ویلیام هیلی سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران در کتاب «مأموریت در ایران» مینویسد:
او [شاه] مردی نسبتاً ترسو و کسی بود که از غیررسمی بودن لذت میبرد و تشریفات را دوست نداشت، ولی از کودکی ملزم شده بود تا نقش شاه شاهان را فرا بگیرد. تصور میکردم این انضباط خشک نظامی او که در مقایسه با گذشته در مقابل چشمانم پیشرفت کرده بود، بهترین تلاش شاه برای تقلید از تصوراتی بود که از رضاشاه بهعنوان معلم پدر و منتقد همیشگیاش در ذهن خود پرورانده بود. 1
As a rather timorous person, and one who enjoyed informality, he had been required since early childhood to assume the role of king of kings. I imagined that the military martinet I had just watched develop before my eyes was the shah's best effort to emulate the impres sion he always carried in his mind of Reza Shah, his father tutor and constant critic.
William Haley Sullivan
ویلیام هیلی سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران در کتاب «مأموریت در ایران» مینویسد:
به عقیده بسیاری از ناظران، ویژگیهای شخصیتی شاه ناشی از اطاعت و تبعیت او در دوره جوانی از پدرش بوده است. گفته میشد که به دلیل شیوههای سخت برخورد شاه پیر، مرد جوان، شجاعت خود را در ابراز عقایدش از دست داده و یاد نگرفته است که مسئولیت تصمیمات خود را بپذیرد. عده دیگری گفتهاند که قرار گرفتن او در معرض آموزش غربی و فرهنگ دموکراتیک سوئیس، باعث شد تا نتواند برای ایفای نقش اقتدارگرایانهای که فرهنگ ایران از شاهانش میخواست آماده شود. طی چند ماهی که او را در هر رویدادی زیر نظر گرفتم و در زمانهای بحرانی که استرس او را چندین مرتبه در طول هفته میدیدم، به این نتیجه رسیدم که تصویر خارجی مستبد متکبری که توسط دربارش اشاعه داده شده و بهوسیله منتقدانش منتشر شده بود، تصویر دقیقی نبود. او زمامداری نبود که توانایی و قابلیت رهبری کشورش را در شرایط بحرانی داشته باشد 2
To many observers these traits were the result of his youthful subordination to his father. It was suggested that, because of the old shah's stern ways, the young man had lost the courage of his own convictions and had not learned to take decisions on his own responsibility. Others pointed out that he had only partly completed his training for the throne when his father was deposed. Still others have suggested that his exposure to a Western education and to the democratic culture of Switzer land left him ill fitted to assume the authoritarian role that the culture of Iran demanded from its shahs. In any event, over the months in which I observed him and during critical periods when I saw him under stress several times a week, I came to the conclusion that the external image of the haughty autocrat that had been cultivated by his court and promulgated by his critics was not an accurate one. He was not truly cast to be a leader of men or the nation in time of crisis.
William Haley Sullivan
کریستین دلانوا، مورخ فرانسوی در کتاب «ساواک» مینویسد:
هرگاه که لازم بود تصمیمی بگیرد دچار تردید میشد، تصمیمهای مهم را به عهده دیگران میگذاشت و بعد آنها را به خودش نسبت میداد… در خاتمه جنگ، جوانی و بیتجربگی تنها نقصانهای شخصیتیاش را بیشتر آشکار میکرد. 3
Hésitant quand il faut agir, il laisse à d'autres le soin de prendre à sa place les décisions importantes, quitte à se les approprier par la suite... Au sortir de la guerre, la jeunesse du personnage ne fait qu'accuser davantage les défauts de son caractère.
Christine Delanoa
فرد هالیدی، نویسنده و متخصص روابط بینالملل و خاورمیانه، در کتاب «ایران: دیکتاتوری و توسعه» مینویسد:
خود شاه بهخوبی نشان داده که به حق خودش برای این شیوه حکومتداری معتقد است. به گفته خودش: «سلطنت که نباشد یا هرج و مرج است یا الیگارشی یا دیکتاتوری. علاوه بر این، سلطنت تنها شیوه حکومت بر ایران است. اگر من توانستهام کارهایی، در واقع کارهای زیادی، برای ایران انجام دهم، به خاطر این نکته ظاهراً جزئی است که من پادشاه آن بودهام. برای انجام کارها قدرت لازم است و برای حفظ قدرت آدم نباید از کسی اجازه یا توصیه بگیرد. در رابطه با تصمیمات نباید با هیچکس بحث و گفتگو کرد.»4
The Shah himself has given every indication that he believes in his own right to rule in this way. In his own words: 'When there's no monarchy, there's anarchy, or an oligarchy or a dictatorship. Besides, a monarchy is the only possible means to govern Iran. If I have been able to do something, a lot, in fact, for Iran it is owing to the detail, slight as it may seem, that I'm its king. To get things done, one needs power, and to hold on to power one mustn't ask anyone's permission or advice. One mustn't discuss decisions with anyone.
Fred Holliday
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
شاه چنان رژیمی را پیریزی کرده بود که در آن فقط خود او اجازه داشت آدم باشد. وزرا و مشاوران ارشد او و باقیمانده مردم ایران حق نداشتند مرد باشند. به نوشته یکی از وزیرانش، «شاه برای هیچ ایرانی دیگر ذرهای ارزش قائل نبود. با آنکه عظمت فرهنگ ایرانی و سهم آن در دستاوردهای تمدن جهانی را میستود، اما ایرانیان را تحقیر میکرد.» به گفته یکی از مأموران آمریکایی که مدتها در ایران خدمت کرده بود و به شاه نیز دسترسی داشت، شاه مردم ایران را ضعیف، تنبل و پولکی میدانست. 5
The Shah constructed a re gime in which only he was allowed to be a "man." His senior ministers and advisers and the remainder of the Iranian people were not allowed to be "men." "The Shah," as one of his ministers put it, "would allow no other Iranian to retain a shred of dignity. Even as he treasured the greatness of Persian culture and its contributions to the achievements of world civiliza- tion, he debased the worth of the Persians. "103 According to one U.S. official with long service in Iran and access to the ruler, the Shah viewed the Iranian people as weak, lazy, and venal.
Marvin Zounis
فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» مینویسد:
در واقع او میتوانست [طی همین مراسم تاجگذاری] مسیر جدیدی را که ریشه در آداب و رسوم دارد به وجود بیاورد و نمایندهای از سوی مردم تاج را بر سر او بگذارد؛ نه اینکه خود او این کار را انجام دهد. یک رهبر واقعی یا باید برگزیده شود و یا در انتخابات پیروز شود. 6
Actually he could then have cre- ated a new line rooted in tradition: to have the crown given to him by a representative of the people, and not to take it himself. A true leader should be chosen or elected.
Fereydon Hoyda
یان ریچارد، برنارد هورکد و ژان پیر دیگارد، اساتید و محققان برجسته دانشگاه سوربون و مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه (CNRS) در کتاب «ایران در قرن بیستم: بین ملیگرایی، اسلام و جهانی شدن» میآورند:
تکبر مبتنی بر باورها و اندیشههای شاه که رسانهها نام او را جز با عناوین پرطمطراق «اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر» و «فرماندهی کل نیروهای مسلح» نمیبردند بهرغم ناکامی آشکار وی در سیاست قدرتطلبی هیچگاه کاسته نمیشد. 7
L'arrogance idéologique du chah, que les médias ne désignaient jamais que par ses titres ronflants de << Sa Majesté le Roi des rois Soleil des Aryens», de « Commandant en chef des armées », ne faiblissait pas malgré les ratés évidents de sa politique mégalomane.
Ian Richard
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
[شاه] بهگونهای به یک جوان بالغ تبدیلشده بود که امروزه روانکاوان آن را با اصطلاح «عدم تعادل شدید خودشیفتگی» توصیف میکنند. وی مردی جوان با عزت نفس پایین بود که فقدان اعتماد به نفس، انفعال، وابستگی، و کمرویی خود را زیر نقابی از جسارت مردانه، تکانشگری و تکبر پنهان پوشانده بود. بهطور خلاصه، وی مردی با تناقضات شخصی شدید بود.
بسته به غلبه نسبی یکی از وجوه تعادل روانی او، سایر جنبههای شخصیتیاش آشکار میشد. بنابراین، میتوانست از موقعیتی به موقعیت دیگر، و یا برای یک شخص واحد در طول زمان، دو شخصیت کاملاً متفاوت داشته باشد. وی مهربان و بیرحم، گوشهگیر و فعال، وابسته و مستقل، ضعیف و نیرومند بود. 8
into a young adult with what psychoanalysts would now characterize as se vere narcissistic imbalances. He was a young man of low self esteem who masked his lack of self confidence, his indecisiveness, his passivity, his de pendency, and his shyness with masculine bravado, impulsiveness, and arrogance. He was, in short, a man of acute personal contradictions.
Depending on the relative strength of his psychic imbalances, he would manifest one or the other aspects of his character. Thus he could be an en tirely "different" person from one occasion to another or an entirely "different" person to the same individual over time. He was both gentle and cruel, withdrawn and active, dependent and assertive, weak and powerful.Marvin Zounis
فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» مینویسد:
[در زمان رژیم شاه] ایران تنها کشور جهان بود که [بهجای وزارت دفاع] وزارت جنگ داشت؛ زیرا مصدق در دوران سه سال نخستوزیری، خود نام این وزارتخانه را به وزارت دفاع تغییر داده بود، و شاه هم تحمل نام انتخابی نخستوزیر سابق خود را نداشت.
شاه هرگز چشم نداشت کس دیگری را ببیند که در میان مردم محبوب است. در بعضی محافل در تهران نیز شنیده شد که قتل حسنعلی منصور هم آنقدرها سبب ناراحتی شاه را فراهم نکرد، چون رفتار و گفتار منصور توانسته بود خیلیها را به طرفش جلب کند. موفقیت عظیم به همراه توده مردم پس از ملی شدن صنعت نفت، شاه را خشمگین کرده بود. حس حسادت شاه تا بدان حد پیش رفته بود که حتی گاهی در مورد بعضی اقدامات همسرش نیز حسودی میکرد.9
Iran was the only country in the world which had a "War Ministry." The reason was that during his three years in power Mossadeq had changed the name to "Defense Ministry," and the Shah could not stand his former Prime Minister.
He could not bear the prospect of anybody else ac quiring popularity. There were some circles in Tehran where it was felt that he had not really been displeased by the assassination of Mansour in December 1965. Mansour had been too good an orator. Mossadeq's enormous success with the masses after the nationali zation of oil put the Shah in a rage. His jealousy even extended to his own wife.Fereydon Hoyda
کریستین دلانوا، مورخ فرانسوی در کتاب «ساواک» مینویسد:
علاقه شاه به مدح و چاپلوسی حد و مرزی نمیشناخت.10
et le shah était plus que sensible à la flatterie...
Christine Delanoa
فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» مینویسد:
وضعیت شاه تا چند ماه قبل از سقوطش همواره به صورتی بود که گویی بین خود و حقیقت يك پرده آهنین کشیده باشد. او خودش را در یک چشمانداز بسیار خوب محدود کرده بود و یا از طریق سخنان درباریان متملق و چاپلوس با رویدادهای کشور آشنا میشد.
[به همین جهت بود که] در سال ۱۹۷۶م [۱۳۵۵ شمسی] توانست با رضایت خاطر فراوان اعلام کند که فساد را در مملکت ریشهکن کرده است [!]. 11
That was the Shah's state of mind some months be fore the events which were to bring about his downfall. There was a real iron curtain between him and reality. He had shut himself up inside an idyllic vision of the country and a court crawling with sycophants.
In 1976 he blithely claimed that he had abolished corruption.Fereydon Hoyda
ویلیام شوکراس، روزنامهنگار، نویسنده، گوینده و مدرس بریتانیایی، در کتاب «آخرین سفر شاه» مینویسد:
شاه برای رفع دلتنگی به سرگرمیهایی از قبیل شوخی با مهمانان پناه برده بود. بعدها ملکه ثریا تعریف کرد که شاه گاهی در موقع نمایش فیلم میکوشید با تقلید صدای سگ میهمانان را سرگرم کند. در مواردی دیگر او سعی میکرد با افکندن قورباغهها و عنکبوتهای پلاستیکی در دامن خانمهایی که بریج بازی میکردند، سعی کرد آنها را بترساند؛ چون کار دیگری نداشت که بکند. 12
the Shah retreated into alternating bouts of gloom and high spirits which involved playing practical jokes on guests. Queen Soraya later recalled that sometimes he would try to amuse everyone by barking like a dog during the screening of a film (film shows remained a favorite form of palace relaxation till the end). On other occasions he would try to frighten ladies of the court by planting plastic frogs and spiders on their laps as they played bridge. There was not much else for him to do.
William Shawcross
یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «تاریخ ایران مدرن» مینویسد:
یکی از مقامات وزارت خزانهداری آمریکا، شاه را فردی «خلوضع» توصیف کرد. 13
One secretary of the treasury in Washington described him as a "nut case.
Yervand Abrahamian
فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» مینویسد:
ویلیام سایمون [وزیر خزانهداری اسبق آمریکا] معتقد بود شاه یك «احمق» است و «سينتيا هلمز» (همسر ریچارد هلمز رئیس سیا و سفیر آمریکا در تهران) او را شخصیتی پیچیده و پر از تناقض میدید و موارد دیگری از این قبیل. گرچه درباره این قضاوت آنها گفتنی زیاد است، ولی حقیقت این است که معایب موجود در شخصیت شاه تا اواخر دوران سلطنتش -و بهخصوص در آن ۸ ماهه آخر- هنوز آنطور که باید رو نشده بود.
با نگاهی به گذشته، اکنون احساس میکنم که مهمترین ضعفهای شاه را باید در روابط او با خانواده و دوستانش جستوجو کرد. و نیز توجه داشت که رفتار و کردار اعضای خانواده سلطنت و دوستان و اطرافیان شاه در تخریب پایههای سلطنت وی بیتأثیر نبوده است. برادران و خواهرانش، برادرزادهها و خواهرزادهها، برادران و خواهر زنها اغلب بهدلخواه خود عمل میکردند و رفتار دوستانشان توانست به سلطنت لطمه بزند و شاه بدون اندیشیدن به پیامد اعمالشان، همواره از خطاهای آنان چشمپوشی میکرد. 14
William Simon (then secretary of the treasury) as a "nut"; Cynthia Helms (the wife of the former CIA chief and ambassador to Tehran) as a complex person full of contradictions, and so on.* There is something to be said for all these judg ments, but for the sake of objectivity I must add that the negative elements in his character did not surface until late in his reign, and particularly in his last eight months.
Looking back with hindsight I now feel that his greatest weakness lay in his relations with his family and friends. His brothers and sisters, nephews and nieces, brothers and sisters in law often did just as they pleased, and their friends' behavior could not fail to damage the monarchy, but the Shah always forgave the members of his family and his immediate entourage.Fereydon Hoyda
فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» مینویسد:
من هم البته در اینجا قصد ندارم نوع بیماری شاه را تشخیص دهم، ولی تحلیل حالات روانی او را برای وقوف به علل دگرگونی شخصیتش لازم میدانم. چنان که با مراجعه به دفتر خاطراتم میبینم که روز ۲ اکتبر ۱۹۶۹م [۱۰ مهر ۱۳۴۸ شمسی] پس از شنیدن نطق عجیب و غریب شاه درباره او چنین نوشتهام:… اینطور به نظر میرسد که شاه واقعاً در رؤیاهای خود غرقشده باشد. طرحهای بزرگ خیالی او طوری باورش شده که گویی عین واقعیت است. دو روز پیش شاه در جمع گروهی از افسران گفت: [در صورت حمله به ایران] ما باید سیاست زمین سوخته را به اجرا در آوریم، و اگر این کار را در 1941م [1320 شمسی] انجام میدادیم، حتماً مورد تجاوز [متفقين] قرار نمیگرفتیم! به تصور شاه متفقین برای تصرف زمین وارد ایران شده بودند. در حالی که آنها در حمله به ایران قصدی جز تأمین راه ارتباطی برای رساندن تدارکات و تجهیزات به جبهه جنگ نداشتند و معلوم نیست ایران چه چیزهایی را میبایست تخریب میکرد تا به دست متفقین نیافتد. شاه حتی گذشته را برای طرحهای خیالی تحریف میکند و اصلاً قادر به تحمل مسائل مغایر با خیالبافیهای خود نیست 15
My object in these pages is not to diagnose the Shah's illness but to underline the change of character which brought things to a head.
As early as 1969 the Shah was making some fairly extraordinary statements. Looking through my diaries, I find the following entry, dated October 2, 1969:
Now the Shah seems rather carried away by his own dreams. He lives in the "grand designs" which he pro- jects onto reality. Two days ago he made a speech to the officer corps to the effect that in the event of attack we would carry out a "scorched earth" policy, because if we had done that in 1941 we would not have been invaded. What was there to be scorched in Iran? The Allies did not enter the country to take possession of it; they needed a supply route. He even transforms the realities of the past for his grand design. He feels sure that clear heads infringe his own rights and that he can no longer tolerate what contradicts his dream.Fereydon Hoyda
آنتونی پارسونز، دیپلمات انگلیسی و سفیر بریتانیا در ایران، در کتاب «غرور و سقوط؛ ایران» مینویسد:
او اسیر شخصیتی شده بود که خود برای خودساخته بود و این شخصیت کاذب بین او و دوستان خارجیاش، و همچنین بین او و مشاوران ایرانی که نسبت به او صمیمی و وفادار بودند، دیوار بلندی کشیده بود. شاه خود را در پس این دیوار از هرگونه انتقادی مصون نگهداشته بود و هر چه بر قدرت او افزوده میشد، تحمل او برای شنیدن انتقاد کاهش مییافت. 16
He had be- come the slave of the personality which he had created for himself and had built a wall between himself and his foreign friends, as he had against his own most loyal Iranian advisers, to protect himself against criticism which, as he grew in power and prestige, became increasingly intolerable to him.
Anthony Parsons
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
انتقاد آشکار از هیچیک از جنبههای حکومت شاه امکانپذیر نبود. یکی از راههای انتقاد یا دستکم نشان دادن نارضایتی از نظام سیاسی موجود، این بود که شخص دیگری غیر از شاه، به شیوهای بیش از آنچه برای شاه معمول بود، مورد تحسین و ستایش قرار گیرد. بنابراین، شاه و بسیاری از ایرانیان میدانستند که بزرگداشت یک شاعر یا وزنهبردار یا کشتیگیر، نوعی عمل سیاسی است که منظور از آن تنزل ارزش شاه است. البته، همواره اینطور نبود. اما تا اندازهای به دلیل ترس از چنین برداشتی، و تا اندازهای به دلیل خودبزرگبینی شاه، انتقاد از خودش و تحسین دیگران را تحمل نمیکرد.17
it was virtually impossible to offer public criticism of any aspect of the rule of the Shah. One way to offer a criticism or at least register a
dissent to the existing political order was to praise someone other than the
Shah in an even more fulsome manner than the praise conventionally ac
corded him. 60 Thus the Shah and many Iranians would understand the
celebrity status accorded a poet or weight lifter or wrestler as a political act
expressing, through that celebration, a depreciation of the Shah. This was,
of course, not always the case. But partly in fear that it was true and partly
on account of the amplification of his own grandiosity, the Shah became
ever less tolerant of criticism of himself and praise of others.Marvin Zounis
آنتونی پارسونز، دیپلمات انگلیسی و سفیر بریتانیا در ایران، در کتاب «غرور و سقوط؛ ایران» مینویسد:
در طول سال بعد، موارد زیادی از دوری و انزوای شاه را از مردم کشورش به چشم خودم دیدم. در واقع در طول قریب پنج سال اقامت در ایران، صحنهای که در مجتمع «ایران-شلکوت» شاهد آن بودم تنها مورد تماس برنامهریزی نشده شاه با مردم بود. در ابتدا با شگفتی، اما بعدتر بهصورت طبیعی دریافتم که بسیاری از صحنههای نمایش حضور شاه در میان مردم ساختگی است.18
During the next year, I experienced many demonstrations of the Shah's remoteness from his people; in fact, during my five years in Iran, the unrehearsed scene at the Iran Shellcott agri-business was the only occasion on which I saw the Shah in spontaneous contact with his subjects. I noticed, again with initial surprise but later as a matter of course, that the presence of the populace at all major events attended by the Shah was a sham.
Anthony Parsons
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
طنزآمیز به نظر میرسد که بگوییم عظمتطلبی نظام پهلوی فقط سه سال پیش از آنکه شاه سقوط کند به بالاترین درجه خود رسید. فروغ شاهنشاهی پهلوی هیچگاه درخشانتر از اندک زمانی پیش از خاموش شدن آن نبود. اما بحث اصلی این کتاب آن است که خود بزرگنمایی و سقوط با یکدیگر پیوند دارند؛ زیرا تا زمانی که منابع خارجی فراهمکننده شیدایی شاه به درستی کار میکردند، و شاه میتوانست [به معنای واقعی] «پادشاهی» کند و فقط یک «شاه» نباشد، شیدایی او نه تنها تعدیل نشده بود، بلکه تا حد بزرگی گسترده نیز شده بود.19
It seems ironic that the highwater mark of the grandiosity of the Pahlaví system was reached only three years before the Shah's fall. The imperial light of Pahlavi rule never shown more brightly than shortly before it was extinguished. Yet it is the central argument of this book that the grandiosity and the fall are linked. For when the external sources which provided the Shah with narcissism were functioning, and the Shah could "do" and not just "be" Shah, his narcissism was far from modulated. Rather his narcis- sism was expansive to the point of grandiosity.
Marvin Zounis