل خانوادگی از سیاست گفتگو نمیکردند. تنها به این امید که مقداری از پول نفت به سر سفره آنها نیز برسد، در مسافرت به خارج [از کشور] با نرخی باصرفهتر ریال را تبدیل کنند و فرزندانشان را به بهترین دانشگاههای غرب بفرستند.
مدتها پیش از سخت شدن اوضاع در ۱۹۷۵م [۱۳۵۴ شمسی]، هرگونه اظهارنظر سیاسی برای مخالفان قدغن شده بود. تأسیس حزب واحد و راهاندازی کمپینهایی برای مبارزه با گرانی، میدان عمل ساواک را افزایش داد. از ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۸م [۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷ شمسی] ارتشبد نعمتالله نصیری، همان کسی که در اوت ۱۹۵۳م [مرداد ۱۳۳۲ شمسی] فرمان شاه مبنی بر عزل مصدق از نخستوزیری را ابلاغ کرده بود و در پلیدی، سنگدلی و بیرحمی شهرت بسیاری داشت، در رأس این سازمان مخوف قرارگرفته بود.
شکنجههای بدنی و اعدامهای سریع متداول بود. رژیم مخالفان را خرابکار و تروریست مینامید. زندانهای سیاسی که [اصل] وجودشان را انکار میکردند، صحنه اعتصاب غذاهای پیدرپی بود. در ۱۹۷۱م [۱۳۵۰ شمسی] [علیرغم اینکه] شاه در اظهارنظری صراحتاً این مطلب را به خبرنگار روزنامه لوموند گفت که نیازی به شکنجه بدنی مخالفان ندارد زیرا شکنجههای روحی کافی است؛ ولی شواهد متعدد ثابت میکرد که این دستور اجرا نمیشده است. علاوه بر جو رعب و وحشتی که بر دانشگاه یا هر محفل انتقادی و مخالف رژیم، وجود داشت، سانسور بر کلیه وسایل بیان عقیده حکمفرمایی میکرد. دانشجویان خارج از کشور نیز تحت مراقبت شدید قرار داشتند. گاهی اوقات در بازگشت به تهران وقتی با دستگیری و بازجویی مواجه میشدند، درباره فایده بازگشت به ایران دچار تردید میگردیدند. محافل مذهبی نیز به لحاظ توجه روزافزون در رژیم به تجلیل از ایران قبل از اسلام، زیر فشار شدید قرار داشتند. 9
Les Iraniens ne parlaient plus de politique, même en famille, par crainte d'une dénonciation, de tortures. La seule compensation au silence était l'espoir de s'enrichir de quelque miette dorée, de voyager luxueusement à l'étranger en échangeant le rial à un taux avantageux, d'envoyer les enfants dans les meilleures universités occidentales.
Bien avant le durcissement de 1975, toute expression politique avait été interdite à.
l'opposition. La création du parti unique et le déclenchement de campagnes contre l'augmentation des prix augmentèrent la marge d'action de la SAVAK. A sa tête, de 1965 à 1978, le général Ne'matollah Nasiri, celuilà même qui, en août 1953, avait transmis à Mosaddeq la lettre du chah lui annonçant sa destitution, avait la réputation d'une grande brutalité. Les sévices corporels et les exécutions sommaires étaient courants. Les prisons politiques, dont l'existence était généralement niée par les autorités, qui appelaient les opposants des saboteurs et des terroristes, étaient le théâtre de fréquentes grèves de la faim. En 1971, le chah n'hésita pas à déclarer à un journaliste du Monde qu'il n'avait plus besoin de torturer ses opposants physiquement, car les tortures morales devaient suffire. Mais de nombreux témoignages prouvent que la consigne n'était pas suivie. Outre le climat de terreur qui pesait sur l'Université ou dans les lieux réputés pour leur esprit frondeur, la censure s'abattait sur tous les moyens d'expression. Les étudiants à l'étranger étaient également l'objet d'une étroite surveillance dont ils découvraient parfois l'efficacité à leur retour à Téhéran, lorsque leur séjour commençait par des interrogatoires et des arrestations.
Les milieux religieux subissaient une pression particulière du fait de l'orientation de plus en plus marquée du régime vers la glorification de l'Iran préislamique.Ian Richard
جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
اگرچه تأیید این آمار دشوار است اما [بههرحال] عفو بینالملل در ۱۹۷۶م [۱۳۵۵ شمسی]، این تعداد را بین ۲۵ تا 100 هزار نفر برآورد کرد و اعلام داشت «هیچ کشور دیگر جهان از نظر تعداد سوءسابقه در حقوق بشر به پای ایران نمیرسد.» از دهه ۱۹۶۰م [۱۳۴۰ شمسی] شکنجه، بخش غیرانسانی و ددمنشانه ولی معمول روند بازداشت و بازجویی بود. هدف این اقدامهای ساواک، «گسترش جو وحشت، بدگمانی، بیاعتقادی و بیتفاوتی در سراسر کشور بود» و از این لحاظ ساواک بخش جدا نشدنی رابطه کلی دولت با جامعه ایران را تشکیل میداد.10
Although the true numbers are difficult to verify, Amnesty International estimated there were 25-100,000 political prisoners in 1976 and reported "No country in the world has a worse record in human rights than Iran."11 Torture was a routine and barbarously inhuman part of the detention and interrogation process from the 1960s on. The effect aimed at by SAVAK was to "spread a deep sense of fear, suspicion, disbelief, and apathy throughout the country," and in so doing it formed an integral part of the state's overall relationship to Iranian society.
John Foran
یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «ایران بین دو انقلاب» مینویسد:
در اوایل سال 1975م [۱۳۵۴ شمسی]، سازمان عفو بینالملل در لندن که در گذشته بیشتر بر زندانیان سیاسی بلوک شرق متمرکز بود، توجه خود را به کشورهای غیرکمونیست معطوف داشته و کشف کرد که ایران یکی از «شدیدترین نقضکنندگان حقوقبشر» در جهان است. کمیسیون بینالمللی حقوقدانان در ژنو که محافظهکارتر بود، رژیم را به «استفاده سیستماتیک از شکنجه و نقض حقوق اولیه مدنی شهروندان» متهم کرد. انجمن بینالمللی حقوق بشر وابسته به سازمان ملل متحد نیز، نامه سرگشادهای خطاب به شاه صادر کرد و در آن رژیم را به نقض شدید حقوق بشر متهم نموده و از او خواست که به «وضعیت اسفبار حقوق بشر در ایران سر و سامان دهد.»11
In early 1975, the London based Amnesty International, which in the past had focused on political prisoners in the Soviet bloc, turned its attention to noncommunist countries and discovered that Iran was one of the world's "worst violators of human.
rights." The more conservative International Commission of Jurists in Geneva took the regime to task for "systematically using torture" and "violating the basic civil rights of its citizens." Likewise, the UN affiliated International League for Human Rights sent an open letter to the shah in which it accused the regime of intensely abusing human rights and called upon him to "rectify the deplorable human rights situation in Iran.Ervand Abrahamian
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
مارتین اینالز، دبیر کل عفو بینالملل، در سال ۱۹۷۴م [۱۳۵۲ شمسی] گفت: «سابقه هیچ کشوری در جهان در زمینه حقوق بشر، بدتر از ایران نیست.»12
And in the words of Martin Ennals, secretary gener al of Amnesty International in 1974: "No country in the world has a worse record in human rights than Iran.
Professor James Beale