پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
در دهه ۱۹۷۰م [دهه ۱۳۵۰ شمسی] حدود ده هزار آمریکایی که در استخدام صنایع خصوصی آمریکایی نظیر «گرومن»، «هلیکوپترسازی بل» و «دوپونت» بودند، در اطراف شهر سنتی زیبای اصفهان ساکن شدند. [در طول اقامت آنها در این شهر]، وقایع ناگوار و زشت بسیاری روی داد. در اکتبر ۱۹۷۵م [آبان ۱۳۵۴ شمسی] سه زن آمریکایی که بیکینی پوشیده بودند، در مسجد جامع به گردش پرداختند و ضمن خنده و گفتگو با صدای بلند و ادا درآوردن در این مکان مقدس اوقات خوش خود را طی کردند.
حداقل در یک مورد نوجوانان آمریکایی با موتورسیکلت در مسجد زیبای شاه موتورسواری کردند، زنان آمریکایی با لباسهای شیک در یک رستوران مجلل شهر به این دلیل که انجام سرویس کند بوده، میزی را واژگون کردند و در زمانی که در اواخر دهه ۱۹۷۰م [دهه 1350 شمسی] انقلاب درحال وقوع بود، یک آمریکایی در مشاجرهای بر سر کرایه گلولهای به مغز یک راننده تاکسی شلیک کرد. در سپتامبر ۱۹۷۶م [مهر ۱۳۵۵ شمسی] یک کارمند هلیکوپترسازی بل به اتهام به راه انداختن یک کازینوی قماربازی در منزلش دستگیر شد. 1
1)In the 1970s, nearly 10,000 Americans employed by such U.S. pri vate industries as Grumman, Bell Helicopter, and DuPont, took up residence around the lovely traditional city and capital of Isfahan. Ugly incidents abounded. In October 1975, three American women dressed in bikini shorts and halters strolled into the ancient Friday Mosque where, laughing, gesturing, and talking in loud voices, they toured the holy place in their own good time. On at least one occasion, American teenagers drove motorbikes through the lovely Shah Mosque; fashionably dressed American women turned over a table in an elegant restaurant because service had been slow; and, as the revo- lution was breaking in the late 1970s, an American shot an Iranian taxi driver in the head in a dispute over the fare. In September 1976, a Bell Helicopter employee was arrested in north Tehran for operating a gambling casino out of his home.
James A. Bill
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
«بیمارستان گروه مشورتی نظامی هیئت ارتش آمریکا» در پل رومی کنار جاده قدیم شمیران در اواسط دهه ۱۹۶۰م [۱۳۴۰ شمسی] برای تکمیل کادر آمریکایی خود پرستاران ایرانی تحصیلکرده را استخدام کرد. به کارگران ایرانی اجازه داده نمیشد در موقع غذا خوردن از اتاق غذاخوری استفاده کنند و بنابراین در اتاق سرایدار غذا میخوردند. مدتی بود که این شیوه به اجرا گذاشته شده بود و اتاق غذاخوری مخصوص پزشکها و پرستاران آمریکایی بود. کارکنان ایرانی از فارسی حرف زدن در بیمارستان حتی در میان خودشان نیز منع شده بودند. در غروبی [زمستانی] در اواخر سال ۱۹۶۶م [۱۳۴۵ شمسی] یک تصادف اتومبیل شدید در نزدیکی این بیمارستان روی داد و منجر به مجروح شدن کودکی شد. [این کودک] به مراقبت پزشکی فوری نیاز پیدا کرد. پدر وحشتزده طفل برای گرفتن کمک به این بیمارستان مراجعه کرد، اما به وی گفته شد: «بیمارستان مخصوص کارکنان نظامی و دیپلماتیک آمریکاست.» لذا از پذیرفتن این کودک و مراقبت از وی امتناع شد. پدر ایرانی که کودک را در دست داشت آخرین بار در حالی که در جستجوی اتومبیلی برای رفتن به یک بیمارستان محلی بهسوی پائین جاده قدیم میدوید، دیده شد.2
2)In the mid-1960s, the ARMISH-MAAO Hospital across the Rumi bridge off Old Shimiran Road employed educated Iranian nurses to supple- ment their American help. The Iranian workers were not allowed to use the dining area at mealtime and therefore ate in the janitor's room. This policy had been in effect for some time; the dining room itself was reserved for physicians and nurses who were American citizens. The Iranian employees were forbidden from using the Persian language. even among themselves, while in the hospital. One evening in late 1966, a serious automobile accident occurred on the narrow road that wound past the hospital. An Iranian child was severely injured and in need of immediate medical care. The frantic father who raced into the hospital for assistance was told that this hospital was reserved for U.S. military and diplomatic personnel only. The child was refused admit- tance and care. The Iranian father, the child in his arms, was last seen rushing down the road in search of transportation to a local hospital.
James A. Bill
محمدعلی [همایون] کاتوزیان، عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران مدرن: استبداد و شبه مدرنیسم» مینویسد: از آنجا که سپاه دانش منحصراً به سوادآموزی در نواحی روستایی میپرداخت، کارنامه فعالیتهای پانزدهساله آن بسیار ضعیف بوده است. از جمله ضعفهای آن باید بهصرف مبالغ قابلملاحظه و فزایندهای اشاره نمود که با سر و صدای زیاد برای این طرح کاملاً تبلیغاتی خرج میشد و عمدتاً برای نویسندگان داخلی و علیالخصوص خارجی حامی رژیم، ارزشمند بود. از این گذشته رفتار کاملاً تحقیرآمیز بسیاری از مشمولان جوان تحصیلکرده با روستاییان، ناخرسندیها و نابسامانیهای گستردهای را در دهات و شهرکهای روستایی به بار آورد.
آنها شاگردان و بیمارانشان را به طرق مختلف استثمار میکردند، فحشا را در میان مردم ساده روستا رواج دادند و در مواردی مرتکب تجاوز به عنف شدند. با مصونیت کامل مرتکب جرائم مختلفی نظیر این موارد میشدند.
برخی گزارشهای شاهدان عینی اشک از چشم انسان جاری میسازد: در سال 1965م [۱۳۴۴شمسی] یک افسر سپاه بهداشت، که دکتر داروساز بود و گروهبان دستیارش به ترتیب دو دختربچه نه و ششساله را برای ارضای تمایلات جنسی خریدند. در این مورد مافوقشان که جوان باوجدانی بود، چند ماه بعد به ماجرا پی برد و هردو را دستگیر کرد و برای محاکمه فرستاد. باوجود این، آنها مجازات نشدند. بههرحال این طرحهای انقلاب سفید نتیجهای مهم و کاملاً ناخواسته داشت: این طرحها مردان تحصیلکرده باوجدان را با حقایق زندگی و روابط اجتماعی حاکم بر کشورشان آشنا کرد و از این رهگذر چیزهای زیادی به آنها آموخت، حتی اگر آنها نتوانستند چیز زیادی به دیگران بیاموزند.3
Since the Literacy Corps was exclusively concerned with the promotion of literacy in rural areas, the credit side of the balance sheet of the fifteen years of its development looks extremely poor. On the debit side must be put the considerable, and increasing, sums which were ostensibly spent on this almost wholly propagandist venture, which was valuable chiefly to domestic and, especially, foreign apologists of the régime. Apart from that, both this and the Health Corps venture caused a tremendous amount of social hardship and dislocation in villages and rural townships owing to the total contempt with which many of the young, 'educated', 'modern' conscripts treated the rural people; the exploitation of different kinds to which they subjected their 'pupils' and 'patients'; their institution of prostitution among simple peasant folk; the rapes they committed with complete impunity, and so on. Indeed, some of the eye-witness accounts bring one close to tears: in 1965 a Health Corps officer, a doctor of medicine, together with a sergeant, his assistant, respectively purchased a nine-year old and a six-year old peasant girl for sexual comfort. In this case, their immediate superior was a young man of conscience, and upon discovering what had happened a few months after the event he had them arrested and committed for trial. They got away wi with it, none the less! There was, however, one important, and wholly unintended, outcome of these White Revolutionary ventures: they put the educated young men of conscience in touch with the realities of life and social relations in their country, it taught them a great deal, even if they did not manage to teach much to others.
Homa katouzian