مدیریت در دوره رضاشاه

طبقات فقیر

محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» می‌نویسد:
رضاشاه هم درست به همان اندازه اسلافش طرز فکری شرقی دارد و شاید کم‌سوادترین فرمانروای ایران در طول چند قرن اخیر باشد. من و امثال من خیلی از سیاست‌های تمرکز قدرت، بهبود وضعیت عمومی کشور و غیره شاه تعریف و تمجید می‌کردیم؛ ولی گویا متأسفانه از اهداف نهایی این سیاست‌ها غافل بوده‌ایم. […] شاه هرگز نجات توده‌های محروم و فقیر ایران، یعنی چهار پنجم جمعیت 13/000/000 این مملکت از زندگی نکبت‌بارشان را جزئی از وظایف پادشاهی خود نمی‌داند.1

فقیران در دوره پهلوی
فقیران در دوره پهلوی

Reza Shah is just as Oriental in his mentality as any of his predecessors and perhaps is the least educated of all the rulers of Persia in several centuries. Much has been made by me and others of his policies of centralization, public improvements, et cetera; but I fear that all of us, in so reporting, have failed to take into consideration the ultimate ends which he had ambition to achieve.
that his conception of kingly duty has not included the lifting of the impoverished masses, four fifths of the country's 13,000,000 population, from their filth and squalor.

Mohammad Gholi Majd

پیشرفت‌های ظاهری

محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» می‌نویسد:

هارت در ادامه گزارشش اعتراف می‌کند که همه به اصطلاح پیشرفت‌هایی که در دوران حکومت رضاشاه از آن سخن می‌شرود، نمایی ظاهری و افسانه‌ایست که ماهرانه به دست انگلیسی‌ها ساخته شده است.2

Hart reveals his realization that the socalled progress under Reza Shah was all a facade, a clever myth skillfully engineered by the British.

Mohammad Gholi Majd

هدررفت منابع ایران

محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» می‌نویسد:

بانک جهانی در گزارشی به بررسی تأثیر صنعت نفت ایران بر اقتصاد کشور می‌پردازد:«در طول ۴۰ سال اخیر، جمعیت ۱۳ تا ۱۸ میلیون نفری ایران عمدتاً به کشاورزی و بخش محدودی نیز به تجارت و تولید منسوجات اشتغال داشته‌اند. به‌رغم وفور مواد خام، نیروی کار و دسترسی به دریا، هیچ‌گونه صنایع سنگین یا کارخانه تولید یا فرآوری مواد خام به جز نفت در این کشور وجود ندارد. شاید هیچ کشور دیگری در جهان نباشد که با داشتن منابع قابل مقایسه با ایران، از لحاظ توسعه اقتصادی به این اندازه عقب افتاده باشد. با این حال، این کشور بدون شک دارای بزرگ‌ترین عملیات نفتی منسجم با پایین‌ترین هزینه تولید در جهان است؛ ولی این صنعت نفت چه سهمی در اقتصاد ایران داشته است؟». این گزارش، فقدان پیشرفت در ایران را با پیشرفت اقتصادی سریع «سی سال اخیر در ترکیه؛ که به اندازه ایران از موهبت منابع طبیعی برخوردار نیست» مقایسه می‌کند. متأسفانه، اقتصاد ایران هیچ سودی از نفت نبرده بود.3

The World Bank report discusses the impact of Iran's oil industry on the country's economy: "Over the past 40 years, Iran's 13-18 million people have been engaged principally in agriculture and to a limited extent in com merce and the manufacture of textiles. No heavy industry or raw material production or processing other than oil exists, despite the availability of raw materials, labor, and access to the sea. There is probably no country in the world with comparable resources so retarded in its economic development as Iran. Yet it contains undoubtedly the largest single integrated oil operation with the lowest production cost in the world. What contribution has this oil industry made to the Iranian economy?" The report compares a lack of progress in Iran with the rapid economic progress made "in the last thirty years by Turkeyless bountifully endowed with resources."? Sadly, Iran had derived not a single benefit from its oil.

Mohammad Gholi Majd

مدیریت نیروی دریایی

محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» می‌نویسد:
جرج گِرِگ فولر، نایب کنسول آمریکا در بوشهر، گزارش روشنگر و جالبی از وضعیت نیروی‌دریایی ایران در خلیج‌فارس ارائه می‌دهد:

احتراماً با توجه به تقاضای ایران برای واگذاری ژاندارمری خلیج [فارس] به این کشور به‌جای بریتانیا، به‌منظور جلوگیری از قاچاق غیرقانونی سلاح، برخی مشاهدات شخصی را به اطلاع می‌رساند. بزرگ‌ترین کشتی‌های نیروی دریایی ایران، پرسپولیس و مظفری هستند که هیچ یک را نمی‌توان از جایشان تکان داد. یکی از این کشتی‌ها چند سال پیش قصد سفر به بمبئی داشت، ولی از آنجا که همواره در شرف غرق شدن بود، ناخدای کشتی از تکان دادنش امتناع کرد. در واقع، پیش‌بینی می‌شود که هر دوی آن‌ها خیلی زود غرق شوند. خدمه کشتی هم هر چند وقت یک بار بر سر دستمزدهایشان اعتصاب می‌کنند، ولی ارتش آن‌ها را از خانه‌هایشان جمع می‌کند و به کشتی برمی‌گرداند و یا به زندان می‌اندازد. 
مایه افتخار نیروی‌دریایی ایران یک کشتی موتوری به نام پهلوی است که یک شرکت آلمانی در سال جاری آن را تحویل ایران داد، یا شاید بهتر بگویم تقریباً تحویل ایران داد [!]؛ زیرا چند مایل مانده به خلیج [فارس] تدارکات و سوخت آن تمام شد و خدمه کشتی مجبور شدند تا بوشهر پارو بزنند.سپس مسئولیت کشتی را به یک خدمه ایرانی دادند که زیر دست یک جاشوی آلمانی کار می‌کرد و حالا ناخدای کشتی شده بود. خدمه کشتی که حقوقشان را دریافت نکرده بودند، شروع به فروختن اسباب و وسایل کشتی در بازار کردند تا اینکه یک مأمور از ارتش فرستادند تا نیروی دریایی را از شر ملوانانش حفظ کند! بعد از آن تعدادی توپ ارتشی روی عرشه پهلوی گذاشتند و راهی محمره‌اش کردند.
همه جمعیت شهر برای بدرقه کشتی آمده بودند و همه چیز خیلی خوب پیش رفت و ایرادی در کار نبود غیر از اینکه خدمه کشتی نمی‌دانستند کشتی را اصلاً چطور باید روشن کنند. مد دریا داشت کشتی را از اسکله بیرون می‌برد که به‌موقع لنگرش را انداختند و آن را نجات دادند. کشتی پهلوی بالاخره به محمره رسید و به خاطر گرانی سوخت چند وقتی همان جا خواهد ماند. دو لنج مسلح هم در اختیار اداره گمرکات است که یکی از آن‌ها سال‌هاست اسقاط شده و لنج دیگر در محمره است. یک ناوچه خیلی خوب هم به‌جای لنج اسقاطی خریده‌اند، ولی موتوری که روی آن سوار کرده‌اند آن‌قدر کوچک است که نمی‌تواند ناوچه را برخلاف جریان‌های شدید براند. این ناوچه و یک ناوچه دیگر تنها شناورهایی هستند که برای مبارزه با قاچاقچیان وجود دارند. [خدمه کشتی] غالباً اجناس قاچاقچیان را به غنیمت می‌گیرند و اگر حقوقشان پرداخت نشود می‌توانند با گرفتن عوارض از قاچاقچیان امرار معاش کنند.4 

George Gregg Fuller, the American vice consul in Bushire, gives an infor mative and amusing report on the status of Iran's Persian Gulf navy:
Lhave the honor to report certain observations regarding the Persan Navy in view of Persia's demands that the policing of the Gulf to stop illicit arms traf should be assigned to Persia instead of Great Britain. The largest voods in the Persian navy are the Persepolis and the Muzafferi, neither of which can be moved. One of these attempted a trip to Bombay some years ago, but as it was constantly on the point of sinking, the Captain refused to take it out again. In fact, both are expected to drop to the bottom soon. The crews strike for their pay at intervals, but are tounded up by the military and taken on board ur to jail. The pride of the nary is the motor launch "Peblev Pahlevil, delivered this year by a German firmor almost delivered, as she ran out of provisions and fori a fese miles down the Gulf and the crew towed to lushirt. A Persian crew was placed on board, under a German deck hand, promoted to Captain. The crew, unpaid, began to sell the ship's fittings in the hassat, so a guard seas detailed from the army to save the navy from itself. Then aume army guns were placed on deck, and the "Pehlesi" was ordered to Mohammerah. The whole lown turned out to witness the departure, the event being snsdy anarved by the inability of the crew to find out how to get started. The ship was carried up the
harbor hy the tide, but her anchor was dropped in time to save her. She eventu ally reached Mohammerah, and will be left there five some time because of the expense of fael. There are two armed laucuches now under the Customs Admin istration; one has been out of repair for over a year, and the other is at Moham merah. A fine sailing craft was purchased in place of une launch, but the mouse installed is too small to move the craft against strong currents. This and another sailing craft are the only vessels acting against smugglers. They the ship's crew, fruquently capture prins and if their pay is not received, they c live by levying on the smugglers.

Mohammad Gholi Majd

نیروی دریایی زمان پهلوی
نیروی دریایی زمان پهلوی

مدیریت نیروی هوایی

محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» می‌نویسد:

در تاریخ ۱۵ ژانویه ۱۹۲۳م [۲۴ دی ۱۳۰۱ شمسی]، حسین علاء، وزیرمختار ایران در واشنگتن، طی نامه‌ای از آلن دبلیو دالس، رئیس بخش امور خاور نزدیک [وزارت امور خارجه آمریکا]، خواستار مساعدت آمریکا در ارتباط با نیروی هوایی کوچکی شد که دولت ایران قصد ایجادش را داشت. در سال ۱۹۲۴م [۱۳۰3 شمسی]، دولت ایران شش هواپیمای فرانسوی و دو هواپیمای روسی خرید. هنوز چندی از ورود هواپیماهای فرانسوی به ایران نگذشته بود که نیمی از آن‌ها از رده خارج شدند: «سه فروند از آن‌ها در پرواز بر فراز ایران صدمه دیده‌اند و دوتای دیگر طبق گزارش‌ها دیگر قابل تعمیر نیستند. گمان می‌رود که ندانم‌کاری خلبان فرانسوی که مسئول تحویل هواپیماها بوده موجب این وضعیت اسف‌بار شده باشد.» کورنفلد5، خلبانی را که دولت ایران استخدام کرده بود این‌گونه توصیف می‌کند: «کاپیتان بِرولت که برای آموزش خلبانی در ارتش ایران استخدام شده، وارد تهران شده است. او در حال حاضر دارد محل فرودی برای هواپیماهایی که دولت ایران از فرانسه خریداری کرده، آماده می‌کند.»6

On January 15, 1923 the Persian minister in Washington. Hossein Alai, wrote to Allen W. Dulles, chief of the Division of Near Eastern Affairs, seeking assistance and information about a small air force that his govern- ment wanted to organize. In 1924, the Persian government purchased six French and two Russian planes, Not long after their arrival, half the French airplanes were out of action: "three have been damaged in their flight through Persia, two are reported to be beyond repair. Ignorance on the part of the French aviator in charge of their delivery is supposed to be the cause of the mishap." Kornfeld describes the aviator the government had contracted: "Captain Berault has arrived in Teheran, having been engaged by the Persian Government as instructor of Aviation in the Persian Army. At present he is preparing a landing place for the aeroplanes which the Persian Government bought in France.

Mohammad Gholi Majd

مدیریت در کشاورزی

آرتور چستر میلسپو، مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده که برای سازمان‌دهی مجدد وزارت دارایی ایران استخدام شد در کتاب «آمریکایی‌ها در ایران» می‌نویسد:

در زمینه اقتصادی، هدف رضاشاه پیشرفت و خودکفایی کشور و ضمناً سودجویی خودش بود. او کشت و زرع را در زمین‌هایی که از دیگران غضب کرده بود، ترقی داد. […] متأسفانه کشت تریاک در مقابل کشت گندم که ستون فقرات کشور بود، توسعه یافت.7

In the economic sphere, the Shah aimed at the development and selfsufficiency of his country and his own profit. He improved cultivation on the lands that he had appropriated for himself. Unfortunately opium cultivation expanded, with a decline in the production of wheat, the country's staple.

Arthur Chester Millspaugh

مدیریت در گردشگری

آرتور چستر میلسپو، مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده که برای سازمان‌دهی مجدد وزارت دارایی ایران استخدام شد در کتاب «آمریکایی‌ها در ایران» می‌نویسد:
او [رضاشاه] در رامسر در کرانه‌ی دریای‌خزر، ‌محل بسیار خوبی در دامنه کوه‌های پوشیده از جنگل نزدیک چشمه‌های آب گرم گوگرد و به فاصله‌ی یک کیلومتر از ساحل را برای ساختمان هتل انتخاب کرد. درون هتل بسیار مجلل و بهای آن بسیارگران است، ولی نمای بیرونی آن عجیب است. 

هتل رامسر قدیم
هتل رامسر قدیم

تعدادی مجسمه روی پشت‌بام نگهبانی می‌کنند. […] ‌جاده‌ای که هتل را به کازینو و اتاق‌های رختکن متصل می‌سازد به دستور شاه در دو طرفش درخت‌های سرو نشانده‌اند که از شیراز که در چهارصد مایلی [۶۰۰ کیلومتر] این محل واقع شده بود آورده بودند. این سروها در حال خشک شدن هستند و انسان به این فکر می‌افتد که چرا شاه به این فکر نیفتاد که به‌جای آن‌ها نخل بکارد، زیرا رامسر آب‌وهوای فلوریدا یا لس‌آنجلس را دارد. در این استراحتگاه که می‌بایست جهانگردان را به خود جلب کند، ‌هیچ‌گونه پیش‌بینی برای اسب‌سواری، گلف و تنیس نشده است. شهر فریمان به‌عنوان یک نمونه که قبلاً اشاره شد، مثال شگفت‌انگیزتری از انرژی هدر رفته را نشان می‌دهد. محل این شهر امکان هیچ پیشرفتی را از لحاظ فرهنگی و صنعتی ندارد. در داخل و خارج آن تعداد زیادی درخت کاشته شده است.
متأسفانه درخت نیاز به آب دارد و در این منطقه خشک می‌بایست آب را از اراضی مزروعی اطراف بیاورند. دو سال پس از استعفای رضاشاه، نیمی از درختان خشک شدند؛ زیرا کشاورزان آب خودشان را پس گرفتند. در نظر آنان نان بیش از سایه و زیبایی اهمیت داشت.کارهای مزخرف و بی‌حاصل رامسر و فریمان در تهران نیز تکرار شد. در اینجا شاه یک ساختمان عظیم برای اپرا و یک فروشگاه بزرگ دولتی ساخت (درکشوری که اپرا وجود نداشت و بازارها و دکان‌ها نیز کوچک بودند)‌. همچنین دو بلوک ساختمانی را برای احداث بورس ویران کرد و گفته می‌شود تأکید کرده بود که بورس تهران باید بزرگ‌تر از بورس نیویورک باشد. خوشبختانه این بنا ساخته نشد.۸

At Ramsar on the Caspian he selected an excellent site, at the foot of wonded mountains near some hot sulphur springs about a mile back from the Caspian Sea shore. The hotel is luxurious inside and expensive throughout; but its exterior is fantastic. Statues stand guard on the roof. The steps leading to the entrance are lined by figures! A road leads from the hotel down to the casino and dressing rooms on the beach. The Shah lined the drive on each side with pine trees that he brought from the Shiraz area, some four hundred miles away. The pine trees are dying; and one wonders why the Shah did not think of palms, for Ramsar has the climate of Florids or Los Angeles. At this resort, which was intended to attract tourists, no pro vision was made for horseback riding, for golf, or for tennis. The model town of Fariman, previously mentioned, supplies an even more astonishing example of misplaced energy. Its location seems to have had no possibilities from the standpoint of need or development, either agri cultural of industrial. Trees were planted in and about the town. Uns fortunately, trees require water; and, in that irrigated region, it was neces sary to draw the water from the surrounding agricultural lands. Within two years after the Shah's abdication, half of the trees had died. The farmers simply took their water back. To them, bread had priority over shade or beauty.
The absurdities of Ramsar and Fariman were repeated at Teheran. Here the Shah built an opera house (where there was no opera), and a gove ernmentowned department store (in a land of bazaars and small shops).He also swept clear a block or two for a stock exchange, and is said to have specified that it must be bigger than the one in New York. Fortunately it was not constructed.

Arthur Chester Millspaugh

برنامه‌ریزی اقتصادی

آرتور چستر میلسپو، مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده که برای سازمان‌دهی مجدد وزارت دارایی ایران استخدام شد در کتاب «آمریکایی‌ها در ایران» می‌نویسد:

سیاست مالیاتی شاه، بی‌اندازه واپسگرا بود، هزینه زندگی را افزایش داد و سنگینی آن را به طبقه فقیر تحمیل کرد. مالکان عمده را از پرداخت مالیات مستقیم معاف کرد و حق راهداری قرون وسطایی را که در دروازه‌ی شهرها اخذ می‌شد، مجدداً برقرار کرد. بسیاری از خدمات برایش رایگان یا با بهای ناچیز تمام می‌شد؛ زیرا بسیاری از پیمانکاران و واسطه‌ها از ارائه‌ی صورتحساب می‌ترسیدند. در احداث جاده‌ها و ابنیه از کار اجباری، کامیون‌های مصادره شده و بی‌شک تدابیر دیگری برای ارزان تمام کردن کار استفاده می‌کرد. ثروت شخصی او از محصولات اراضی مزروعی که به‌زور از مردم گرفته بود، از غارت مداوم ثروتمندان و اعیان، از سهامی که در بعضی شرکت‌های خصوصی داشت، از هدایا و رشوه‌ها، از پیشکش‌های رؤسای عشایر و از وجوه نامشروعی که از سوءاستفاده‌های دیگران اخذ می‌کرد، ناشی می‌شد. رویه مصرف‌گرا و زندگی مرفه او شیره‌ی مملکت را تا قطره آخر کشید. کشاورزان و کارگران و عشایر را به اِفلاس کشاند و باج‌های سنگینی از مالکان و زمین‌داران گرفت. در حالی که اقدامات او طبقه جدید «سرمایه‌دار» [تجار، انحصارچیان، پیمانکاران و سیاستمداران نورچشمی] را ثروتمند کرد؛ تورم، مالیات‌های سنگین و دیگر اقدامات پرهزینه او، سطح زندگی توده مردم را پایین آورد.9

The Shah's taxation policy was highly regressive, raising the cost of living and bearing heavily on the poor. He exempted the landlords from direct taxation and restored the medieval duties collected at the gates of cities. Various services he procured for little or nothing because suppliers learned to be afraid of presenting bills to him. He used forced labor on roads and buildings, requisitioned trucks, and doubtless had other devices for getting things done cheaply. His private accumulations came from the produce of the agricultural lands that he appropriated, from a consistent looting of the rich and welltodo, from the shares that he had in certain private enterprises, from gifts and bribes, from tribute paid by tribal chiefs, and from the rakeoff that he had from other's grafting. Altogether he thoroughly milked the country, grinding down the peasants, tribesmen, and laborers, and taking heavy toll from the landlords. While his activities enriched a new class of "capitalists" merchants, monopolists, contractors, and poli ticianfavoritesinflation, heavy taxation, and other measures lowered the standard of living of the masses.

Arthur Chester Millspaugh

بودجه کشوری

آرتور چستر میلسپو، مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده که برای سازمان‌دهی مجدد وزارت دارایی ایران استخدام شد در کتاب «آمریکایی‌ها در ایران» می‌نویسد:

[در پایان حکومت رضاشاه] وقتی که ما به ایران وارد شدیم، امور مالی دولت چهره‌ای مأیوس‌کننده داشت. دست کم در سه سال گذشته، هزینه‌ها بیشتر از درآمدها بود. بر اساس داده‌هایی که ما به آن دسترسی داشتیم، در سال مالی که به ۲۱ مارس ۱۹۴۳م [ 30 اسفند 1321 شمسی]‌ خاتمه می‌یافت، کسری بودجه به بیش از ۴۰ میلیون دلار بالغ می‌شد و بدهی دولت، عمدتاً به بانک ملی، بیش از ۱۰۰ میلیون دلار بود؛ ولی در حقیقت هم کسر بودجه و هم وام بیش از این مبالغ بود چون رسیدگی به حساب‌ها به عقب افتاده بود.10

Government finances at the time of our arrival presented an unpromising picture. For at least three years, expenditures had exceeded revenues. In the fiscal year ending March 21, 1943, according to the figures that we were able to obtain, the deficit already amounted to over 40 million dollars; and the debt, mainly to the National Bank, exceeded 100 million dollars, Both deficit and debt were actually much larger, since accounts had fallen far into arrears.

Arthur Chester Millspaugh

شرایط جنگ و بحران

آرتور چستر میلسپو، مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده که برای سازمان‌دهی مجدد وزارت دارایی ایران استخدام شد در کتاب «آمریکایی‌ها در ایران» می‌نویسد:

از ما خواسته‌اند در حالی که در بحبوحه‌ی ضرورت‌های جنگی قرار داریم، خرابی‌های حکومت استبدادی را ترمیم کنیم؛ حکومت استبدادی همان‌قدر که نادان بود، خشن و بی‌رحم هم بود و برنامه‌های بوالهوسانه و پرهزینه خود را به مدت پانزده سال با دقتی شگفت‌انگیز به ملتی درمانده و انعطاف‌پذیر تحمیل می‌کرد.11

اشغال ایران در جنگ جهانی
اشغال ایران در جنگ جهانی

Government finances at the time of our arrival presented an unpromising picture. For at least three years, expenditures had exceeded revenues. In the fiscal year ending March 21, 1943, according to the figures that we were able to obtain, the deficit already amounted to over 40 million dollars; and the debt, mainly to the National Bank, exceeded 100 million dollars, Both deficit and debt were actually much larger, since accounts had fallen far into arrears.

Arthur Chester Millspaugh

سیاست‌های اقتصاد کشور

سر ریدر بولارد وزیر و سفیر بریتانیا در ایران، دیپلمات و نویسنده بریتانیایی در کتاب «نامه‌هایی از تهران» مشی‌نویسد:

ایران به علت سیاست اقتصادی احمقانه‌ای که سال‌ها در این مملکت دنبال شده، در وضع بدی قرار دارد. عاقلانه آن بود که برای خریدن ماشین‌آلات و غیره، مواد خام مانند پنبه و پشم که خود نمی‌تواند از آن استفاده کند صادر می‌کرد. اما سال‌هاست که مقادیر عظیمی مواد غذایی به روسیه و آلمان صادر می‌شود. در حال حاضر سیلوهای عظیمی در نقاط مختلف کشور وجود دارد که در هیچ‌یک از آن‌ها یک‌دانه گندم یافت نمی‌شود و ایران، یک مملکت تولیدکننده گندم، ماه‌هاست که آرد مورد نیاز نانوایی‌ها را با آرد جو و برنج مخلوط می‌کند و از هند گندم وارد کرده و می‌خواهد بیشتر هم وارد کند. مملکت در اینجا و آنجا مزین به صنایع و کارخانه‌های جدیدی شده که اداره بعضی از آن‌ها از توان ایرانی‌ها خارج است و همچنین مزین به هتل‌های عظیمی گردید که به خرج دولت ساخته‌شده و معمولاً خالی است، بدون اینکه ذکری از یک سری قصرهایی شود که شاه هرچند ماه یک‌بار، احتمالاً در سر راه خود، برای خوردن یک فنجان قهوه در آن‌ها توقف می‌کند. وضع ارزاق به حدی بد است که برای کشت برنج در اصفهان و چند جای دیگر که کاشت آن ممنوع گردیده بود، دوباره مجوز صادر شده است. ممنوعیت، اسماً برای حفظ جان مردم در مقابل مالاریا و در واقع به خاطر جلوگیری از رقابت با برنج املاک اختصاصی شاه در شمال است. املاکی که بیشتر آن‌ها به طرق مشکوکی به دست آمده است.12

Thanks to the stupid economic policy pursued in this country for years, Iran is in a bad way. It was reasonable to export raw materials such as cotton and wool, which the country can't itself use, in order to buy machinery and so on, but for years huge quantities of foodstuffs have been exported too, to Russia and Germany. Now there are enormous silos in various parts of the country, and not a grain of wheat in any of them; and Iran, a wheatgrowing country, has for months been adulterating the flour supplied to bakers with barley or rice and is importing wheat from India and wanting to import more. The country is studded with new factories and works, some of them beyond the capacity of the Iranian to run them, with huge hotels built at state expense and usually empty, not to mention a string of palaces in which the Shah perhaps sits down to take a cup of coffee on his way every few months. The food situation is so bad that permission has been given for rice to be grown again in Isfahan and certain other places where its cultivation had been prohibited nominally to protect the population against malaria but in fact in order to stop competition with rice from the Shah's private lands in the north, themselves acquired, most of them, by questionable means.

Reader Bullard

نمایندگان شاه

سر ریدر بولارد وزیر و سفیر بریتانیا در ایران، دیپلمات و نویسنده بریتانیایی در کتاب «نامه‌هایی از تهران» می‌نویسد:

متأسفانه تقریباً همه نمایندگان، آدم‌های پست فطرتی هستند. [احتمالاً] به ‌همین خاطر به‌وسیله شاه سابق [رضاشاه] برگزیده شده بودند. پیدا کردن شش نفر که تا حد قابل قبولی صادق باشند و کاری از دستشان برآید ممکن نیست.13

Unfortunately the deputies are nearly all scoundrels, having been chosen by the late Shah for that quality, and to find six who are tolerably honest and can do a job of work is not possible.

Reader Bullard

کابینه دولت

سر ریدر بولارد وزیر و سفیر بریتانیا در ایران، دیپلمات و نویسنده بریتانیایی در کتاب «نامه‌هایی از تهران» می‌نویسد:

صحبت‌های زیادی بر سر انتصاب دو وزیر بی‌وزارت‌خانه بود. من نزدیک بود پیشنهاد کنم که این بار آن‌ها [ایرانی‌ها] باید دو وزارتخانه بی‌وزیر داشته باشند، چون ارزان‌تر تمام می‌شود و فرق چندانی هم نمی‌کند. چه مملکتی! چه مردمی! آن‌وقت زمانی که حرف می‌زنند، آدم فکر می‌کند که هر کدامشان یک پا داریوش است.14

There was much talk of the appointment of two ministers without portfolio. I got to the point of suggesting that this time they should have portfolios without ministers, as cheaper and no less effective. Quel pays! Quel peuple! And to hear them talk you would think every man was a Darius.

Reader Bullard

حق امتیاز نفت

جان فوران، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: ت‍اری‍خ ت‍ح‍ولات اج‍ت‍م‍اع‍ی ای‍ران از س‍ال ۱۵۰۰ م‍ی‍لادی ت‍ا ان‍ق‍لاب» می‌نویسد:
در سال ۱۹۴۵م [۱۳24 شمسی] ایران به‌تنهایی بیشتر از تمامی کشورهای عربی نفت تولید می‌کرد. در بازه سال‌های ۱۹۵۰-۱۹۵۱م [۱۳2۹-1330 شمسی] نیز حدود ۳۰ میلیون تن از جمع ۶۳۷ میلیون تن نفت جهان را تولید می‌کرد؛ اما در ازای هر بشکه نفت ۴۲ گالنی، تنها 18 سنت دریافت می‌کرد. در همان زمان بحرین به ازای بشکه‌ای ۳۵ سنت، عربستان سعودی بشکه‌ای 56 سنت و عراق بشکه‌ای ۶۰ سنت حق امتیاز می‌گرفتند. شرکت‌های نفتی آمریکایی در اواخر دهه ۱۹۴۰م [دهه ۱۳۲۰ شمسی] قرارداد تقسیم سود بر مبنای ۵۰ – ۵۰ را با عربستان‌سعودی و ونزوئلا امضا کردند. وقتی ایران خواهان تجدیدنظر در میزان حق امتیاز خود شد، شرکت نفت ایران و انگلیس [APOC] تنها با یک «قرارداد الحاقی» موافقت کرد که حق امتیاز ایران را از تاریخ ۱۹۴۹م [1328 شمسی] به‌جای چهار شیلینگ به شش شیلینگ برای هر تُن افزایش بدهد.  مصدق در ژوئیه ۱۹۴۹م [تیر 1328 شمسی] با کش‌دادن بحث مجلس حول این مسئله، مانع به تصویب رسیدن آن شد.15

In 1945 Iran produced more oil than all Arab countries combined and circa 1950-51 was accounting for 30 million of the world's 637 million tons produced, but was receiving only 18 cents per 42-gallon barrel, compared with 35 cents in Bahrain, 56 cents in Saudi Arabia, and 60 cents in Iraq. In the late 1940s U.S. oil companies agreed to 50-50 profit-sharing arrangements with Saudi Arabia and Venezuela. When Iran demanded revisions of its royalties, the AIOC proposed only a "Supplemental Agreement" that would have given Iran a royalty of six rather than four shillings per ton in 1949. Mussadiq led a filibuster against this in July 1949 and it was never ratified by the majlis.

John Foran

رابطه معیشت مردم با صنعت

جان فوران، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: ت‍اری‍خ ت‍ح‍ولات اج‍ت‍م‍اع‍ی ای‍ران از س‍ال ۱۵۰۰ م‍ی‍لادی ت‍ا ان‍ق‍لاب» می‌نویسد:
در بخش کشاورزی، نه اصلاحات ارضی صورت گرفت و نه در بهره‌وری یافتنِ تولید تغییری روی داد. تولید با [افزایش] جمعیت بالا رفت، اما دهقانان از حداقل معیشت برخوردار بودند. بخش قبیله‌ای بر اثر تلاش‌های دولت به‌منظور اسکان، سخت برهم ریخت. عده‌ای از مردم ایلات در این فرآیند تلف شدند و تولیدات روستایی سخت کاهش یافت. در بخش شهری نیز که دولت همه تلاش‌های تحول‌گرایانه‌اش را متمرکز کرد، برای اکثریت مردم بهبود در زندگی روزمره حاصل نشد. سطح استاندارد زندگی که با توجه به میزان درآمد و رژیم غذایی، مسکن، بهداشت و آموزش‌وپرورش اندازه‌گیری می‌شود چندان بهبود نیافت. صنعتی‌شدن به همراه مداخله دولت در تجارت خارجی به منظور احداث راه‌آهن، به یک اقتصاد تورمی بلندمدت بعد از سال ۱۹۳۳م [۱۳۱۲ شمسی] انجامید؛ به‌‌طوری که در سال ۱۹۴۱م [۱۳۲۰ شمسی] قیمت‌ها دو برابر یا بیشتر شدند.
دستمزدها به سرعتِ تورم بالا نمی‌رفتند. تولید ناخالص ملی در فاصله ۱۹۲۵ – ۱۹۴۰م [۱۳۰۴ – ۱۳۱۹ شمسی] دو برابر شد اما بر میزان نابرابری درآمدها افزوده گردید. بخش روستایی تاوان غذای ارزان شهرنشینان را می‌پرداخت و توده‌های شهری هم بار سنگین مالیات‌ها را به‌جای سرمایه‌داران بر دوش می‌کشیدند و منافع کلان سرمایه‌داران از قِبَل آن‌ها تأمین می‌شد.۱6 

In agriculture there was no land reform, increase in productivity or change in techniques. Production kept up with population but the peasantry remained at a very low standard of living. The tribal sector was severely dislocated by state efforts to sedentarize nomads, with great loss of livelihood and a decrease in pastoral production. Nor in the urban sector where the state concentrated its developmentalist efforts did daily life improve for the majority of the population. The standard of living, as measured by income and diet, housing, health, and education, did not rise significantly. Industrialization, along with state interference in foreign trade to build the railroad, contributed to a long bout of inflation after 1933 that caused prices to double or more by 1941. Wages could not keep pace. While gross national product doubled between 1925 and 1940, income inequality worsened. The rural sector paid for the cities' cheap food and the urban masses paid through heavy taxes for capitalists' and merchants' profits.

John Foran

توسعه اقتصادی

پیتر آوری، از برجسته‌ترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران در جهان و از محققان برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» می‌نویسد:

متأسفانه نظام نوین [رضاشاهی]، برای مردم بسیار گران تمام شد. بی‌پولی ایران که مشکل مدرن و مزمن آن بود حل نشده بود و تلاش‌ها برای اجرای برنامه کسری بودجه بر وخامت اوضاع افزود. چرا که ایران شرایط لازم برای اجرای سیاست‌های توسعه اقتصادی موفق را نداشت؛ ‌همچنین عاری از تجربه و درک مشکلات بود.17

Unfortunately the New Order was expensive. The chronic modern problem of Iran's shortage of money was not solved and the effort to operate a deficit budget made matters worse because the country lacked the firm economic prerequisites for successful expan sionist economic policies, as well as lacking experience and under- standing of the problems involved.

Peter Avery

مدیریت ارز خارجی

پیتر آوری، از برجسته‌ترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران در جهان و از محققان برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» می‌نویسد:
سیاست کنترل ارز خارجی، از سال ۱۹۳۰م [اسفند ۱۳۰۸ شمسی]، با شدت اعمال گردید. پس از اینکه در سال‌های ۱۹۳۴ و ۱۹۳۵م [۱۳۱۳-۱۳۱۴ شمسی] از شدت این کنترل کاسته شد، ‌از نو سیاست کنترل شدید اعمال گردید. اما این اقدام، همچون بسیاری از اقدامات «نظم نوین [رضاشاهی]» در زمینه امور اقتصادی و مالی، در حکم «نوشداروی پس از مرگ سهراب» یا «بستن درِ خزانه‌ای که از آغاز خالی از ارز است» بود.18

دلار در قدیم
دلار در قدیم

On the other hand, foreign exchange control was taken rigorously in hand from 1930 and, after a brief relaxation in 1934 and 1935, became more restrictive. But this, like so much else in the New Order's attempts in the economic and financial field, was either to shut the door after the horse had gone, or to shut a door on a stable that had always been empty.

Peter Avery

مدرنیزاسیون به روش سنتی

باری روبین، مدیر مرکز تحقیقات جهانی در امور بین‌الملل رژیم غاصب صهیونیستی، در کتاب «پندار بهشت، فرجام جهنم: ایران و تجربه آمریکایی» می‌نویسد:
رضاشاه بیشتر شبیه یک پادشاه سنتی عمل می‌کرد. … مقامات و مأموران دولت در برابر او [رضاخان] می‌لرزیدند و کوچک‌ترین خطا و اهمال در اجرای فرامین شاه به زندان و مجازات‌های سخت می‌انجامید. او ساختمان‌های عظیم و پر ابهت را بر کارهای‌های اساسی مانند ایجاد سیستم آبیاری برای توسعه کشاورزی کشور ترجیح می‌داد. او به‌جای اینکه یک حرکت ملی برای توسعه و آبادانی به وجود آورد، ترس را بر مردم حاکم کرد.[…] رضاشاه نفرت روحانیون و صاحبان زمین را برانگیخت، بی‌آنکه در ازای آن، حمایت قشری از اقشار جامعه ایرانی، به‌جز ارتش خودش را، به‌طرف خود جلب کند.
فسادی که رضاشاه از قاجاریه به ارث برده بود، ادامه یافت و حتی رسمی و قانونی شد. پیشرفت به‌سوی مدرنیزه کردن کشور، بدون برنامه و متناوب و متفرق بود. در حالی که سلطنت او رو به افول می‌رفت و اتکای او به ارتش و نیروهای مسلح روزبه‌روز بیشتر شده بود، ۵۰ درصد از بودجه کشور نیز به نیروهای مسلح اختصاص یافته بود تا وفاداری آن را [برای دوام سلطنت] تضمین کند.۱۹

The bureaucracy trembled before him since anyone might be whisked off to prison at any moment for failing to comply with the shah's dictates. He preferred prestigious construction projects to more necessary irrigation work. He feared rather than promoted any mobilization of the people.
Reza Shah provoked the hatred of the landlords and clergy without gaining, in exchange, the support of any segment of Iranian society outside his own army. The corruption he in- herited from the Qajar years continued and even became insti- tutionalized. Progress toward modernization was spotty and isolated. As his reign wore on and as he became increasingly dependent on the military, it, in turn, regularly received up to 50 percent of government allocations to guarantee its continued loyalty.

Barry Rubin

تیمورتاش و امتیاز دارسی

محمدعلی همایون کاتوزیان، عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران مدرن: استبداد و شبه مدرنیسم» می‌نویسد:
او [‌رضاشاه] به کابینه دستور داد تا مذاکرات رسمی را با شرکت [نفت انگلیس در حوالی سال ۱۳۱۰ شمسی] آغاز کند. رئیس هیئت ‌نمایندگی ایران قدرتمندترین مرد کشور بعد از شخص شاه بود: عبدالحسین تیمورتاش، وزیر مقتدر دربار. در واقع تیمورتاش از دیدگاه رادیکال‌تری به اوضاع می‌نگریست و حتی معتقد بود که حکومت ایران باید هم برای هراساندن انگلیس و هم بهبود روابط ایران و شوروی، ‌رویه دوستانه‌تری را با شوروی در پیش گیرد. 

تیمورتاش
تیمورتاش

مذاکرات به طول انجامید و شاه کنترل اعصاب خود را از دست داد: یک روز غرش‌کنان به جلسه هیئت دولت وارد شد و پرونده نفت خود را به داخل بخاری پرتاب کرد و با گفتن اینکه «از جلسه بیرون نمی‌روید»‌ تا امتیاز را لغو کنید، به آن‌ها دستور داد که بیانیه لغو یک‌جانبه امتیاز دارسی را آماده کنند. این نمونه‌ای بود از رفتار عجولانه‌ی مستبدی که عادت کرده بود اراده خویش را در هر شرایطی تحمیل کند. با این وجود اما این بار رضاشاه پا را از حد خود فراتر گذاشته بود: در مورد این قرارداد، اگر رضاشاه می‌خواست سلطنت خود را حفظ کند، نمی‌توانست با شیوه‌های مرسوم خود، حرفش را کاملاً ‌به کرسی بنشاند. امتیاز دارسی طبق دستور لغو شد، ‌اما شاه نیز فهمید -یا مجبور شد بفهمد- که باید قرارداد جدیدی را بپذیرد: ایرانیان ابتکار عمل را از کف دادند و قرارداد ۱۹۳۳م [۱۳۱۲ شمسی] بسته شد. طبق معمول این قرارداد به‌عنوان یک پیروزی بزرگ جلوه داده شد؛ درحالی‌که شکستی مفتضحانه بود.
قرارداد جدید تنها یک‌چهارم منطقه تحت پوشش امتیاز دارسی را می‌پوشاند، اما این تمامی مناطق مورد بهره‌برداری و بیشتر ذخایر کشف‌شده را در بر می‌گرفت. مدت قرارداد نیز از بیست و هفت به شصت سال افزایش یافت. پایه پرداخت سهم ایران نیز از ۱۶ درصد سود خالص سالانه شرکت، به ۴ شیلینگ برای هر بشکه تولید شده تغییر کرد. این به هیچ رو به معنای بهبود قطعی سهم ایران در طول دوره‌ی امتیاز نبود؛ ولی از این نظر که مانع از آن شد که نوسانات قیمت بازار و یا تعهدات مالیاتی شرکت به حکومت انگلیس، به‌عنوان دلیل برای کاهش شدید سهم حکومت ایران قلمداد شود، با امتیاز پیشین تفاوت داشت. تغییراتی نیز در مفاد فرعی امتیاز قبلی به عمل آمد. سرانجام برای زدودن تلخ‌کامی تحمیل چنین قراردادی، ‌شرکت پذیرفت که یک‌ میلیون پوند برای ۱۹۳۱م [۱۳۱۰ شمسی] و ۱ میلیون پوند نیز برای انعقاد قرارداد جدید بپردازد. بااین‌همه شایان توجه است که هیچ‌گونه ضابطه محکمی برای تجدیدنظر و مذاکره درباره قرارداد در آینده منظور نشد: از ایرانیان انتظار می‌رفت که به مدت شصت سال به مفاد این قرارداد غیرمنصفانه پایبند بمانند.

این یک آبروریزی بود؛ اما انداختن همه تقصیرات به گردن امپریالیسم انگلیس، هم ساده‌لوحانه است و هم تکرار مکررات. در باب قدرت و اهداف انگلیس جای پرسش و تردید نیست؛ اما در این نیز تردیدی نیست که اگر مذاکرات با دقت و ظرافت دیپلماسی لازم انجام می‌شد، ایرانیان نتایج بسیار مساعدتری به دست می‌آوردند. مسئولیت اصلی عدم تحصیل چنین شرایط مساعدی بر عهده روش‌های استبدادی متکبرانه و جاهلانه رضاشاه در انجام امور بود.به این معنا که وزیر دارایی، سید حسن تقی زاده که رسماً این قرارداد را امضا کرد (کمی قبل از رفتن به تبعید داوطلبانه به دلیل نارضایتی از استبداد و خودبزرگ بینی روزافزون شاه)، چهارده سال بعد اعلام کرد که او در امضای قرارداد 1933 صرفاً یک «ابزار» بوده است.
این بازه از تاریخ بدون تلفات مهم به پایان نرسید: سقوط، محاکمه، محکومیت، زندان و قتلِ متعاقب در زندان، برای تیمور تاش؛ اگرچه، با یا بدون بحران نفت، روند رویدادها نیز این امر را اجتناب ناپذیر کرده بود. شاه به خاطر معامله دوگانه در طول مذاکرات به او مشکوک شده بود. او همچنین از تماس‌های تیمورتاش با روس‌ها عصبی شده بود. و فکر می‌کرد که تیمورتاش، هرچند که بعید است،  زمینه را برای جانشینی خود آماده می‌کند. همچنین ممکن است که APOC و یا دولت بریتانیا که باید از سرسختی تیمورتاش در مذاکرات و چرخش او به سمت روس‌ها، خسته شده بودند، به‌طور غیرمستقیم به سقوط او کمک کرده یا آن را تسریع کرده‌اند. او هم عامل و هم محصول رژیم استبدادی جدید بود. با همان شمشیری که با آن زندگی کرده و موجب مرگ دیگران شده بود هلاک گردید.سقوط تیمورتاش نمادی از تصرف قدرت کامل و خودسرانه توسط رضاشاه بود. زیرا شاه از آن لحظه تا روز تصفیه خود، قاضی و داور بلامنازع جان و آزادی و حقوق و اموال مردم ایران شد.
20

He instructed the cabinet to conduct formal negotiations with the company: and the chief negotiator was the most powerful man in the country after the Shah himself: 'Abdulhusain Taimür-Tash, the almighty Minister of the Imperial Court. Taimür-Täsh was in fact more radical in his view of the situation; he even believed that the government should make friendly overtures to the Soviet Union, in order both to frighten Britain and improve IranoSoviet relations. The negotiations dragged, and the Shah lost control of his nerves: one day he stormed into the cabinet room while the cabinet was in session, threw the oil file into the heater, and ordered his ministers 'not to leave' until they had prepared the draft of the (unilateral) abrogation the D'Arcy concession. This was the typically rash behaviour of a despot who was getting more and more used to imposing his own will in all situations. This time, however, he had overreached himself: in this case, the Shah's will could not be imposed absolutely, and by his usual methods, if he still wanted to survive on his throne. The D'Arcy concession was duly abrogated, but the Shah realised and/or was made to realise that he had to enter a new agreement: the Iranians lost the initiative, and the 1933 Agreement was concluded. This was inevitably hailed as a great triumph; but it was an abysmal failure.
The area covered by the new agreement was only a quarter of the D'Arcy concession; but it included all the areas under exploitation, and most of the proven reserves. It also extended the concessionary period from twenty-seven to sixty years. The basis of revenue payment was changed from the previous 16 per cent of the company's annual net profits to 4 shillings per barrel produced: it was by no means certain that this would improve Iran's share over the concession period; but it ensured that changes in the market price, and/or the company's tax obligations to the British government, could not be used as reason for dramatic declines in the revenues paid to the Iranian government. There were also some changes in the minor provisions of the former concession. Finally, to sweeten the pill, the company agreed to pay an extra £1 million for 1931, and a further £1 million for the conclusion of the treaty. Yet it is significant that no firm procedures were laid down for future revisions and renegotiations of the Agreement: the Iranians were expected to be bound by the letter of this unfair agreement for sixty years.
It was a fiasco; but it is both simplistic and tautological to blame it all on the British imperialist power. This power was real enough. But there can be no doubt that, if the negotiations had been conducted with the care, delicacy and diplomacy which they demanded, the Iranians would have got considerably better results. To the extent that this was not achieved, Reža Shah's despotic, arrogant and ignorant methods of conducting anything and everything must be held responsible. It was in this sense that the Finance Minister, Sayyed Hasan Taqizadeh, who officially signed the agreement (shortly before going into voluntary exile because of his unhappiness with the Shah's growing despotism and megalomania), declared, fourteen years later, that in signing the 1933 Agreement he had been merely 'an instrument'."
The episode did not end without claiming an important casualty, although, with or without the oil crisis, the trend of events had made this inevitable: the fall, trial, conviction, imprisonment and subsequent murder in prison of TaimürTash, the demigod of the new régime. The Shah had suspected him of double-dealing during the negotiations; he had also become nervous of his contacts with Russians, thinking though this is very unlikely that TaimürTash was preparing the ground for his own succession. It is also possible that the APOC and/or the British government, which must have been weary of TaimürTash's toughness in the negotiations, and his overtures to the Russians, indirectly helped, or quickened, his downfall. He was both a cause and a product of the new despotic régime. And he perished by the same sword by which he had lived, and let others die.
The fall of TaimürTäsh was symbolic of Reza Shah's assumption of total and arbitrary power. For, from that moment until his own day of reckoning. the Shah became the undisputed arbiter over the lives, freedoms, rights and properties of the Iranian people.

Homa katouzian

دیگر مطالب خواندنی

“معیشت مردم در دوره رضاشاه”

منابع: