پذیرش شاه در آمریکا در سال 1979

سفارت آمریکا در تهران، صبح 22 اکتبر 1979 و به هنگام شروع روز کاری جدید، تلگرافی از اداره کل آژانس اطلاعات مرکزی (CIA) در لنگلی ویرجینیا، دریافت نمود. در این تلگراف آمده بود که کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا، روز گذشته تصمیم گرفته که به محمدرضا پهلوی، شاه سابق ایران، جهت انجام معالجه پزشکی در این کشور، اجازه ورود دهد. از دیدگاه کارکنان سفارت، این واقعه از دو جهت، بدترین چیزی بود که می‌توانست اتفاق بیفتد. یکی از دلایل این موضوع، آن بود که تصمیم کارتر تمام پیشرفت‌های هر چند جزیی، در بهبود روابط آمریکا و ایران را نابود کرده و از بین می‌برد؛ و دوم، امنیت و سلامت آمریکایی‌های حاضر در ایران را به خطر می‌انداخت. کارکنان سفارت کاملاً تعجب کردند، زیرا نه‌تنها طی تابستان گذشته در مورد خطرات مختلف مرتبط با چنین تصمیمی به واشنگتن هشدار دادند، بلکه حتی به برخی از مقامات ارشد نیز گفته بودند که عواقب پذیرش شاه در آمریکا به قدری واضح است که هیچ‌کس اجازه انجام چنین اقدام خطرناکی را نمی‌دهد. اما با این ‌حال، با توجه به اینکه روابط ایران و آمریکا همچنان در وضعیت بی‌ثباتی قرار داشت، و بی‌اعتمادی شدید و فزاینده‌ای هم نسبت به ایالات متحده آمریکا در دولت «انقلابی» جدید ایران به وجود آمد، کارتر به طرز باورنکردنی تصمیم گرفت به محمدرضا پهلوی اجازه ورود به آمریکا را بدهد.

چرا شاه ایران در آمریکا پذیرش شد؟

سؤال اینجاست که آیا هیچ جای دیگری نبود که او برای معالجه بتواند برود؟ آیا ایالات متحده تنها کشور جهان بود که امکانات پزشکی کافی برای درمان شاه را داشت؟ آیا بیماری شاه در آن مقطع واقعاً تا آن اندازه مهلک و خطرناک محسوب می‌شد؟ چرا کارتر به ‌جای تکیه صرف بر نظر پزشکی که برای یک شهروند حقیقی و بر اساس دستورالعمل سیاسی مشخصی کار می‌کند، بررسی‌های پزشکی بی‌طرفانه ثانویه بر اساس معاینات فیزیکی و آزمایش‌های مجدد را موردنظر قرار نداد؟ چرا کارتر حتی برخلاف نظر خودش، بر پذیرش شاه در آمریکا موافقت کرد؟ چرا هنری کیسینجر، دیوید راکفلر و جان مک‌کلوی به ‌شدت بر پذیرش شاه تأکید داشتند؟

شاه رفت
شاه رفت

فشارها از سوی این سه نفر که هیچ مسئولیتی در قبال سیاست‌گذاری و اجرای سیاست‌های دولت نداشتند، برای گرفتن تصمیمی که چنین عواقب ناگواری برای مردم آمریکا داشت، و به ‌وضوح برای همه آشکار بود، به چه دلیل بود؟ در نهایت، اگر آن‌قدر ضروری به شمار می‌آمد که شاه اجازه ورود به آمریکا را داشته باشد، چرا دلایل آن به طور علنی بیان نشد؟ این مسائل نیاز به توضیح دارد، زیرا این تصمیم که بر اساس توصیه‌هایی ناقص و معیوب پایه‌گذاری شده بود، یکی از بحث‌برانگیزترین تصمیمات سیاست خارجی آمریکا، پس از جنگ جهانی دوم محسوب می‌شود.

شاه شاهان و اتحاد با آمریکا!

شاه ایران محمدرضا پهلوی، که لقب «شاه شاهان و نور چشم آریایی‌ها» را به خود داده بود، از زمانی که در سال 1953 و به‌ وسیله کودتایی که توسط سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا (BSIS یا MI-6) برنامه‌ریزی‌ شد، به تخت‌طاووس بازگشت و به متحد سرسخت ایالات متحده آمریکا تبدیل شد. در واقع، برای پاسخ به درخواست کمک دولت بریتانیا، دوایت آیزنهاور، رئیس‌جمهور وقت آمریکا به CIA دستور داد تا به ایرانیان مخالف نخست‌وزیر محمد مصدق، و عمدتاً افسران نظامی، انواع حمایت مالی و… را ارائه کند. پس از سه روز آشفتگی و هرج ‌و مرج سیاسی در اواسط مرداد، مصدق توسط ارتش در حبس خانگی قرار گرفت و شاه که به ایتالیا گریخته بود، برای ازسرگیری کنترل دولت و کشور، با هواپیما به تهران انتقال یافت. طی سال‌های بعد، شاه در راستای تعمیق روابطی که برای منافع آمریکا و جهان حیاتی محسوب می‌شد، به ایالات متحده نزدیک‌تر هم شد.

دوایت_آیزنهاور
دوایت_آیزنهاور

اهمیت ویژه این اتحاد برای آمریکایی‌ها، ایستگاه‌های شنود اطلاعاتی TACKSMAN در کوه‌های البرز که پوشش الکترونیکی بسیار خوب و واضحی از محدوده استقرار موشک‌های قاره‌پیمای شوروی را فراهم می‌کردند، بود. اطلاعات این سایت‌ها نه‌تنها به ایالات متحده و متحدان غربی‌اش اجازه می‌داد تا تحولات مهم در نیروها و تجهیزات موشکی راهبردی شوروی را دنبال کنند، بلکه اطلاعات مهم جهت راستی‌آزمایی توافق‌نامه‌های کنترل تسلیحات با مسکو را فراهم می‌ساخت. شاه همچنین حامی و پیرو دیدگاه غرب در مورد خاورمیانه باثبات، که ایران در آن نقش مسلط را ایفا خواهد کرد، بود.

تاثیر اتحاد با ایالات متحده بر سقوط شاه ایران

اما انجام وظایف شاه به‌ عنوان ژاندارم خاورمیانه مستلزم سرمایه‌گذاری هنگفت در تجهیزات نظامی مدرن و مهم‌تر از آن، اعزام تعداد زیادی از تکنسین‌ها و مربیان آمریکایی برای پشتیبانی از تجهیزات بسیار پیشرفته ارتش بسیار ناپیوسته و کم‌دانش او بود. در همین راستا، تضاد فرهنگی در میان عموم مردم ایران ظاهر شد و در عین‌ حال نارضایتی شدیدی از میزان درآمدهای نفتی ایران که به آمریکا و کشورهای اروپایی سرازیر می‌شد، علیه غرب به وجود آمد. همزمان، رژیم شاه نیز به طور فزاینده و فاحشی در حال فاسدشدن بود. در راستای مقابله با نارضایتی شدید مردم، شاه به نیروهای امنیتی خود اختیار تام داد تا مخالفان رژیم را پیدا و آن‌ها را بازداشت کنند. در ادامه این وضعیت، مسائل جدی ضدحقوق بشری به وجود آمد و رژیم ایران را از شهروندان خود دورتر کرد.

سرکوب مخالفان شاه
سرکوب مخالفان شاه

انقلاب اسلامی در سال 1978 به دنبال خطبه‌ها و سخنرانی‌های یک روحانی به نام روح الله خمینی، از علمای بزرگ شیعه، به وقوع پیوست. شاه در اوایل سال بعد تسلیم شد و دوباره به خارج از کشور گریخت. دولت موقت او هم ظرف دو هفته سقوط کرد و آیت‌الله خمینی پیروزمندانه و در میان استقبال باشکوه میلیون‌ها ایرانی در خیابان‌ها به تهران بازگشت.4

پیامدهای بلاتکلیفی شاه در دوران تبعید

زمانی که شاه در 16 ژانویه 1979 ایران را ترک کرد، انتظار می‌رفت که به سرعت از آمریکا، کشوری که قوی‌ترین حامی و دوست سرسخت او بود، درخواست پناهندگی کند. حتی آیت‌الله خمینی هم در آن مقطع «هیچ اعتراضی» از فرار شاه به آمریکا نداشت. برای این منظور، والتر آننبرگ املاک وسیع خود در پالمز اسپرینگز که با نام سانی لندز شناخته می‌شوند را، به‌ عنوان پناهگاهی برای دوست سلطنتی خود پیشنهاد داد. اما شاه در زمینه تبعید هم مانند آن زمان که در قدرت بود، با بلاتکلیفی و تزلزل عمل کرد و همین مورد به مسئله‌ای پیچیده برای دولت آمریکا تبدیل شد. شاه بدون مشورت با آمریکایی‌ها ابتدا به دعوت انور سادات، رئیس‌جمهور مصر، یک توقف سریع یک هفته‌ای در قاهره داشت و سپس مدتی نزد، پادشاه حسن دوم در مراکش ماند. از نظر برژینسکی، این «وقفه» در سفر او فاجعه‌بار بود و مسائلی را که نباید به وجود می‌آمد ایجاد کرد. با اتمام ماه فوریه، دعوت از شاه همچنان معتبر به شمار می‌رفت، اما شاه همچنان به اقامت خود نزد پادشاه مراکش ادامه داد.

انور سادات
انور سادات
پادشاه حسن دوم_
پادشاه حسن دوم_

حمایت مردمی از آیت‌الله خمینی و یورش به سمت آمریکا

اما تنها دو هفته پس از ورود او به رباط، اوضاع برای شاه به کلی تغییر کرد. چنانچه قصد او از تعلل و پرسه‌زدن در کشورهای خاور نزدیک را، امید به فراهم شدن شرایط در ایران و بازگشت به تخت‌طاووس در نظر بگیریم، از ابتدا محکوم به شکست بوده است. زیرا احتمال فروپاشی دولت موقت انقلابی ایران خیلی پایین به نظر می‌آمد. حمایت توده‌های مردم ایران از آیت‌الله خمینی هم رو به افول نبود. دقیقاً در همان زمان، مبارزان انقلابی در 14 فوریه به سفارت ایالات متحده در تهران یورش بردند و کارکنان آن را برای ساعاتی بازداشت کردند که موجب ایجاد نگرانی برای امنیت سایر آمریکایی‌های باقیمانده در ایران نیز شد.ضربه نهایی به پادشاه سابق ایران زمانی بود که شاه حسن تصمیم گرفت به اقامت این شاه افسرده و ناامید پایان دهد؛ بنابراین از مهمانش خواست که مراکش را ترک کند. به این ترتیب شاه به واشنگتن پیام فرستاد که آماده است دعوت دولت آمریکا را بپذیرد. در جلسه کمیته ویژه هماهنگی در 23 فوریه تصمیم گرفته شد که به شاه اطلاع داده شود، در حالی ‌که دعوت از او رسماً هنوز پابرجاست، اما در حال حاضر مشکلات و پیچیدگی‌های جدی در این ‌خصوص وجود دارد. به طور خاص، تسخیر کوتاه‌مدت سفارت آمریکا در روز سنت ولنتاین قبلی، برخی از مقامات ارشد واشنگتن را وادار کرد تا در تصمیم میزبانی از شاه تجدیدنظر کنند.

ریسک‌های امنیتی پذیرش شاه

ورود شاه به ایالات متحده به طور بالقوه یک اقدام تحریک‌آمیز بود و با وخامت اوضاع امنیتی در تهران، همچنان تهدیدات بسیار جدی برای منافع آمریکا و مقامات و شهروندان آمریکایی باقیمانده در ایران وجود داشت. خطر جان آمریکایی‌ها در آن زمان جدی، آشکار و حیاتی بود. در واقع پرسنل اطلاعاتی ایالات متحده داخل یکی از سایت‌های شنود و جمع‌آوری اطلاعات TACKSMAN سازمان سیا، چند روز قبل به اسارت درآمده بودند و ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا، آن زمان بر سر آزادی آن‌ها مذاکره می‌کرد. سایت‌هایTACKSMAN اقدام مشترک رژیم شاه و دولت آمریکا برای نظارت بر محدوده عملکرد موشکی شوروی بود.

بدیهی بود که ورود شاه بدون شک عواقب شدید و بالقوه غیرقابل‌کنترلی را علیه این پرسنل آمریکایی و دیگر آمریکایی‌های حاضر در ایران به وجود می‌آورد. سایروس وَنس وزیر امور خارجه آمریکا، نظر سالیوان، سفیر این کشور را در مورد پذیرش شاه جویا شد که پاسخ او نیز منفی بود. همچنین سالیوان توصیه کرد که این ایده از نظر امنیت سفارت یا بهبود روابط سیاسی بین دو کشور اصلاً مناسب نیست. نظر سالیوان این بود که اکنون شاه نباید اجازه ورود به آمریکا را داشته باشد. در فضای داخلی آمریکا، تظاهرات اعتراض‌آمیز فزاینده در شهرهای ایالات متحده توسط ایرانیان انقلابی مقیم آمریکا نیز برگزار می‌شد، که مسائل امنیتی خاصی را برای شاه و حامیانش در صورت ‌پذیرش وی ایجاد می‌کرد. علاوه بر این، از آنجایی‌ که شاه اکنون یک شهروند حقیقی صرف محسوب می‌شد، هیچ راهی برای مصونیت یا محافظت در حیطه هرگونه اقدام قانونی یا رسمی برای او یا خانواده‌اش وجود نداشت.

سایروس ونس
سایروس ونس

نارضایتی شاه از چرخش آمریکا

در نهایت، چه برای موافقان پذیرش شاه، چه مخالفان، در آن زمان احتیاط حکم می‌کرد که این کار انجام نشود. برژینسکی، مشاور امنیت ملی آمریکا، در حالی ‌که شخصاً ناراحت بود، اما با اکراه با این نظر موافقت کرد. ونس، علی‌رغم اعتقاد خودش مبنی بر اینکه این، تنها تصمیم عاقلانه به شمار می‌رفت، توصیه خود را درباره رد پذیرش شاه به‌ عنوان «یکی از ناخوشایندترین توصیه‌هایی که تا به‌ حال انجام داده‌ام» توصیف کرد. شاه که آشکارا از تصمیم رسمی دولت آمریکا ناراضی بود، چاره‌ای جز پذیرش آن نداشت. در نهایت او در 30 مارس به باهاما سفر کرد. در طول ماه‌های بعدی، دولت کارتر تلاش خود را بر ایجاد یک رابطه حداقل باثبات، و نه حتی فوراً پربازده، با نظام انقلابی جدید در ایران معطوف کرد. در واقع، برای حفظ این رابطه، هر چه فاصله آمریکا از شاه بیشتر می‌بود، بهتر محسوب می‌شد. اشتیاق آشکار شاه برای ورود به آمریکا، دستاوردهای اندک در روابط بین دو کشور تا آن روز را تهدید می‌کرد و تمام کارهایی را که ممکن بود در آینده در این‌ خصوص انجام بگیرد را هم غیرممکن می‌کرد.

برژینسکی
برژینسکی
شاه در باهاما
شاه در باهاما

در آوریل همان سال، هنگامی که شاه به‌ شدت از ماندن در باهاما گله‌مند بود، افزایش نارضایتی او منجر به تغییر لحن و اتخاذ رویکرد تندتر گردید و به مطبوعات بین‌المللی اعلام کرد که دولت کارتر مسئول سقوط او محسوب می‌شود. هنگامی که این موضوع در فضای داخلی آمریکا مطرح گردید، مجدداً به نحوی بی‌وقفه و کاملاً آشکار، فشارهایی از سوی افراد صاحب‌نفوذ و قدرتمند در داخل دولت و خارج از آن بر کارتر برای دریافت حکم پذیرش شاه اعمال شد. در میان آن‌ها، زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی، دیوید راکفلر سرمایه‌دار بانکی، هنری کیسینجر وزیر امور خارجه سابق و جان مک کلوی از دولت‌مردان مشهور آمریکایی، گروهی که برژینسکی آن‌ها را «دوستان بانفوذ شاه» می‌خواند، از مهم‌ترین‌ها بودند. به عقیده همه آن‌ها، پذیرش شاه، در هر زمان که اتفاق بیفتد، امری اخلاقی و از طرفی بسیار مهم بود. برژینسکی شخصاً به‌ شدت اعتقاد داشت که بحث تعهد سنتی آمریکا به حمایت از دوستان نزدیک خود و وفاداری به آن‌ها در میان است. از دیدگاه او، به خطر انداختن این اصول به منزله پرداخت بهایی فوق‌العاده گزاف نه‌تنها از نظر عزت‌نفس و اعتبار، بلکه در حوزه ازدست‌دادن جایگاه آمریکا در میان متحدانش بود. استفاده از این موقعیت بدون شک شایستگی و اعتبار زیاد و قابل‌توجهی برای آمریکایی‌ها به دنبال داشت؛ اما تنها دستیابی به این اعتبار و وجهه مورد توجه نبود.

دیگر مطالب خواندنی

“گزارش نیویورک تایمز از فساد و بی‌اعتمادی به مقامات”

پیچیدگی سیاست‌های خارجی ایالات متحده در برابر شاه

پس از ورود شاه به باهاما، تماس‌های تلفنی دیوید راکفلر و هنری کیسینجر با رئیس‌جمهور آمریکا، در خصوص درخواست پذیرش شاه در آوریل انجام شد؛ اما کارتر موافق نبود. مقامات ارشد سیاست خارجی ایالات متحده، از جمله رئیس‌جمهور و وزیر امور خارجه سایروس ونس، وارن کریستوفر معاون وزیر امور خارجه و دیوید نیوسام دستیار او، به خوبی از مزایای دوستی با شاه آگاه بودند. آن‌ها امید داشتند روابط با دولت جدید ایران را بهبود بخشند و به بررسی درخواست شاه وقت کافی بدهند. به همین دلیل، آن‌ها بر ارتقای روابط سیاسی با دولت وقت در تهران تأکید داشتند و همچنان در برابر پذیرش شاه ایستادگی کردند. بیانیه رسمی وزیر امور خارجه ایران، ابراهیم یزدی (پزشکی تعلیم‌دیده در ایالات متحده و دارای اقامت دائم خارجی) در تاریخ 5 مه 1979، که در آن از تمایل به روابط بهتر با آمریکا گفته شده بود، از سوی دولت کارتر به‌عنوان یک سیگنال مثبت مهم مورد توجه قرار گرفت. این امر احتمال عدم پذیرش شاه را بالاتر برد. چندی بعد، سفارت آمریکا در تهران بار دیگر فرصت مجددی در ابراز نظر خود مبنی بر عدم پذیرش شاه به دست آورد. در این مورد هنگامی که از آن درباره موضع دولت موقت ایران درباره اجازه ورود فرزندان شاه به آمریکا برای تحصیل سؤال شد، مهدی بازرگان، نخست‌وزیر سکولار ایرانی در پاسخ به آن‌ها اعلام کرد که چنین اقدامی مشکلی ایجاد نمی‌کند، اما هشدار خود درباره خطرات پذیرش شخص شاه را تکرار کرد.

کارتر: هیچ‌گونه فایده‌ای در پذیرش شاه نیست!

شاه که با قدم‌زدن در سواحل باهاما یک گردشگر به شمار می‌رفت، از وضعیت خود به شدت ناراضی بود. او مجدداً از دوستش دیوید راکفلر خواست تا در دستیابی به اجازه پناهندگی رسمی دولت آمریکا به او کمک کند. کارتر پس از ارزیابی مجدد اوضاع و منافع آمریکا، از طریق یک فرستاده به شاه اعلام کرد که اکنون زمان آن نیست. این اقدام به ‌شدت هنری کیسینجر را خشمگین کرد. در ادامه، راکفلر و کیسینجر به فراهم‌سازی مسیر سفر شاه از باهاما به مکزیک پرداختند، و او در 10 ژوئن 1979 به آنجا رسید. در اواخر جولای همان سال، کارتر که از فشارهای اعمال‌شده از جانب شاه برای دریافت اجازه ورود خسته شده بود، در دفتر خاطرات خود نوشت که هیچ مزیت خاصی در ارائه این فرصت به شاه برای آمریکا نمی‌بیند: «هیچ‌گونه فایده‌ای در اینکه من و شاه ساعاتی در روز به تنیس بازی کردن در کالیفرنیا به‌جای آکاپولکو بپردازیم؛ در حالی که به دنبال آن آمریکایی‌های ساکن در تهران کشته یا ربوده ‌شوند، وجود ندارد.» کیسینجر به انتقال شاه به هر جایی غیر از آمریکا رضایت نمی‌داد. در واقع، تمام انرژی تیم امنیت ملی کارتر، قبل از روز تحلیف او، بر معاهده جدید کنترل تسلیحات استراتژیک موسوم به (SALT II)با شوروی متمرکز شده بود.

تلاش کیسینجر برای پذیرش شاه

البته امضا و تصویب این معاهده با مشکلات مختلفی روبه‌رو بود و به طور ویژه از سوی نمایندگان محافظه‌کار مجلس سنا انتقادات زیادی به آن وارد شد. همه می‌دانستند که کیسینجر در خصوص تایید میزان اعتبار و قابلیت‌های این توافق فراخوانده می‌شود و برای کارتر، حمایت وزیر امور خارجه سابق از این معاهده قبل از ورود آن به سنا برای تصویب، بسیار مهم بود. شکست این معاهده ضربه ناخواسته‌ای به موفقیت و اعتبار دوره کارتر محسوب می‌شد. برژینسکی هم تایید کرده که حداقل در یکی از تماس‌های کیسینجر با کاخ سفید بر سر پذیرش شاه، کیسینجر تمایل خود در حمایت از SALT II را منوط به ورود شاه به آمریکا دانسته و می‌گوید: در صورتی که با درخواست پذیرش شاه قبل از مطرح شدن معاهده در سنا موافقت می‌شد، کیسینجر به انتقاد از آن می‌پرداخت. البته شخص کیسینجر این موضوع را رد کرده است!

هنری کیسینجر
هنری کیسینجر

تحول ناگهانی در اکتبر 1979

با نزدیک‌شدن به پایان تابستان، اقامت شاه در تبعید به یک موضوع سطحی تبدیل شد، اگرچه یک حامی دیگر هم به حلقه دوستان او اضافه شد. معاون رئیس‌جمهور والتر موندل، پس از مدتی تأمل یادداشتی مبنی بر حمایت از ورود شاه به کارتر نوشت. ونس که همچنان نگران وضعیت تهران بود، در 25 ژوئیه، دیپلمات متخصصی به نام بروس لینگن را به‌ عنوان کاردار خود به تهران فرستاد، تا ارزیابی دیگری از واکنش دولت موقت در تهران به ورود شاه داشته باشد. به طور خاص، لینگن باید موضع مقامات تهران در خصوص موضوع پذیرش شاه در ایالات متحده را در صورتی‌ که او رسماً از هر ادعایی نسبت به تخت حکومت چشم‌پوشی نماید و موافقت کند که از هرگونه فعالیت سیاسی در آمریکا اجتناب نماید، مورد بررسی قرار می‌داد. پاسخ لینگن مانند اظهارات قبلی او در مورد همین موضوع بود و مجدداً اشاره به این داشت که چنین اقدامی در هر صورت به منافع آمریکا آسیب می‌زند و جان کارکنان سفارت آمریکا در تهران را به خطر می‌اندازد. لینگن با اشاره به رقابت رو به‌ رشد برای کسب قدرت بین میانه‌روهای سکولار و بنیادگرایان مذهبی در ایران، امکان حل مساعد موضوع شاه را منوط به مشخص‌شدن نتیجه این رقابت در ایران می‌دانست. لینگن پیشنهاد کرد که کناره‌گیری شاه، چیزی که او تا آن زمان حتی نسبت به بررسی آن هم تمایلی نشان نداده بود، ممکن است خطرات احتمالی برای منافع آمریکا را کاهش دهد. اما در ادامه همه چیز در اکتبر همان سال واژگون شد.

تناقضات بی‌پایان در ماجرای پذیرش شاه

همواره دو مناقشه مهم بر سر تصمیم به پذیرش شاه سابق ایران وجود دارد. اولین مورد حول وضعیت واقعی سلامتی شاه در اکتبر 1979 و آنچه که دقیقاً به رئیس‌جمهور آمریکا در مورد وضعیت شاه گفته شده مربوط است. در این مورد، نه‌تنها تفاوت‌های قابل‌توجهی بین گزارش‌های مقامات وقت وجود دارد، بلکه یکی از بازیگران اصلی آن، یعنی کارتر، رئیس‌جمهور سابق آمریکا، حتی به نقض روایت قبلی خود از ماجرا پرداخت. دومین شخصیت مهم، پزشک ارشد وزارت امور خارجه در آن زمان هم هنوز هیچ گزارش عمومی ارائه نکرده، و بنابراین اندیشمندان این حوزه از دریافت نمایی کلی و جامع از این قضیه محروم مانده‌اند. دومین مناقشه حل‌نشده بر تلاش برای تعیین دقیق اینکه چرا کارتر تصمیم نهایی را گرفته، متمرکز است. در اینجا نیز تناقضات قابل‌توجهی وجود دارد. جالب‌ترین بخش ماجرا این می‌باشد که تکیه کارتر و مشاوران ارشدش در این تصمیم‌گیری مهم، مبتنی بر یک گزارش ارزیابی امنیتی مثبت بوده که ظاهراً از سفارت آمریکا در تهران، با تلگرام فرستاده شده است. اما در واقع هیچ‌گونه اثری از محتوای این تلگرام هم موجود نمی‌باشد. تا زمانی که همه مطالب مربوط به این رویداد اعم از تلگرام‌های سفارت، گزارش‌های تلفن کاخ سفید و یادداشت‌های مهم، در اختیار عموم و به طور کامل مورد بررسی قرار نگیرد، درک و برداشت قطعی از این تصمیم که به شاه اجازه ورود به آمریکا را داده است، به دست نخواهد آمد.

 

تشخیص بیماری شاه در مکزیک

اوایل پاییز 1979 شاه سابق ایران در مکزیک از یک بیماری گوارشی مجهول، رنج می‌برد. جمعه 28 سپتامبر بود که دو تن از همکاران دیوید راکفلر – رابرت آرمائو مشاور روابط عمومی که اکنون در استخدام شاه و خواهر دوقلویش بود و جوزف ریید، به دیوید نیوسام معاون وزیر امور خارجه اعلام کردند که شاه به‌شدت بیمار است، و احتمالاً بیماری او مالاریا می‌باشد و امکان دارد به طور موقت نیاز به مراقبت‌های پزشکی خاص در ایالات متحده آمریکا داشته باشد. این خبر درست پس از خروج شارژ لینگن که مشغول ارائه مشاوره‌های مورد نظر خود به مقامات بالادستی بود، به دست آن‌ها رسید. لینگن در طول گفتگوهای خود به مقامات آمریکا به‌ شدت توصیه کرد که شاه تا وقتی روابط با ایران باثبات‌تر شود و خطری کارکنان سفارت ما را تهدید نکند، اجازه ورود به کشور را نداشته باشد. لینگن که اکنون به تهران بازگشته بود، از سوی دولت در مورد واکنش احتمالی ایران به سفر شاه به آمریکا مورد سؤال قرار گرفت. در پاسخ، سفارت آمریکا در تهران تاکید داشت که فضای خصومت و تقابل با شاه همچنان وجود دارد، و واکنش ایرانی‌ها می‌تواند حتی بدتر از چند ماه پیش باشد. به علاوه «با افزایش قدرت آخوندها» پذیرش شاه، حتی به دلایل بشردوستانه، ممکن است باعث ایجاد ناآرامی‌ها و اختلافات بسیار شدید شود.

 
امام خمینی زمان انقلاب
امام خمینی زمان انقلاب
بیماری شاه
بیماری شاه

کین که قادر به تشخیص قطعی بیماری نبود، احتمال می‌داد که شاه به‌ نوعی سرطان مبتلا شده باشد، و به کارکنان راکفلر پیغام داد که بهترین گزینه این است که شاه در یک بیمارستان آمریکایی معالجه شود، چراکه طیف کاملی از آزمایش‌های تشخیصی می‌تواند در آنجا برای او انجام، و درمان مناسب نیز ارائه شود. اندکی پس از بازگشت، آرمائو به دکتر کین گفت که وضعیت شاه بدتر شده است. آرمائو همچنین بعد از اندکی تأخیر فاش کرد که شاه سابقه سرطان داشته، رازی که اگر چندین سال قبل از آن فاش می‌شد، به معنای واقعی کلمه مسیر تاریخ را تغییر می‌داد.

 

سرطانی که تبدیل به یک راز دولتی شد!

در سال 1974 پزشکان فرانسوی تشخیص دادند که شاه به شکل خفیف به بیماری لنفوم (سرطان غدد لنفاوی) مبتلا شده بود. اما از آنجایی‌که این بیماری یک راز دولتی محسوب می‌شد، شاه به هیچ‌کس، حتی خواهر دوقلویش اشرف هم درباره آن اطلاعی نداد. پزشکان فرانسوی ابتدا در ایران و سپس در مکزیک، روند مداوای او را دنبال کرده بودند. این گروه از پزشکان بنا بر اصل رازداری، حتی به دولت متبوع خود نیز چیزی نگفتند. در سال‌های بعد، ریچارد هلمز مدیر سابق آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) و سفیر سابق آمریکا در ایران، از میان رابطین سابق خود در اطلاعات فرانسه، دوستانی که در بالاترین سطوح اطلاعاتی آن کشور خدمت می‌کردند، درباره صحت این ماجرا پرسید. همه آن‌ها بدون استثنا اعلام کردند که اطلاعات فرانسه هرگز از وضعیت شاه مطلع نبوده است!

محمدرضا شاه در مکزیک
محمدرضا شاه در مکزیک

انصراف شاه از دریافت معالجه پزشکی خارج از آمریکا

روز پنجشنبه 18 اکتبر، دکتر کین به کوئرناواکا بازگشت، و در آنجا، دکتر ژرژ فلاندرین یکی از پزشکان فرانسوی شاه، اطلاعات بیشتری در مورد بیماری لنفوم شاه به او داد. فلاندرین ضرورتی در درمان شاه در شهر نیویورک نمی‌دید و تصمیم گرفت از این پرونده کناره‌گیری کند. کین حداقل 9 کشور از جمله مکزیک که امکانات تشخیص و معالجه این بیماری را داشتند را به شاه سابق ایران پیشنهاد کرد. اما شاه هیچ‌کدام را قبول نکرد. رایزنی‌هایی بین دکتر ایبان داستین مدیر ارشد بخش پزشکی و دکتر کین انجام شد. هرچند نه دولت و نه اعضای آن جلسه، هرگز جزییات آن مباحث را علنی نکردند؛ با این‌ حال، طبق تحقیقات نیویورک تایمز در سال 1981، در آن جلسه کین به داستین گفته که صرفاً ترجیح می‌دهد تا شاه در یک بیمارستان آمریکایی معالجه شود. همچنین بیمارستان‌های مکزیک به اندازه کافی قابلیت انجام همان آزمایش‌های تشخیصی را دارند. البته این آزمایش‌ها فقط باید «در عرض چند هفته» انجام شود. اما آرمائو به نیوسام گفت که شاه تمایلی به پیگیری معالجاتش در مکزیک ندارد.

 

تعلل مسئولین آمریکایی در پذیرش شاه بیمار

داستین بعداً در یادداشتی به وزیر امور خارجه آمریکا، تمام محتوای گفتگوهای خود با کین را ارائه داد. با این‌ حال، علی‌رغم سایر سؤالات باقیمانده، کاملاً واضح به حساب می‌آید که پذیرفته‌شدن شاه در آمریکا، صرفاً بر اساس معاینات محدود پزشکی که توسط یکی از قوی‌ترین مدافعان شاه انجام شده بود، صورت پذیرفت. همچنین کاملاً بدیهی است که اطلاعات دقیق از وضعیت واقعی سلامتی شاه و قابلیت‌ها و امکانات پزشکی مکزیک، به طور اتفاقی یا برنامه‌ریزی‌شده، مورد تحریف قرار گرفته است. به‌ گونه‌ای که در نهایت به نظر می‌رسد هیچ نوع گزینه مطلوبی در این‌ خصوص پیشروی کارتر قرار نداشت. تناقضات جدی در گزارش‌های مدیران، درست در زمانی به وجود آمد که یادداشت دکتر داستین در راه دفتر وزیر ونس بود. اختلاف در ثبت تواریخ مهم و همچنین در خصوص وضعیت واقعی سلامت شاه، از جمله موارد این تناقضات هستند. به گفته همیلتون جردن ، مشاور ارشد کاخ سفید، روز سه‌شنبه شانزدهم اکتبر به وزارت امور خارجه گفته شد که شاه به مدت یک دهه است که از سرطان رنج می‌برد و اکنون در «وضعیت بحرانی» قرار دارد.

   

بنا بر گفته کارتر، او یادداشت بعدی در مورد سلامتی شاه را در هفدهم اکتبر دریافته کرده و از این طریق به او اطلاع داده‌اند که شاه به ‌شدت درگیر بیماری که احتمالاً سرطان می‌باشد، شده است. روز بعد هم یادداشت وزیر ونس به رئیس‌جمهور آمریکا اطمینان داد که شاه سرطان دارد. در مقابل، خود ونس ادعا کرده که در هجدهم اکتبر سلامتی شاه رو به وخامت است، و اینکه بیماری شاه در مکزیک نه امکان تشخیص و نه درمان دارد. همچنین امکان ابتلا به سرطان او را هم نمی‌توان رد کرد. صرف ‌نظر از اینکه کارتر و دیگر اعضای ارشد دولت دقیقاً چه زمانی درباره موضوع سرطان باخبر شدند، ونس در یادداشتی به رئیس‌جمهور پیشنهاد کرده بود که اگر به شاه اجازه داده شود که برای درمان پزشکی وارد ایالات متحده آمریکا شود، باید به ایرانی‌ها بگوییم که این تصمیم فقط به ‌منظور اهداف بشردوستانه است، و در مورد مسئله اقامت آینده او هم فعلاً چیزی اعلام نکنیم. کارتر در پاسخ تنها یک عبارت “OK” در حاشیه آن نامه می‌نویسد. در این مرحله، دیوید نیوسام معاون وزیر خارجه از این تصمیم اعلام برائت می‌کند: موضع او در تمام مدت این بود که ایالات متحده آمریکا فقط باید در یافتن «پناهگاه‌های جایگزین» در کشورهای دیگر به شاه کمک کند و تحت هیچ شرایطی او را به ایالات متحده راه ندهد. در واقع، زمانی ‌که دیگران موضع خود را تغییر دادند، نیوسام تا آخر سرسخت بر موضع خود ماند.

سرطان شاه
سرطان شاه

بحرانی که شاه ایران را به آمریکا برد

در 19 اکتبر کارتر طبق معمول جلسه صبحانه «سیاست خارجی» روز جمعه را به همراه مشاوران اصلی خود ترتیب داد. پذیرش شاه در دستور کار اصلی آن جلسه بود؛ بنابراین ونس باید قبل از بیستم اکتبر، علی‌رغم آنچه در خاطراتش نوشته، از سرطان شاه اطلاع می‌داشت. در آن جلسه ونس تایید کرد که اکنون در شرایط اضطراری پزشکی موجود، نمی‌تواند مانعی برای ورود شاه شود. او رای خود را تغییر داد و با برژینسکی که اعتقاد داشت شاه باید برای معالجه به نیویورک بیاید، هم‌نظر شد. معاون رئیس‌جمهور موندل و وزیر دفاع هارولد براون نیز از پذیرش شاه حمایت کردند. در واقع تنها شخص مخالف، خود کارتر بود. دو نکته در رابطه‌ با این جلسه قابل‌ توجه است. اول اینکه مدیر آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) در این جلسه غایب و به ‌جای او معاونش، فرانک کارلوچی حاضر بود. با پیشروی بحث، هیچ‌کس هیچ‌گونه ارزیابی اطلاعاتی از پیامدهای احتمالی این تصمیم در ایران از کارلوچی درخواست نکرد و هیچ‌کس نظر او را نپرسید. ظاهراً تنها اطلاعات ارائه‌شده در مورد این موضوع تلگرام بروس لینگن (سفیر آمریکا) در ماه جولای بود. این پیام هم که تحلیلی دقیق از طرف نزدیک‌ترین و آگاه‌ترین فرد در خصوص واکنش احتمالی ایران بوده، هیچ تأثیری نداشت. دومین نکته مهم این است که به نظر می‌رسد در نهایت، کارتر تنها مقصر ماجرا باشد. او از این گروه پرسید که اگر آمریکایی‌ها در ایران گروگان گرفته شوند، چه اقداماتی را توصیه می‌کنید؟ اما هیچ پاسخی برای سؤال او وجود نداشت؛ هیچ‌کس پلن B را ارائه نکرد.

تصمیمات متناقض کارتر درباره پذیرش شاه

پیشنهاد ونس این بود که قبل از تصمیم‌گیری نهایی، لینگن بررسی دیگری انجام دهد و آن‌ها نتیجه آن را مورد ارزیابی قرار دهند. این پیشنهاد معقول به نظر می‌رسید و در ابتدا مورد موافقت کارتر قرار گرفت؛ اما روز بعد او حتی از این پیشنهاد خود هم عقب‌نشینی کرد. اگرچه احتمالاً نباید خیلی تعجب‌آور باشد، زیرا او در فوریه گذشته اعلام کرد که در صورت وجود ضرورت‌های پزشکی، حاضر است شاه را بپذیرد. اکنون کارتر صراحتاً پذیرفته بود که شاه تا زمانی که به درمان پزشکی نیاز داشته باشد، می‌تواند در آمریکا بماند. اگرچه این تصمیم با بی‌میلی قبلی‌اش که ناشی از نگرانی او برای سلامتی کارکنان سفارت بود، تناقض داشت. روز بعد 20 اکتبر، کارتر در بوستون بود که گزارش دیگری در مورد شاه دریافت کرد. این بار از وارن کریستوفر نماینده وزیر امورخارجه که صبح آن روز به آمریکای لاتین رفت، که در آن بیان شد سرطان شاه بدخیم و یرقان او نیز شدید است. پیام کریستوفر ظاهراً بر اساس یادداشت و نظر دکتر داستین نوشته شده، که علاوه بر این توصیه داشته که شاه از شش ماه قبل توسط پزشکان فرانسوی خود شیمی درمانی را آغاز کرده است.

کارتر و شاه
کارتر و شاه

بر اساس گزارش کریستوفر، شاه به آزمایش‌های تشخیصی و شیمی‌درمانی اضافی نیاز داشت و افزود که به عقیده دکتر کین، مکزیک امکاناتی را که بتواند «بررسی‌های کاملاً تخصصی» را برای تشخیص بیماری او ارائه دهد، ندارد. از آنجایی که تحقیقات تایمز قبلاً اعلام کرده بود که کین در واقع اعتقاد دارد امکانات پزشکی مکزیک بیش از حد کافی است، معلوم نیست که این گزارش کریستوفر به چه دلیل ادعای دیگری دارد. همچنین در این روز یا روز بعد (20 یا 21 اکتبر)، مشاور پزشکی سفارت آمریکا در مکزیکوسیتی با دکتر داستین در واشنگتن ملاقات کرد. در پاسخ به سؤالات داستین، پزشک مکزیکی درمورد تجهیزات تشخیصی و درمانی موجود در بیمارستان‌های کشورش توضیح داد، امکاناتی که ظاهراً برای نیازهای شاه کاملاً کافی و پاسخگو بوده است. این موضوع بعداً توسط مدیر انجمن ملی سرطان مکزیک هم تأیید شد. اما آرمائو در آن زمان به نیویورک تایمز گفت که تنها شهر نیویورک امکانات لازم را برای درمان شاه دارد، ادعایی که طبق گزارش‌ها، کین در پاسخ به آن گفته: «مزخرف است». آرمائو در نهایت آن‌قدر از تلاش‌های برخی اعضای کابینه کارتر و به ‌ویژه از خود دیوید نیوسام، در راستای راه ندادن شاه عصبانی شد، که ترتیبی داد تا بیمارستان نیویورک بدون اجازه معاون وزیر خارجه آمریکا و یا تایید دولت، شاه را به نام «دیوید نیوسام» پذیرش کند. در مجموع، در پیام 20 اکتبر وارن کریستوفر به کارتر، یا صراحتاً و یا به طور ضمنی بیان شده بود که دکتر داستین با تشخیص نیاز به درمان فوری شاه در ایالات متحده آمریکا موافق است. کریستوفر، به پیروی از گفته‌های سایروس ونس، به رئیس‌جمهور آمریکا توصیه کرد که ابتدا به بازرگان، نخست‌وزیر ایران اطلاع و سپس به شاه اجازه ورود به آمریکا داده شود. اما انجام این کار تنها در صورتی انجام می‌شود که واکنش شدیداً منفی از سوی دولت ایران در قبال آن وجود نداشته باشد. کارتر برخلاف توافق روز قبل خود با ونس (و نادیده گرفتن درخواست کریستوفر)، تنها به زبیگنیو برژینسکی دستور داد تا کارهای لازم را برای آوردن شاه به آمریکا انجام دهد.

 

تضمین‌های امنیتی که هرگز وجود نداشتند!

تلگرامی با ضمیمه «اقدام فوری» در 20 اکتبر به سفارت تهران ارسال شد. این تلگرام به کاردار بروس لینگن دستور می‌داد تا به دولت ایران اعلام کند که شاه در فرایند پذیرش در ایالات متحده آمریکا جهت پیگیری معالجات فوری پزشکی قرار دارد. در واقع به شاه گفته شده بود که در راستای جلب درک و توجه ایرانی‌ها در این موضوع و همچنین دریافت تضمین امنیت کارکنان سفارت اقدامات لازم را انجام دهد. در آن زمان هنری پرشت مدیر بخش ایران وزارت خارجه آمریکا نیز برای بازدید از سفارت، در تهران حضور داشت و قرار بود لینگن را در دیدار با بازرگان و وزیر امور خارجه او ابراهیم یزدی همراهی کند. در تلگراف کاخ سفید، هیچ اشاره‌ای به عدم قطعی بودن تصمیم کارتر برای پذیرش شاه نشده و همچنین نگفتند که نتیجه نهایی به ارزیابی «قابل قبول» سفارت وابسته است. در حقیقت، هیچ ارزیابی امنیتی از سفارت درخواست نشده بود. باید پرسید که چرا رئیس‌جمهور به توصیه ونس و کریستوفر مبنی بر ارزیابی واکنش ایرانی‌ها قبل از تصمیم‌گیری نهایی عمل نکرد؟

 

بر اساس گزارش کریستوفر، شاه به آزمایش‌های تشخیصی و شیمی‌درمانی اضافی نیاز داشت و افزود که به عقیده دکتر کین، مکزیک امکاناتی را که بتواند «بررسی‌های کاملاً تخصصی» را برای تشخیص بیماری او ارائه دهد، ندارد. از آنجایی که تحقیقات تایمز قبلاً اعلام کرده بود که کین در واقع اعتقاد دارد امکانات پزشکی مکزیک بیش از حد کافی است، معلوم نیست که این گزارش کریستوفر به چه دلیل ادعای دیگری دارد.
همچنین در این روز یا روز بعد (20 یا 21 اکتبر)، مشاور پزشکی سفارت آمریکا در مکزیکوسیتی با دکتر داستین در واشنگتن ملاقات کرد. در پاسخ به سؤالات داستین، پزشک مکزیکی درمورد تجهیزات تشخیصی و درمانی موجود در بیمارستان‌های کشورش توضیح داد، امکاناتی که ظاهراً برای نیازهای شاه کاملاً کافی و پاسخگو بوده است. این موضوع بعداً توسط مدیر انجمن ملی سرطان مکزیک هم تأیید شد. اما آرمائو در آن زمان به نیویورک تایمز گفت که تنها شهر نیویورک امکانات لازم را برای درمان شاه دارد، ادعایی که طبق گزارش‌ها، کین در پاسخ به آن گفته: «مزخرف است». آرمائو در نهایت آن‌قدر از تلاش‌های برخی اعضای کابینه کارتر و به ‌ویژه از خود دیوید نیوسام، در راستای راه ندادن شاه عصبانی شد، که ترتیبی داد تا بیمارستان نیویورک بدون اجازه معاون وزیر خارجه آمریکا و یا تایید دولت، شاه را به نام «دیوید نیوسام» پذیرش کند.
در مجموع، در پیام 20 اکتبر وارن کریستوفر به کارتر، یا صراحتاً و یا به طور ضمنی بیان شده بود که دکتر داستین با تشخیص نیاز به درمان فوری شاه در ایالات متحده آمریکا موافق است. کریستوفر، به پیروی از گفته‌های سایروس ونس، به رئیس‌جمهور آمریکا توصیه کرد که ابتدا به بازرگان، نخست‌وزیر ایران اطلاع و سپس به شاه اجازه ورود به آمریکا داده شود. اما انجام این کار تنها در صورتی انجام می‌شود که واکنش شدیداً منفی از سوی دولت ایران در قبال آن وجود نداشته باشد. کارتر برخلاف توافق روز قبل خود با ونس (و نادیده گرفتن درخواست کریستوفر)، تنها به زبیگنیو برژینسکی دستور داد تا کارهای لازم را برای آوردن شاه به آمریکا انجام دهد.

 

نادیده گرفتن چالش‌های امنیتی توسط دولت آمریکا

در تهران، روز یکشنبه 21 اکتبر، تلگراف غیرمنتظره کاخ سفید در هنگام صبحانه به بروس لینگن رسید. دستورکار لینگن و پرشت این بود که به بازرگان و دولت موقت اطلاع دهند که شاه به دلایل بشردوستانه در آمریکا پذیرفته شده، به علاوه آمریکا از دولت موقت ایران انتظار دارد که اقدامات امنیتی لازم برای حفظ سلامت آمریکایی‌های حاضر در ایران را فراهم کند. برای لینگن و پرشت، کاملاً واضح بود که مطابق این دستور، اجازه ورود شاه به آمریکا از قبل داده شده و حتی احتمال داشت که او در آن مقطع زمانی در راه نیویورک باشد. لینگن به‌ ویژه وقتی دو تلگراف قبلی خود را به یاد آورد که در آن‌ها توصیه کرده بود شاه تنها پس از تثبیت وضعیت دولت موقت جدید ایران و انتصاب سفیر دائمی آمریکا پذیرفته شود، بسیار ناامید شد؛ اقداماتی که می‌توانستند باعث پذیرفتن نظام جدید ایران توسط آمریکا شوند.
لینگن اعتقاد داشت که بدون انجام این دو اقدام، خطر تسخیر سفارت آمریکا و پرسنل آن زیاد بود. البته مشخص می‌شد که اخطارهای او اصلاً مورد توجه قرار نگرفته است، زیرا هیچ یک از آن دو درخواست برآورده نشد. خود کارتر قبلاً از طریق نماینده شخصی که در آوریل 1979 به باهاما فرستاده شد، به شاه اعلام کرد تا زمانی که نظام انقلابی تهران به ثبات و تثبیت نرسد، او امکان ورود به ایالات متحده آمریکا را نخواهد داشت. اکنون اما رئیس‌جمهور آمریکا، نه‌تنها نظر تخصصی و آگاهانه سفیر خود را نادیده گرفت، بلکه تصمیم قبلی خود که به شاه اعلام داشت را هم کنار گذاشت. بنابراین لینگن به همراه پرشت به دیدار نخست‌وزیر دولت موقت ایران رفت.

بروس لینگن
بروس لینگن
آخوند های انقلابی
آخوند های انقلابی

به دلیل اختلاف 8 ساعته بین تهران و واشنگتن، پاسخ لینگن و پرشت بعد از دیدار آن‌ها با بازرگان، یزدی و عباس امیرانتظام، از مقامات ارشد وزارت خارجه ایران، نیز در 21 اکتبر به کاخ سفید رسید. لینگن و پرشت ابتدا تصمیم دولت مبنی بر پذیرش شاه در مراکز درمانی آمریکا را در «سریع‌ترین زمان ممکن» بیان کردند و تضمین دادند که رئیس‌جمهور آمریکا همچنان مایل است به هر طریق ممکن در راستای ایجاد روابط جدید با ایران همکاری نماید. همچنین، دیپلمات‌های آمریکایی امیدواری و اطمینان خود از بابت انجام تمامی اقدامات لازم برای تضمین امنیت آمریکایی‌های حاضر در ایران را به مقامات دولت موقت ابراز کردند. واکنش مقامات ایرانی مبهم اما به‌ طور کلی فروتنانه بود. بازرگان ساکت، اما نگران به نظر می‌رسید که نشان از پذیرش واقعیت داشت. ابراهیم یزدی، وزیر خارجه تحصیلکرده در آمریکا بود که با توضیح مشکلات مسئله ورود شاه به آمریکا، بر بحث مسلط شد. یزدی به چهار نکته مهم اشاره کرد: 1. شاه باید در هر جایی غیر از ایالات متحده آمریکا درمان شود. 2. اگر ایالات متحده قصد پذیرش شاه تحت هر شرایطی را دارد، پس نباید درمان او در شهر نیویورک انجام شود. زیرا شهر نیویورک مرکز بنیاد راکفلر و تحت نفوذ صهیونیست‌هاست. 3. برای اثبات اینکه بیماری شاه یک حیله و فریب نیست، مقامات ایرانی خواستار این هستند که پزشکان ایرانی بتوانند صحت یافته‌های پزشکی او را مورد بررسی قرار دهند. 4. دولت موقت ایران از دولت ایالات متحده آمریکا انتظار دارد تا از شاه تضمین‌های لازم را در این‌ خصوص که در زمان حضورش در آمریکا هیچ‌گونه فعالیت سیاسی نخواهد داشت را دریافت کند. همچنین او هیچ‌گونه مصاحبه مطبوعاتی برای پیشبرد مقاصد سیاسی مورد نظرش را هم نباید انجام دهد. لینگن در جمع‌بندی این نشست خاطرنشان کرد: «در طول گفتگوی ما، ایرانی‌ها به‌ ویژه شخص یزدی، اصلاً بیماری شاه را جدی نگرفتند». موردی دیگر در توضیحات یزدی که در گزارش لینگن ذکر نشد این بود که مردم ایران داستان بیماری شاه را باور نمی‌کردند و اهداف بسیار شوم‌تری را در پس این قضیه در نظر داشتند. همچنین، از موارد مهم تصمیم پذیرش شاه که آن هم در این گزارش ذکر نشد، فقدان هرگونه پاسخ صریح یا ضمنی، از سوی ایرانی‌ها به درخواست لینگن برای حمایت از شهروندان آمریکایی حاضر در ایران، از جمله کسانی که در سفارت هستند، بود. به بیان ساده، این تلگراف مطلقاً هیچ‌گونه تأییدی در رابطه‌ با اظهارات مقامات ایرانی در خصوص حفاظت از سفارت آمریکا، در بر نداشت. با این حال، به دلایلی کارتر و مشاوران ارشد او در کاخ سفید تقریباً همگی بیان کردند که بازرگان شخصاً در خصوص حفاظت از اعضای سفارت «قول»، «تضمین»، «اطمینان» و یا «پاسخ رسمی مثبت» را داده است. اما چیزی در گزارش سفارت که به این مسئله اشاره کند، وجود نداشت. اینکه واشنگتن چگونه به چنین تضمینی از این پیام سفارت رسید، کمی گیج‌کننده به شمار می‌آید. ممکن است این‌طور برداشت شود که فقدان یک هشدار واضح برای سیاست‌گذاران آمریکایی کافی بوده تا تصور کنند که دولت ایران، خود اقدامات لازم را انجام خواهد داد. احتمال دوم این است که مقامات ارشد آمریکایی از قبل بر این باور بودند که ایرانیان، به ویژه ابراهیم یزدی، در ماه فوریه برای حفاظت از اعضای سفارت آمریکا مداخله کرده‌اند و در این برهه نیز همین کار را خواهند کرد. همچنین احتمال سومی وجود دارد که نظرات لینگن برای مقامات آمریکایی چندان اهمیت نداشته است. در مجموع، هر دو دیپلمات متوجه شدند که تصمیم برای پذیرش شاه از قبل گرفته شده و نکاتی که در گزارش خود به آن اشاره کرده بودند، تأثیری بر تصمیم رئیس‌جمهور آمریکا نخواهد گذاشت. این پیام برای مقامات آمریکایی به‌ گونه‌ای بود که مانند اشعار سطحی ایرلندی، یا لهجه‌ای نامفهوم از زبان مغولی به نظر می‌رسید.

شاه وارد نیویورک می‌شود!

بالاخره در روز دوشنبه، 22 اکتبر، شاه با جت شخصی گلف استریم راکفلر وارد نیویورک شد. بیماری او وجود سنگ و انسداد در مجاری صفراوی و بزرگ شدن طحال تشخیص داده شد. متخصصان در مورد لنفوم نیز عنوان کردند که شانس زنده ماندن پادشاه مخلوع ایران در درازمدت 50 درصد است. سه روز بعد، به دلایلی که هنوز نامعلوم می‌باشد، دکتر داستین، پزشک ارشد وزارت امور خارجه آمریکا، در یادداشتی به وزیر یک بار دیگر اعلام کرد که امکان ارائه درمان و مراقبت‌های پزشکی مورد نیاز برای شاه در مکزیک فراهم نیست؛ اما می‌توان با اطمینان گفت که این ادعا کاملاً نادرست بود. ماهیت آنچه که دقیقاً به رئیس‌جمهور آمریکا در مورد سلامت شاه گفته شد، کمتر از هجده ماه پس از ورود وی به نیویورک زیر سؤال رفت. کارتر در خاطرات خود در سال 1982 نوشت که به او گفتند شاه «به‌ شدت از بیماری که تشخیص آن دشوار است، رنج می‌برد» و اینکه « بیماری او احتمالاً سرطان است»؛ اما در مصاحبه‌ای که ماه می ‌1981 با نیویورک تایمز انجام شد، کارتر توضیح دیگری داشت. او اعلام کرد که ونس، وزیر امور خارجه آمریکا در یک تماس تلفنی به او گفته که «شاه به ‌شدت بیمار و در آستانه مرگ می‌باشد. نیویورک تنها مرکز پزشکی است که به‌ احتمال زیاد می‌تواند جان او را نجات دهد. همچنین گفت که مقامات ایرانی قول داده‌اند از مردم ما در ایران محافظت کنند.»

شاه
شاه

با این حال، آن بخش «در آستانه مرگ» قرار داشتن شاه، شبیه به واژه‌ها و مفاهیمی که ونس مورد استفاده قرار داده بود نیست. همچنین دکتر کین هم از این اصطلاحات یا مفاهیم شبیه به آن استفاده نکرد. پس چه زمان، چگونه و چرا رئیس‌جمهور سابق آمریکا به این نتیجه رسید که شاه در آستانه مرگ است؟ از این گذشته، هیچ شخصی در ایران نیز به کاخ سفید چیزی در مورد «وعده» حفاظت از کارکنان سفارت آ‌ن‌ها نگفته بود. موضوع مهم‌تر این محسوب می‌شود که آیا بیماری شاه واقعاً تا آن حد تهدیدکننده و خطرناک بود یا نه؟ در حال حاضر تمام شواهد در دسترس نشان می‌دهند که واقعاً این‌طور نبوده است. از این مهم‌تر، در زمان پاییز 1979، مبنی بر اینکه شاه نه در وضعیت بحرانی قرار داشته و نه در «آستانه مرگ» قرار دارد، اطلاعات کافی وجود داشت. همچنین مشخص شد که امکانات پزشکی مناسب و قابل قبولی در مکزیک وجود داشته که قادر به تشخیص و درمان بیماری شاه سابق ایران بوده است. پس ایراد کار کجاست؟

   

«دوستان بانفوذ» شاه

با این حال، آن بخش «در آستانه مرگ» قرار داشتن شاه، شبیه به واژه‌ها و مفاهیمی که ونس مورد استفاده قرار داده بود نیست. همچنین دکتر کین هم از این اصطلاحات یا مفاهیم شبیه به آن استفاده نکرد. پس چه زمان، چگونه و چرا رئیس‌جمهور سابق آمریکا به این نتیجه رسید که شاه در آستانه مرگ است؟ از این گذشته، هیچ شخصی در ایران نیز به کاخ سفید چیزی در مورد «وعده» حفاظت از کارکنان سفارت آ‌ن‌ها نگفته بود. موضوع مهم‌تر این محسوب می‌شود که آیا بیماری شاه واقعاً تا آن حد تهدیدکننده و خطرناک بود یا نه؟ در حال حاضر تمام شواهد در دسترس نشان می‌دهند که واقعاً این‌طور نبوده است. از این مهم‌تر، در زمان پاییز 1979، مبنی بر اینکه شاه نه در وضعیت بحرانی قرار داشته و نه در «آستانه مرگ» قرار دارد، اطلاعات کافی وجود داشت. همچنین مشخص شد که امکانات پزشکی مناسب و قابل قبولی در مکزیک وجود داشته که قادر به تشخیص و درمان بیماری شاه سابق ایران بوده است. پس ایراد کار کجاست؟

   
مصاحبه شاه در آمریکا
مصاحبه شاه در آمریکا
کارتر و شاه
کارتر و شاه

پس از ارتباط با رئیس‌جمهور مکزیک جهت اسکان مجدد شاه در کوئرناواکا، راکفلر و کیسینجر به تماس‌ها، لابی و فشارهای خود بر رئیس‌جمهور آمریکا برای تغییر موضعش ادامه دادند. هر دوی آن‌ها، مانند مک‌کلوی و برژینسکی، اعلام کردند که چنین متحد وفادار دیرینه‌ای مستحق پناهندگی در کشوری می‌باشد که او همواره به حمایت از آن پرداخته است. آن‌ها همچنین استدلال کردند که پذیرش شاه یک اقدام انسان‌دوستانه محسوب می‌شود که باید نسبت به آن فراتر از مسائل سیاسی صرف توجه کرد.
این موضوع همچنین از این ‌جهت قابل‌ توجه است که به‌ کلی با بیان و موضع‌گیری قبلی او در تناقض قرار دارد؛ کیسینجر در سال 1999 از ایالات متحده خواست که از اعزام نیروهای نظامی خود برای توقف نسل‌کشی در کوزوو اجتناب کند. چراکه او فکر می‌کرد امور انسان‌دوستانه و مسائل حقوق بشری نباید موجب نادیده‌گرفته‌شدن منافع ملی کشور شود؛ موردی که دقیقاً برعکس موضع بعدی او در حمایتش از پذیرش شاه در آمریکا بود.
راکفلر، کیسینجر و مک‌کلوی هرکدام چندین بار در مورد این موضوع با کاخ سفید تماس گرفتند و همچنین از تریبون‌های عمومی استفاده کردند تا اعلام کنند که عدم پذیرفتن شاه از سوی دولت آمریکا یک اشتباه بزرگ است. ونس، وزیر امور خارجه آمریکا بعداً اظهار داشت که «نامه‌های دریافتی در وقت صبح او اغلب حاوی مطالبی از طرف مک‌کلوی درباره شاه بود» و خاطرنشان کرد که مک‌کلوی، نامه‌نویس بسیار قدری شناخته می‌شد.

تلاش کیسینجر و راکفلر برای پذیرش شاه

کیسینجر در 8 آوریل 1979 با کارتر تماس گرفت و موضوع شاه را با او مطرح کرد. هنگامی که رئیس‌جمهور آمریکا درخواست او را رد کرد، کیسینجر به نحو کاملاً عجیبی به افشاگری و علنی ساختن این موضوع پرداخت. آن شب، در دانشکده تجارت دانشگاه هاروارد، کیسینجر اتهامی را مطرح کرد که بعداً هم مکرراً مورد استفاده قرار گرفت؛ او اعلام کرد که نباید با شاه مانند «هلندی سرگردان (استعاره از یک ملوان افسانه‌ای که محکوم است تا روز قیامت در دریا سرگردان باشد) که قادر به یافتن مکان مناسبی برای پهلوگرفتن نیست» رفتار شود.
درست روز بعد، دیوید راکفلر به دفتر رئیس‌جمهور آمریکا رفت و سعی کرد کارتر را به پذیرش شاه ترغیب کند، و آنجا بود که کارتر متوجه شد که به نظر می‌رسد این جریان «پروژه مشترک» کیسینجر، برژینسکی و راکفلر می‌باشد. راکفلر شیوه برخورد کارتر در آن دیدار را «غیردوستانه و کاملاً رسمی» توصیف کرده که احتمالاً می‌توان این‌گونه برداشت کرد که او تمایلی به بحث راجع به موضوع شاه نداشته است.

 

راکفلر
راکفلر

«دوستان بانفوذ» شاه

در طول تابستان، دوستان و حامیان شاه هر هفته به نزد کارتر می‌رفتند و او را تحت ‌فشار قرار می‌دادند. با این حال، او سرسختانه در برابر این فشارها مقاومت می‌کرد. همیلتون جردن، رئیس‌دفتر کارتر که از «تماس‌های تلفنی متعدد» کیسینجر و راکفلر و همچنین «یادداشت‌های گاه ‌و بی‌گاه» مک‌کلوی خسته شده بود، و همچنین به ‌شدت از اینکه این تماس‌ها به موضوع دائم دستور کار هر صبح جمعه رئیس‌جمهور تبدیل شده شاکی بود.
با این حال، هیچ نشانی از اینکه در هیچ یک از این تماس‌ها، امنیت آمریکایی‌های حاضر در ایران به نظر حامیان شاه آمده و آن‌ها را نگران کرده باشد موجود نیست؛ اگرچه هم کارتر و هم ونس بارها تلاش کردند که این نکته را به آن‌ها بیان کنند. در نهایت کار به جایی رسید که جردن، در جلسه روز جمعه 19 اکتبر، ناگزیر شد که به رئیس‌جمهور توصیه کند که اگر شاه در مکزیک بمیرد، اقدامات بعدی کیسینجر در این ‌خصوص برای کارتر مناسب نخواهد بود. جردن گفت: «کیسینجر قطعاً اعلام می‌کند که شما ابتدا باعث سقوط شاه شدید و بعد هم او را کشتید». به گفته همیلتون جردن، کارتر در پاسخ با عصبانیت گفت: «هنری کیسینجر برود به جهنم، من رئیس‌جمهور این کشور هستم.»

«تسخیر سفارت آمریکا و تأثیر فشارهای دیپلماتیک بر کارتر

بعد از اقدام دولت مبنی بر پذیرش شاه، در میان خشم مردم ایران، سفارت آمریکا در ۴ نوامبر ۱۹۷۹ تسخیر شد. پس از آن هنری کیسینجر به خبرنگاران اعلام کرد که از پذیرش شاه ایران حمایت می‌کند، اما هرگونه اعمال فشار بر دولت را رد کرد. با این حال، او بعداً اعتراف کرد که “پنج دیدار خصوصی” در این زمینه با کاخ سفید داشته است، هرچند که این دیدارها تنها تا ژوئیه ۱۹۷۹ ادامه داشت. کیسینجر همچنین سعی کرد به ‌طرز غیرمستقیم بر این مسئله تأثیر بگذارد. راکفلر نیز در دو نوبت در نوامبر ۱۹۷۹ به نقش اصلی خود در پذیرش شاه اعتراف کرد، اما در مصاحبه‌ای در بهار ۱۹۸۱، مدعی شد که مطبوعات به‌ طرز بی‌رحمانه‌ای نقش او را تحریف کرده‌اند. در این میان، در اواسط نوامبر ۱۹۷۹، جورج بال، معاون سابق وزیر امور خارجه آمریکا، به انکارهای کیسینجر مبنی بر عدم فشار به مقامات آمریکایی پاسخ داد و فشارهای اعمال شده توسط این سه نفر را «نفرت‌انگیز» توصیف کرد. او اعتقاد داشت که اگر لابی‌گری شدید آن‌ها نبود، شاه پذیرفته نمی‌شد. با این حال، این ادعا احتمالاً نادرست می‌باشد؛ زیرا رئیس‌جمهور و رئیس دفترش بیان کرده‌اند که تماس‌های این افراد بیشتر نتیجه عکس داشته است. با این وجود، شکی نیست که فشار بی‌وقفه‌ای از سوی آنان بر جیمی کارتر اعمال شده باشد.

     

عدم تخلیه سفارت قبل از تسخیر آن

البته این سؤال واضح نیز وجود دارد که چرا سفارت آمریکا در تهران قبل از اجازه به شاه جهت ورود به نیویورک تخلیه نشد. نکته قابل ‌توجه و از طرفی ناامیدکننده این است که کارتر و ونس در خاطرات خود در خصوص این موضوع سکوت کرده‌اند. همیلتون جردن، در مصاحبه با تایمز، گفت: «کاخ سفید احساس می‌کرد که داشتن نمایندگی در ایران مهم محسوب می‌شود. ما می‌دانستیم که این کار یک ریسک است، اما فکر می‌کردیم ریسکی معقول باشد. اما در آن مقطع، اشتباه می‌کردیم.»
گری سیک با بیان سه دلیل، این مسئله را به بهترین و دقیق‌ترین شکل توضیح می‌دهد. اولاً، دولت آمریکا انتظار داشت که اقدامات امنیتی سفارت، از جمله ایمن‌سازی محل نمایندگی، در صورت حمله ایرانی‌ها، تا زمان رسیدن کمک، سطح حفاظت مناسبی را برای اعضای آن فراهم کند. چیزی که هیچ‌کس پیش‌بینی نمی‌کرد و انتظارش را نداشت، این بود که یک دولت مستقل از تسخیر سفارت متعلق به یک کشور مستقل دیگر و کارکنان تحت مصونیت دیپلماتیک آن حمایت و نسبت به انجام آن چشم‌پوشی کرده و حتی در آن همدستی کند.

 

تسخیر سفارت امریکا
تسخیر سفارت امریکا

دومین اشتباه اساسی، اعتماد غیرواقع‌بینانه به میانه‌روهای دولت موقت که فقط اسماً مسئول بودند، محسوب می‌شود. نقاط قوت و ضعف نسبی دولت سکولار تحت رهبری بازرگان، موضوع جلسات و مباحثات تابستان 1979 دولت در واشنگتن به شمار می‌آید که اساساً خوشبینان برنده آن بودند. اما علت این موضوع به تصمیم‌گیری مختارانه شخص رئیس‌جمهور برنمی‌گردد، بلکه به روند اجبارآمیز سیستم بوروکراتیک در آمریکا مرتبط است. حقیقتاً به دلیل اقدامات یزدی و دولت موقت در جریان تسخیر سفارت در ماه فوریه، یک احساس امنیت در میان دولتمردان آمریکایی وجود داشت، مبنی بر اینکه آن‌ها باز هم به همان نحو همکاری خواهند کرد. نکته سوم از نظر سیک، تأیید این موضوع می‌باشد که مسئله تخلیه کارکنان سفارت در واقع چه در واشنگتن و چه در تهران به ‌ندرت مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. این موضوع ظاهراً به دلیل وجود دلگرمی‌ها و اطمینان کاملاً ماورایی در خصوص حفاظت از آن‌ها، اهمیت بی‌چون و چرای ایران در سیاست منطقه و ارتباط منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا با آن و فداکاری و اخلاق حرفه‌ای کارکنان سفارت بود.

       

دلایل عدم تخلیه کارکنان از سفارت

واشنگتن می‌بایست به‌ جای اینکه انتظار داشته باشد که کارکنان سفارت خودشان این تصمیم را بگیرند، دستور تخلیه فوری را صادر می‌کرد. در واقع اینکه گفته شود آمریکایی‌های ساکن در تهران، می‌توانستند بین 30 اکتبر تا 4 نوامبر 1979، خود به تنهایی ایران را به مقصد مکانی امن ترک کنند، و این انتظار که آن‌ها می‌توانستند با میل خود پست‌شان را ترک کنند منطبق با واقعیت نیست و کاملاً غیرمنصفانه است که این بار را تنها بر دوش آن‌ها بگذارند. همه آن‌ها داوطلبانه اعزام شده بودند و داوطلبان منطقاً آخرین کسانی هستند که وظیفه خود را ترک می‌کنند. همچنین، اکثر آن‌ها حداقل تا حدی، به دلیل اعتقاد به مأموریت و اهمیت حضورشان در آن‌جا داوطلب شده بودند. این آخرین مسئولیت واشنگتن در قبال آن‌ها محسوب می‌شد که متوجه این مسئله شود و تصمیم بگیرد که چه زمانی حضور آن‌ها در یک منطقه خطرناک احتمال دارد نتیجه معکوس داشته باشد. اما شاید واشنگتن همان ایمانی را که آن‌ها به خودشان داشتند نسبت به آن‌ها داشته است.

       

چالش‌های کارتر در حفظ تصویر عمومی و تأمین امنیت آمریکایی‌ها

تصمیم به پذیرش شاه از آن دست معماهایی بود که بدون درنظرگرفتن تصمیمش هیچ گزینه مناسبی و همچنین هیچ شانسی برای قسر در رفتن کارتر باقی نمی‌گذاشت. او به‌ خوبی از خطرات موجود، هم برای مردم و هم آمریکایی‌های حاضر در تهران آگاه بود، اما در این مرحله احتمالاً تحمل انتقادات پرهیاهوی سیاسی و شخصی راکفلر، کیسینجر و جمهوری‌خواهان را نداشته است. مهم‌تر اینکه این موضوع در سال برگزاری انتخابات به ‌هیچ‌ عنوان برای او قابل‌قبول محسوب نمی‌شد. پرسش رئیس‌جمهور در جلسه صبح جمعه، از مشاورانش در خصوص گروگان گرفته‌شدن آمریکایی‌ها در ایران نیز، صرفاً لفظی و ظاهری بود. حقیقت کامل ممکن است با توجه‌ به تلاش‌های راکفلر و دوستان او هرگز فاش نشود. اما دلیلی وجود ندارد که وزارت امور خارجه آمریکا اکنون تمام یا بخشی از یادداشت‌ها و سایر اسنادی که توسط پزشک ارشد خود در رابطه با بیماری شاه نوشته شده بود، و همچنین یادداشت‌هایی که سایروس ونس و وارن کریستوفر معاون او، جهت اطلاع رئیس‌جمهور تهیه کرده‌ بودند را منتشر نکند. به همین ترتیب، زمان آن فرا رسیده تا دکتر کین و دکتر داستین در رابطه ‌با این پرونده صحبت کنند. بدون این اطلاعات، سوابق این ماجرا ناقص خواهد ماند و آمریکایی‌ها درباره یکی از بحث‌برانگیزترین و مخرب‌ترین تصمیمات رؤسای جمهور بعد از پایان جنگ جهانی دوم، بی‌اطلاع خواهند ماند.