ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
آنها [ایرانیان] از شاه بیزار بودند، زیرا او قادر نبود زنجیرهای وابستگی را که آنها به شدت احساس میکردند، درهم بشکند. از دیدگاه بسیاری از ایرانیان شاه شکست خورده بود، زیرا قادر نبود قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران را به ابزاری در خدمت استقلال روانشناختی از غرب و به خصوص ایالات متحده تبدیل کند. رضاشاه این نکته را درک کرده بود.
به گفته او «شخصیت ایرانیان باید محکمتر شود. هممیهنان من، سالهای متمادی به دیگران متکی بودهاند. من میخواهم ارزش آنها را به خودشان نشان دهم تا بتوانند در ذهن و عمل مستقل باشند.» این همان چیزی بود که آیتالله خمینی نیز به مردم ایران وعده میداد و تا حدود زیادی در تحقق آن توفیق یافت. به عبارتی روانشناختی میتوان گفت که آیتالله خمینی، اسلام و خداوند را جایگزین ایالات متحده بهعنوان اصلیترین نهاد در ایران کرد.1
They came to detest the Shah for not having the strength to break the chains of dependency which they themselves felt so strongly. For many Ira nians, the Shah failed because he was not able, after all, to translate the economic, political, and military strength of the Iran he had done so much to construct into a psychological independence from the West in general and the United States in particular. Reza Shah had understood that. "The Persian character," he declared, "has got to be hardened. For too long my countrymen have relied on others. I want to teach them their own value, so that they may be independent in mind and action." That was also what Ayatollah Khomeini promised to do for the Iranian people. To a significant extent, he succeeded. In psychological terms, it can be argued that he sub- stituted Islam and God for the United States as the principal, institution- alized selfobjects of the Iranian regime.
Marvin Zounis
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
کرمیت روزولت با استفاده از نام مستعار جیمز اف. لا چریج در 6 جولای 1953م [15 تیرماه 1332شمسی] از مرز عراق گذشته و وارد ایران شد. وی زمانیکه در تهران در خفا به سر میبرد، کودتایی را هماهنگی کرد که طی آن مصدق سرنگون و شاه جانشین او شد.2
Using the pseudonym James F. Lochridge, Kermit Roosevelt slipped across the Iraqi border and into Iran on July 6, 1953. In hiding in Tehran, he orchestrated the countercoup that overthrew Musaddiq and replaced him with the shah.
Professor James Beale
رابرت گراهام، خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز، در کتاب «ایران: سراب قدرت» مینویسد:
سقوط [مصدق] توسط سیا برنامهریزی شد و مردی که مسئول این کار بود کرمیت روزولت، هرگز نقش سیا را انکار نکرد؛ ولی شاه ترجیح داد سقوط مصدق را یک عکسالعمل خودساخته طرفداران پهلوی قلمداد کند.3
Subversion was primarily orchestrated by the CIA, and the man responsible. Kermit Roosevelt. has never disguised the agency's role. However the Shah has preferred to portray Mossadegh's overthrow as a spontaneous expression of pro-Shah loyalty.
Robert Graham
کریستین دلانوا، مورخ فرانسوی در کتاب «ساواک» مینویسد:
کودتای 1953م [۱۳۳۲ شمسی]، از آن پس به موضوع مناظرههای داغی میان هواداران شاه و مخالفان او تبدیل شد. هواداران [شاه] کودتا را نتیجه قیام مردمی میدانستند، [اما] مخالفان، آن را فرزند نابکار سیا و نیات ضد ملی شاه. اکنون در پرتو اسناد و مدارکی که در اختیار داریم میتوانیم بگوییم که بازگشت به قدرت محمدرضا شاه، شاهانه نبود؛ بلکه نتیجه عملیات آژاکس بود. سیا برای ساقط کردن دولت مصدق به کاری خیلی بیشتر از زدن تلنگر نهایی اقدام کرد. بدون هماهنگ کردن عملیات از سوی کرمیت روزولت، بدون خرابکاری کارگزاران انگلیسی، نظامیان شاهی که مردد هم بودند، هرگز نمیتوانستند دست به کار شوند.4
Le coup d'État de 1953 devint, par la suite, un sujet de discussions passionnées entre les partisans du shah et l'opposition, les uns y voyant le fruit d'un soulèvement populaire, les autres, l'enfant monstrueux de la CIA et des vues anti- nationales du shah. Grâce aux documents dont on dispose aujourd'hui, on peut affirmer que le retour au pouvoir de Mohammad Réza Shah ne fut pas causé par un élan d'amour des Iraniens envers la personne royale, mais fut bien le résultat de l'opération Ajax. La CIA fit beaucoup plus que donner l'ultime coup de pouce qui aida à la chute de Mossadegh. Sans la coordination assurée par Kermitt Roosevelt, sans le travail de sape mené par les agents anglais, les militaires royalistes n'auraient jamais pu agir. La troupe était hésitante.
Christine Delanoa
جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
آمریکا آنقدر پول [برای کودتا] خرج کرد که دلار [در ایران] با کاهش ارزش روبرو گردید.5
for the CIA money used to mobilize the crowd; so much American money flooded the market that the value of the dollar fell precipitously.
John Furan
کریستین دلانوا، مورخ فرانسوی در کتاب «ساواک» مینویسد:
شاه خطاب به کرمیت روزولت، معمار کودتای 1953م [۱۳۳۲ شمسی]، اظهار میدارد: «من تاجم را به خدا، به ملتم، به ارتشم و به شما مدیون هستم.» از این زمان به بعد، همکاری میان ایالات متحده آمریکا و ساواک رو به توسعه میگذارد.6
Je dois mon trône à Dieu, à mon peuple, à mon armée, et à vous», déclare le shah d'Iran en se tournant vers Kermitt Roosevelt, l'artisan du coup d'État de 1953 contre Mossadegh. Dès lors la collaboration entre les États Unis et la Savak ira en se développant.
Christine Delanoa
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
مصاحبه هویدا در ۱۹۷4م [1353 شمسی] سؤال: آقای هویدا، شاه چند روز پیش در مصاحبهای در لوموند اشاره کرد که در زندانهای ایران شکنجه میشود.
جواب: من باور نمیکنم که او این را گفته باشد.
سؤال: بله، دقیقاً همین را گفت. در مصاحبهای که در لوموند منتشر شد.
جواب: نه، من معتقدم که او گفته است که ایران تنها کاری را انجام میدهد که سایر کشورهای جهان انجام میدهند.
سؤال: او گفت که کشورهای دیگر شکنجه روانی میکردند و ایران هماکنون شروع به استفاده از این نوع شکنجهها کرده است، و این بدان معناست که ایران در تمام مدت شکنجه فیزیکی انجام داده است. آقای نخستوزیر آیا در زندانهای ایران شکنجه انجام میشود؟ یعنی کشیدن ناخن و شکستن دست و… را دارید؟
جواب: نه [خنده] البته نه.
سؤال: اگر بگویم افرادی میشناسم که در زندانهای ایران شکنجه شدهاند، دوستانی که شلاق خوردهاند، کتک خوردهاند و شخصاً ناخنهای آنها کشیدهشده چه میگویید؟
جواب: احتمال دارد؛ اما این به ما مربوط نیست. این کار پلیس است و من کاری به فعالیتهای آنها ندارم. کار پلیس با کار ما تفاوت دارد. برخی دانشجویان دانشگاه، همین سؤال را که شما پرسیدید از من پرسیدند؛ میدانید من به آنها چه گفتم؟ -خیر- گفتم ببینید پلیس برای پلیس بودن تعلیم دیدهاست. فکر میکنید وقتی برای مبارزه با اغتشاشگران وارد صحنه میشود، چه باید انجام دهد؟ به همه گل تقدیم کند؟! خیر! آنها آموزش دیدند که با چماق وارد عمل شوند.
سؤال: خوب از نظر من این شکنجه عمل اسفانگیز است.
جواب: (با فریاد) خوب شما اینطور به ما یاد دادید! شما ما را آموزش دادید! شما آمریکاییها و انگلیسیها!
سؤال: من به هیچکس آموزشی ندادهام.
جواب: شما آمریکاییها آموزش دادید!7
Q: Mr. Hoveyda, the shah in an interview in Le Monde a few days ago indicated that torture was being used in the prisons of Iran.
A: I don't believe he said that....
Q: Yes, he said exactly that... in an interview published in Le Monde.
A: No, I believe he said that Iran only did what other nations of the world do.
Q: He said that other nations tortured psychologically and that Iran was now beginning to use this kind of torture as well, implying that Iran had been practicing physical torture all along. Mr. Prime Minister, is torture going on in the prisons of Iran?
A: [weak laugh] You mean like pulling out nails and breaking fingers that kind of torture? No [laugh] of course not.
Q: What would you say if I told you I know of individuals personally who had been tortured in Iranian prisons, friends who had been whipped, beaten, and had their fingernails pulled out?
A: Perhaps. But that is not our business. This is police business. I
186 THE TRIUMPH OF REPRESSION
have nothing to do with their activities. The work of police is different. Some university students asked me the same question that you have asked me. Do you know what I told them?
Q: No.
A: I said: "Look, police are trained to be police. What do you think they should do when they move in to break up disturbances, hand everyone a flower? No, they are trained to move in with clubs!"
Q: Well, I find all this torture business depressing.
A: [shouting] Well you taught us how! You trained us! You Ameri cans and British!
Q: I didn't train anybody. A: You Americans did.Professor James Beale
یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «تاریخ ایران مدرن» مینویسد:
سفیر بریتانیا به همتای آمریکایی خود یادآور شد که ایران -همانند هائیتی- کشوری «رشدنیافته و نابالغ» است؛ بنابراین لازم است دست کم تا دو دهه در سرپرستی یک خارجی محکم و مطمئن بماند.8
The British ambassador told his American counter part that Iran like Haiti was "immature" and therefore needed to remain under a firm foreign hand for at least another two decades.
Yervand Abrahamian
میشل فوکو، فیلسوف، جامعه شناس و مورخ فرانسوی، در یکی از نوشتههای خود که در جلد سوم از مجموعه «یادداشتها در چهار جلد» گردآوری شده است، مینویسد:
البته یک روز سرداری قدرت را به دست گرفت، اما او فرمانده لژیون قزاق بود و پشت او هم انگلیسیها بودند. او پدر شاه [امروز] بود.
این ماجرا ممکن است با اتفاقی مشابه تکرار شود. سفیر آمریکا میتواند کار آیرونساید (ژنرال بریتانیایی) که رضاخان را به جای قاجاریها به تخت نشاند، تکرار کند؛ یا دست کم یک ژنرال قدرتمند را بهعنوان نخستوزیر به شاه تحمیل کند. اما این تنها یک راه حل بسیار موقت خواهد بود. ایران یک دیکتاتوری نظامی نبود که بشود آن را با وجود رقابتهای شخصی توسط یک طبقه نظامی رهبری کرد.9
Einmal hat tatsächlich ein General die Macht ergriffen; doch er kommandierte die Kosa kenlegion und wurde von den Engländern dazu gedrängt. Es war der Vater des heutigen Schahs.
Natürlich könnte sich Ähnliches wiederholen. Der amerikani sche Botschafter könnte Ironsides Staatsstreich nachahmen, der es Reza Khan erlaubte, die Kadjar Dynastie zu verdrängen. Oder zumindest könnte er dem Schah einen durchsetzungsfähigen Ge neral als Premierminister aufzwingen. Doch das wäre nur eine sehr provisorische Lösung. Es wäre keine Militärdiktatur unter Führung einer trotz persönlicher Rivalitäten verschworenen Offi zierskaste.Michel Foucault
رابرت گراهام، خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز، در کتاب «ایران: سراب قدرت» مینویسد:
شاه تحتفشار آمریکاییها، دکتر علی امینی، وزیر دارایی سابق مصدق را به نخستوزیری برگزید. از آنجا که معروف بود شاه به شدت از این مرد بدش میآمد، این انتصاب بهعنوان علامت ضعف او تلقی شد.10
Under pressure from the Americans, the Shah appointed a foriner Mossadegh Finance Minister, Dr Ali Amini, as Prime Minister. Since the Shah was known to dislike the man intensely this was interpreted as a sign of weakness.
Robert Graham
فرد هالیدی، نویسنده و متخصص روابط بینالملل و خاورمیانه، در کتاب «ایران: دیکتاتوری و توسعه» مینویسد:
شاه میداند که حمایت آمریکا از او به دلیل دلبستگی ویژه این کشور به سلطنت پهلوی نیست؛ بلکه به این دلیل است که ظاهراً شاه بهترین کسی است که به وسیعترین مفهوم کلمه میتواند حافظ منافع آمریکا باشد.11
He knows that the USA supports him not out of any special loyalty to the Pahlavi monarchy but because he appears best able to safeguard US interests, in the broadest sense.
Fred Holliday
جان دی استامپل، استاد ارشد روابط بینالملل در دانشکده دیپلماسی و تجارت بینالمللی پترسون دانشگاه کنتاکی، در کتاب «درون انقلاب ایران» مینویسد:
دو روز بعد از حوادثی که مخالفین آن را کشتار جمعه سیاه نامیدند، اعلامیه کاخ سفید، «روابط نزدیک و دوستانه بین ایران و ایالات متحده و اهمیت ادامه اتحاد ایران با غرب» را مجدداً مورد تائید قرار داد. این اعلامیه همچنین اظهار امیدواری میکرد که «حرکت بهسوی سیاست استقرار آزادی در ایران ادامه خواهد یافت.» برژینسکی، بهطور خصوصی به شاه تلفن کرد که برای اعاده نظم «هر کاری که لازم است انجام بده.»12
Two days after what the opposition would call the "Black Friday Massacre," a White House statement "reaffirmed the close and friendly relations between Iran and the United States and the importance of Iran's continued alliance with the West." It also "expressed the hope that the movement toward political liberalization would continue within Iran." Privately, Brzezinski had advised the Shah to "do what you have to do" to restore order.
John D. Stumple
جان دی استامپل، استاد ارشد روابط بینالملل در دانشکده دیپلماسی و تجارت بینالمللی پترسون دانشگاه کنتاکی، در کتاب «درون انقلاب ایران» مینویسد:
همچنین روز ۹ نوامبر [18 آبان]، بود که سرانجام ایالات متحده اعلام کرد باتومهای پلیس، ۲۵ هزار کپسول اشکآور و سایر وسایل ضد شورش را به شاه خواهد فروخت. این اقدام تا آغاز سال توسط دایره حقوق بشر (دفتر سابق) در وزارت خارجه امور خارجه متوقف شده بود. وسایلی که اگر چند ماه زودتر رسیده بود بهطور قابلتوجهی مفیدتر واقع میشد. وسایل ضد شورش اگر چه از نظر روانی کمک میکرد، اما در فرونشاندن تظاهرات هرگز بیش از یک وسیله جنبی مؤثر واقع نشد.13
It was also on November 9 that the United States finally announced it
would sell the Shah police clubs, 25,000 canisters of tear gas, and other riot equipment. This action had been held up by the Bureau (formerly Office) of Human Rights in the State Department since the beginning of the year. The paraphernalia, which would have been considerably more useful if it had arrived several months earlier, came in dribbles. While psychologically helpful, the riot gear was never more than mar ginally effective in quelling the demonstrations.
Palace.John D. Stumple
رابرت گراهام، خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز، در کتاب «ایران: سراب قدرت» مینویسد:
تقویت نیروهای مسلح ایران با استراتژی کیسینجر-نیکسون به منظور مهار جهانی اتحاد شوروی که با چین کمونیست هم روابطی داشت، انجام میشد. برای مقابله با حضور شوروی در اقیانوس هند، شاه را تشویق کردند که نقش ژاندارمی خلیجفارس را به اقیانوس هند هم گسترش دهد. این موضوع، زمینه اصلی ایجاد پایگاه دریایی و هوایی چابهار در صد کیلومتری مرز پاکستان بود. در طرحهای اولیه مربوط به ایجاد این پایگاه، سیلوهای زیردریایی که قدرت جای دادن و تعمیر زیردریاییهای اتمی آمریکا را داشت پیشبینی شده بود.
برای تقویت نقش جدید ایران در منطقه، از شاه خواسته شد که یک سیستم الکترونیکی جاسوسی را به مبلغ هشتصد و پنجاه میلیون دلار (حدود شش میلیارد تومان) از راکول اینترنشنال (شرکت آمریکایی) بخرد. این دستگاهها به ایران اجازه میداد تا ترافیک ارتباطی همسایگانش -بهخصوص قسمت جنوبی اتحاد شوروی که بسیار حساس بود و شامل آزمایش موشکها و وسایل تولید سلاح بود- رصد و شنود نماید.14
The strengthening of the Iranian military establish- ment tied in with the Kissinger Nixon strategy of global containment of the Soviet Union, which included the historic opening up of relations between Washington and Peking. To counter the Soviet presence in the Indian Ocean the Shah was encouraged to extend his role of Gulf policeman into the Indian Ocean. This was the purpose of the naval and air base to be built at Chah Bahar, less than 100 kilometres from the Pakistan border. In the original plans for the base, submarine silos capable of housing and servicing American nuclear submarines were even included. 16
To assist Iran in its new regional role the Shah was encouraged to purchase a $850 million electronic surveillance system supplied by Rockwell International. This enabled Iran to monitor and eavesdrop on the communications traffic of its neighbours including the highly sensitive southern part of the Soviet Union that contained rocket testing and armaments development facilities. 17Robert Graham
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
اختلافات شاه با آمریکا در این دوره عمیقتر از رد ضمنی سیاست تأکید بر اصلاحات عمده بود. وی نسبت به جان اف کندی یک حس تنفر شخصی داشت و زمانی که خبر ترور کندی را شنید ناراحت نشد. وی نسبت به محبوبیت و جذبه وی در میان تودههای مردم ایران حسادت میکرد و از اینکه کندی که دو سال و نیم از وی جوانتر بود و سعی داشت او را در مورد چگونگی اداره پادشاهیاش راهنمایی کند، شدیداً رنجور بود. کندی نیز به همین میزان از شاه دلخوشی نداشت و او را یک فرد مستبد، فاسد و حقیر میشمرد. اکنون به نظر میرسد تردیدهای کندی نسبت به شاه آنقدر قوی بوده که وی حتی در نظر داشت از شاه بخواهد استعفا کند و تا زمان رسیدن پسرش به سن بلوغ [به عنوان] نایبالسلطنه حکومت کند. 15
The shah's disagreements with the United States during this peri od ran much deeper than his visceral disapproval of any policy that stressed major reform. He nurtured a personal dislike for John F. Kennedy and was not displeased when he heard the news of Kennedy's assassination.16 He was envious of Kennedy's popularity and charis matic appeal among the masses of Iranian people and strongly re- sented the fact that Kennedy, who was two and half years younger than he, would attempt to advise him on how to run his kingdom. Kennedy was equally unimpressed by the shah, whom he considered a corrupt and petty tyrant. It now appears that Kennedy's doubts about the shah were so strong that he even considered forcing his abdication in favor of rule by regency until his young son came of age.
Professor James Beale
ویلیام شوکراس، روزنامهنگار، نویسنده، گوینده و مدرس بریتانیایی، در کتاب «آخرین سفر شاه» مینویسد:
ویلیام سایمون وزیر خزانهداری آمریکا بود، او کسی بود که شاه را علناً احمق نامید. این گفته ناخشنودی فراوانی در کاخ نیاوران ایجاد کرد. واشنگتنپست گزارش داد که دولت شاه حتی به فکر قطع روابط دیپلماتیک بر سر این موضوع بوده است.16
One of those who was not taken in was the U.S. treasury sec- retary, William Simon. Indeed, he publicly called the Shah "a nut." This caused some unhappiness in the Niavaran Palace.
William Shawcross
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
شاه در ملاقات خصوصی سهساعتهای با کرمیت روزولت در ژوئیه ۱۹۶۶م [1345 شمسی] در تهران، از آمریکا به دلیل نادیده گرفتن او و همچنین تبعیض قائل شدن و گرفتن پول بیشتر برای تجهیزات نظامی گلایه کرد. شاه گفت از اینکه «مثل بچهمدرسهایها با وی رفتار شود» خسته شده و به بهترین شیوه بلوفزنی ایرانی هشدار داد که ایران و آمریکا به پایان روابط خود بسیار نزدیک هستند. 17
by the Vietnam War. In a three-hour private meeting in Tehran with the omnipresent Kermit Roosevelt in July 1966, the shah fumed at the United States for ignoring him and for charging him "discriminatory" fees for military equipment. The shah indicated that he was "tired of being treated as a schoolboy" and warned in the best Iranian bluffing technique that Iran and America were very near the end of their rela. "stinkies.
Professor James Beale
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
یکی از معتمدان شاه گفته است، وی در مبارزه انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در سال 1976م [1355 شمسی] «همه تخممرغهای خود را در سبد آمریکاییها» گذاشته بود. هرچند او قادر یا مایل به بیان [این مسئله] نبود، اما احتمالاً واقعیت داشت، و کلیه مسئولان نظام اداری رژیم او نیز بر این واقعیت آگاه بودند. بهعنوان مثال، زمانی یکی از مقامات بلندپایه رژیم، اتخاذ خطمشی جدیدی را پیشنهاد کرد که کاملاً به مسائل داخلی ایران مربوط میشد، شاه با طرح این سؤال به او پاسخ داد که «آیا فکر میکنید آمریکاییها این خطمشی را بپذیرند؟» هنگامیکه ریچارد هلمز سفیر آمریکا در ایران بود، شاه تصمیم گرفت ایستگاههای رادیو و تلویزیونی را که قبلاً اجازه داده بود نیروهای مسلح آمریکا در ایران تأسیس، کنند، تعطیل کند. وقتی سفیر آمریکا به این عمل اعتراض کرد، شاه پاسخ داد، «ما باید این کار را انجام دهیم، اما پخش برنامههای آمریکا را به همان اندازه ساعتهای پیشین تضمین میکنیم.»18
By the 1976 U.S. presidential election campaign, the Shah had, as one of his confidantes said, "put all his eggs in the American basket. "54 How- ever unable or unwilling to articulate this idea they might have been, all those responsible for administering the Shah's regime knew that as well. For example, one of the Shah's most senior officials proposed a new policy that dealt entirely with matters internal to Iran. The Shah's only response was to ask, "but do you think the Americans will accept this. "55 When Richard Helms was ambassador to Iran, the Shah decided to shut down the radio and television stations which he had earlier authorized the U.S. armed forces to establish in Iran. When the U.S. ambassador protested, the Shah responded, "We have to take them over, but we will guarantee you the same hours of American programming as before.
Marvin Zounis
ویلیام هیلی سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران در کتاب «مأموریت در ایران» مینویسد:
هایزر دستورالعملهای مختصری را که در مورد مأموریت خود دریافت کرده و چندین بار در مسیر خوانده بود، به من نشان داد. اگرچه آنها بهصورت مبهم بیان میشدند، اما نشان میداد وظیفه او ملاقات با فرماندهان نظامی ایران بود تا آنها را از تداوم پشتیبانی لجستیکی آمریکا مطمئن سازد و بخواهد که وحدت و هماهنگی خود را در مراحل حساس خروج شاه از ایران و استقرار حکومت بختیار حفظ نمایند. یک وظیفه مهم دیگر هایزر، وادار ساختن فرماندهان و افسران ارتش ایران به ترک سوگند وفاداری به شاه و اطاعت از حکومت غیرنظامی جدید [بختیار] بود.19
Huyser then showed me the brief instructions he had re- ceived concerning his mission, which he said he had read several times en route. Although they were vaguely worded, they indicated that his task was to meet with the senior officers of the Iranian military command in order to assure them of the continuity of American logistical support and to urge them to maintain the integrity of their forces in the difficult period that would accompany the departure of the shah and the investiture of the Bakhtiar government. It was further indicated that one of his tasks would be to assist the military in the difficult psychological task of abandoning their traditional oath to the shah and transferring their loyalties to the civilian authority of the prime minister, to whom they would be subordinate.
William Haley Sullivan
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
تنها بین سال ۱۹۷۰ تا سال ۱۹۷۸م [1349 تا 1357شمسی] تعداد آمریکاییهای مقیم ایران از کمتر از ۸ هزار به حدود ۵۰ هزار نفر رسید، این سیل آمریکاییها به ایران در دهه ۱۹۷۰ به مشکلی جدی برای مقامات سفارت آمریکا تبدیل شد. یکی از ناامیدکنندهترین مسائلی که ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در اواسط دهه ۱۹۷۰م [1350شمسی] با آن مواجه شد، موج سفر غیرقابلکنترل آمریکاییهای آموزش ندیده و فاقد آمادگی به ایران بود. با آغاز دوران طلایی و افزایش قراردادها حضور آمریکاییها نیز افزایش یافت. بهترین و بدترینهای آمریکایی در شهرهای مختلف ایران دیده میشدند.
با گذشت زمان و افزایش تعداد، بخش روزافزونی از فرصتطلبان و لاشخورهای مالی و افراد بیکار و سرخورده که اخیراً از آسیای جنوب شرقی بازگشته بودند، راه خود را به سوی ایران کج کردند. شرکتهایی که قراردادهای چند میلیارد دلاری امضا کرده بودند به نیروی انسانی نیاز داشتند، از طرفی به این دلیل که از لحاظ زمانی تحت فشار بودند، بدون دقت و با سهلانگاری نیرو استخدام میکردند. واکنش منفی و تهاجمی کارمندان آمریکایی نسبت به جامعه ایران و موج نفرت، نژادپرستی و نادانی در اصفهان به هم آمیخت. آنها ایرانیها را «کاکا سیاه»، «گدا»، «بوگندو»، «بدوی» و «بیاباننشین» و فرهنگ آنها را «فرهنگ شتری» میخواندند.20
Between 1970 and 1978 alone, the number of Americans living in Iran increased from fewer than 8,000 to nearly 50,000. This flood of Ameri- cans became a severe problem for U.S. Embassy officials in the 1970s. One of the most frustrating issues facing Ambassador Richard Helms in the mid-1970s was the uncontrollable waves of untrained and ill- prepared Americans flowing into Iran. As the gold rush began and the contracts increased, the American presence expanded. The very best and the very worst of America were on display in the cities of Iran. As time passed and the numbers grew, an increasingly high proportion of fortune hunters, financial scavengers, and the jobless and disillu- sioned recently returned from Southeast Asia found their way to Iran. Companies with billion-dollar contracts needed manpower and, un- der time pressure, recruited blindly and carelessly. In Isfahan, hatred, racism, and ignorance combined as American employees responded negatively and aggressively to Iranian society. Iranians were com- monly referred to as "sand-niggers," "ragheads," "rags," "stinkies.
Professor James Beale
جان دی استامپل، استاد ارشد روابط بینالملل در دانشکده دیپلماسی و تجارت بینالمللی پترسون دانشگاه کنتاکی، در کتاب «درون انقلاب ایران» مینویسد:
از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۸م [۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ شمسی]، کارمندان دولتی تقریباً دو برابر شدند. بیش از نیمی از این افراد، کارکنان نظامی ایالات متحده بودند.21
The number of government employees nearly doubled from 1972 to 1978. Over half of these were U.S. military personnel.
John D. Stumple
ویلیام شوکراس، روزنامهنگار، نویسنده، گوینده و مدرس بریتانیایی، در کتاب «آخرین سفر شاه» مینویسد:
اکنون بهجای چند صد نفر، هزاران آمریکایی در ایران مستقر بودند. آنان در شهرکهای کوچک خودشان گردآمده بودند و مایحتاج خود را از مغازههایی که با دلار جنس میفروختند، میخریدند و پیتزافروشیها، همبرگرفروشیها، اتومبیلهای بزرگ و آداب و رسوم بیگانه [و خاص] خودشان را داشتند. رفتار آنان بسیاری از ایرانیان را به همان اندازه خشمگین میساخت که حمایت بیچون و چرای واشنگتن از شاه، آنها را عصبانی میکرد.
[…] یکی از بدترین نقاط در این زمینه اصفهان بود. در آنجا شرکت بالگردسازی «بل» قراردادی برای آموزش نظامیان ایرانی برای اداره ناوگان بزرگ بالگردهای جدید شاه که یکی از بزرگترین ناوگانها در جهان بود، منعقد کرد. بسیاری از کارمندان بل، سربازان سابق آمریکا در ویتنام بودند که تنها تجربه آنان در خارج از آمریکا این بود که بخشی از ارتشِ اشغالگر را تشکیل میدادند؛ آن هم در جایی که بومیان یا میخواستند آنها را بکشند یا به آنان خدمت کنند. [لذا] جای شگفتی نبود بسیاری از این اشخاص از پیچیدگیهای مذهب شیعه غافل شوند.
[مثلاً] در ایام تعطیلات مذهبی یا عزاداریها آمریکاییان مهمانیهای مفصل ترتیب میدادند و صدای بلند دستگاههای استریو در همهجا پخش میشد و خوشگذرانهای مست، تلوتلوخوران از این محل به آن محل میرفتند، بارهای آنان به روی ایرانیان بسته بود، در بسیاری از این بارها دختران ویتنامی خدمت میکردند. ناگزیر کارگران آمریکایی تبدیل به مظهر یک اتحاد بینهایت منفور شدند. همینکه شکوفایی بازار نفت در سال 1973م [1352 شمسی] فروکش کرد، نارضایتی در میان روستاییانی که شهرها را در جستجوی کار انباشته بودند و اکنون نه کار داشتند و نه مسکن، تبدیل به خشم گردید. خشم بسیاری از این اشخاص در درجه اول متوجه ایالات متحده بود. چند آمریکایی به قتل رسیدند.22
Now, instead of a few hundred, there were thousands of Americans stationed in Iran. They tended to conglomerate in their own little suburbias, with their own dol- lar shops, pizzerias, hamburger joints and their large cars and their alien customs. Their behavior was as infuriating to many Iranians as was Washington's unquestioning support for the Shah, One of the worst places in this context was Isfahan. There the Bell Helicopter company had a contract to train Iranian service- men to run the Shah's huge new helicopter fleet, one of the biggest in the world. Many of Bell's employees were Vietnam veterans whose only previous experience outside the United States was as part of an army of occupation where the natives were trying either to kill or to service them. The intricacies of the Shiite faith were, not surprisingly, lost on most of these men. During religious hol- idays of mourning, the Americans would have large parties with stereos blaring and drunken revelers staggering from place to place. Their bars were closed to Iranians. Several of them featured Vietnamese bar girls. Inevitably, American workers became the symbol of an increas ingly unpopular alliance. As the boom of 1973 turned to slump, discontent among peasants who had crowded to the cities to find work, and who now had neither work nor homes, turned to fury. For many people that fury was easily directed at the United States. A few Americans were murdered.
William Shawcross
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
بسیاری از آمریکاییها زمانی که در ایران بودند فرصت یافتند سطح زندگی خود را بهبود بخشند؛ به طور خلاصه آنکه آنها بسیار بهتر از زمانی که در آمریکا بودند زندگی میکردند. منازل بزرگ، باغ، خدمتکار، راننده و بسیاری امکانات مادی دیگر، اولاً اجازه میداد بالاتر از وضعیت اجتماعی [قبلی] خود به کشورشان بازگردند و ثانیاً اختلافات طبقاتی که آنها را از اکثر ایرانیها جدا میکرد، افزایش میداد. اختلافات اقتصادی و طبقاتی موجب تشدید اختلافات ملی میگشت.
از بیستوشش دیپلماتی که در سال ۱۹۷۰م [۱۳۴۹ شمسی] در تهران شناسایی شدند، فقط یک نفر خدمتکار نداشت؛ بیست نفر از این بیست و شش نفر (۸۰ درصد) در منازل خود در تهران استخرهای شنا داشتند. با توجه به این شیوه زندگی تعجبی ندارد که ایرانیهایی که با آمریکاییها کار میکردند و از آنها منزل اجاره میشد، از طبقه مرفه و متوسط جامعه باشند. حضور آمریکاییها در «باشگاه سلطنتی»، عضویت خانواده سلطنتی در فروشگاه سفارت، همکاری نخبگان ایران و آمریکا در سازمانهایی نظیر باشگاههای «لاینز و روتاری» و علاقه مشترک به ورزشهایی نظیر اسکی، بولینگ و گلف همه موجب ارتباط آمریکاییها با یک گروه ثروتمند و کوچک از ایرانیهایی شد که در رأس قدرت بودند.
آمریکاییها به همان شکل که میتوانستند در نیوجرسی، کالیفرنیا، نبراسکا یا ماساچوست زندگی کنند در ایران زندگی میکردند. آنها همهچیز را حتی هوا و جو اطراف خود را از آمریکا وارد میکردند. دستگاههای تهویه مطبوع، دستگاه تنظیم رطوبت، دئودورانتها و… همچنین تفریحات و آموزش آمریکایی بدون توجه به محیط محلی موجود مورد تأکید قرار میگرفتند. در واقع به نظر میرسید که بسیاری از آمریکاییها در تهران در محیطی زرورق پیچیده شده زندگی میکنند، آنها مایل بودند با هم زندگی کنند و تقریباً همگی در شمال خیابان تخت جمشید، خیابان اصلی که از مقابل سفارت آمریکا در شمال تهران میگذشت، ساکن بودند. تمامی شصت اتوبوسی که دانشآموزان را به «مدرسه آمریکاییها» میبرد، از مسیرهایی در شمال خیابان تخت جمشید رد میشد.
«مدرسه آمریکاییها» که در سال ۱۹۵۴م [۱۳۳۳ شمسی] بنیانگذاری شد، فقط بچههایی را که پاسپورت آمریکایی معتبر داشتند، میپذیرفت. مدیر آن میگفت: «این مدرسه کاملاً آمریکایی است.» به این ترتیب این مدرسه در میان مدارس آمریکایی در خارج منحصر به فرد بود و فقط برخی مدارس وزارت دفاع در اروپا وضع مشابهی با آن داشتند. اکثر والدین و همچنین کادر مدیریت که در رأس آنها یک مدیر مقتدر قرار داشت، در مقابل تلاشهای گاهبهگاه برخی برای ارائه موضوعات درسی در مورد زبان فرهنگ و تاریخ ایران، مقاومت موفقیتآمیزی میکردند. یک عضو جدید هیئتمدیره مدرسه در اوت ۱۹۷۰م [شهریور ۱۳۴۹ شمسی] در این مورد گفته است: «مدیران گذشته مدرسه یک سیاست مرکزی را دنبال کردهاند؛ ایران را بیرون نگهدارید.» و در سال ۱۹۷۰م [۱۳۴۹ شمسی] یک برنامه آزمایشی به نام «تحقیق در مورد فرهنگ ایران» در برنامه درسی مدرسه ابتدایی گنجانیده شد. 23
While in Iran, many Americans found the opportunity to improve their standards of living. In short, they lived far better than they could have in the United States. Huge homes, gardens, servants, drivers, and many other material perquisites enabled them to rise not only above their own social status back home but increased the class differences that separated them from most Iranians. Class and economic dif- ferences magnified national differences. Of the twenty-six diplomats surveyed in Tehran in 1970, only one did not employ a servant. Twenty of twenty-six (80 percent) had swimming pools at their Tehran homes. Given this style of life, it is not surprising that the Iranians with whom the Americans interacted and from whom they rented were drawn from the upper-middle and upper classes of society. American atten- dance at the Imperial Country Club, royal family membership in the commissary, Iran-American elite interaction in such organizations as the Lions and Rotary clubs, and common interest in such sports as skiing, bowling, and golf all served to blend Americans with a tiny, wealthy group of Iranians who rested at the pinnacle of power. Americans lived in Iran as they might in New Jersey, California, Nebraska, or Massachusetts. Americans imported everything they could from the United States, including the air and atmosphere around them. Air conditioners, humidifiers, and deodorants, as well as American recreation and education, were emphasized to the total ex- clusion of their local environment. Indeed, many Americans in Tehran seemed to live in cellophane-wrapped clusters. Americans tended to congregate together; almost all lived north of Takht-i Jamshid Ave- nue, the thoroughfare that passed just in front of the U.S. Embassy in north Tehran. All of the nearly sixty buses that carried students to the American School followed routes that ran north of Takht-i Jamshid. The American School, founded in Tehran in 1954, admitted only "children with valid American passports." According to the principal: "This is strictly an American school." As such, it was almost alone among American schools abroad, the closest parallels being certain Department of Defense schools in Europe. Efforts by occasional indi- viduals to introduce courses on Persian history, culture, and language were successfully resisted by the majority of parents and by the ad- ministration, headed by a powerful superintendent. In the words of one new school board member in August 1970: "Past school boards here pursued one central policy: 'Keep Iran Out." In 1970 an experi- mental Iranian Cultural Studies program was introduced into the elementary school curriculum. The school fielded three football
Professor James Beale
The shah's embassy in Washington was a repository for huge sup- plies of caviar, pistachios, valuable silver, wine, and champagne. The Beluga caviar had a value of $217 a tin while the Dom Perignon cham- pagne was valued at $35 a bottle. Several gift lists were kept at the Iranian Embassy, and on special occasions, such as Christmas, expen- sive mementos were delivered to influential Americans. 96 A particu- larly lengthy list was entitled "United States-Mass Media." This 135-page document contained the names of 620 Americans, 285 of whom received gifts between 1975 and 1977. A list of the gifts and the numbers distributed for each of the three years preceding the revolu.
Professor James Beale
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
سفارت شاه در واشنگتن انبار خاویار، پسته، نقرهآلات باارزش، شراب و شامپاین بود. ارزش [یک قوطی] خاویار «بلوگا» ۲۱۷ دلار و قیمت یک بطری شامپاین دم پرینگنون ۳۵ دلار بود. چندین پک هدیه در سفارت ایران نگه داشته میشد و در موارد ویژه نظیر کریسمس یادگاریهای گرانبهایی به تعداد زیادی از آمریکاییهای بانفوذ اهدا میگردید. لیست طویل ویژهای از این هدایا مختص رسانههای گروهی بود. این لیست ۱۳۵ صفحهای حاوی نام ۶۲۰ آمریکایی بود که ۲۸۵ نفر از آنها بین سالهای ۱۹۷۵ و ۱۹۷۷م [۱۳۵۴ و ۱۳۵۶ شمسی] هدایایی دریافت کرده بودند. تعداد هدایای داده شده به افراد مختلف در هر یک از این سه سال قبل از انقلاب نشاندهنده میزان بذل و بخششها در آن دوره است.24
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
چارچوب موافقتنامههای استاندارد مربوط به وضعیت نیروهای آمریکایی در اوایل دهه ۱۹۵۰ [دهه ۱۳۳۰ شمسی] مشخص شد و شامل آن دسته از نیروهای آمریکایی میشد که در کشورهای عضو ناتو مستقر بودند. در این موافقتنامهها، حوزههای قضایی به شکلی همزمان و برهم منطبق [تنظیمشده بود، به این نحو] که آمریکا و کشور میزبان، کنترل قانونی بر اوضاع داشتند و اگر آمریکا تصمیم میگرفت خود متخلف را تحت تعقیب قرار ندهد، در آن صورت کشوری که جرم در آن واقعشده بود، میتوانست این کار را انجام دهد.
برخلاف «موافقتنامه وضعیت نیروها» که بر اکثر نظامیان آمریکایی در خارج از کشور حاکم است، ترتیبات موجود در ایران به ایالات متحده اجازه میدهد که صلاحیت کیفری انحصاری بر همه پرسنل در همه زمانها داشته باشد. ایران از حق خود برای تعقیب قانونی مجرم (حتی اگر مقامات آمریکایی تصمیم بگیرند از این کار خودداری کنند) صرفنظر کرده است.25
The format for standard American Status Forces agreements had been established in the early 1950s and referred to American troops stationed in NATO countries. In these agreements, jurisdiction was con- current in that both the United States and the receiving country exer- cised legal control. If the United States chose not to prosecute, then the country in which the offense was committed could do so. "Unlike the Status of Forces Agreements (SOFAS) that govern most American ser- vicemen overseas, the arrangement in Iran allows the United States exclusive criminal jurisdiction over all personnel at all times. Iran has waived its right to prosecute, even if American authorities choose not to do so." With the partial exception only of an agreement with West.
Professor James Beale
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
وزیر امور خارجه پیشین [هنری کیسینجر] دو نکته را به درستی دریافته بود. شاه سراسر زندگی خود را با «اعتمادی فوقالعاده به مقاصد و حسن نیت آمریکا» به سر آورده بود، و هنگامیکه احساس کرد این دوستی بر باد رفته است، دچار ازهمپاشیدگی روانشناختی شد.26
The former secretary of state was right on two counts. The Shah lived his life with an "extraordinary trust in American purposes and American goodwill," and he underwent a "psychological disintegration when he sensed that friendship evaporating.
Marvin Zounis
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
زاهدی بهرغم آنکه همه تلاشهای خود را به کار گرفت، مؤثرتر از شهبانو فرح نبود. شهبانو فرح تنها شخص دیگر نزدیک به شاه بود که کوشید تا به منبعی برای اعاده شجاعت و امید فروریزنده او تبدیل شود.
در پایان، شاه فقط یک نفر را داشت که با او صحبت کند و این شخص سفیر آمریکا ویلیام اچ. سالیوان بود. سفیر، گزارشی را در سال 1978م [1357شمسی] به شاه ارائه کرد.
[…] پس با توجه به اینکه شاه برای درک سیاسی همسر خود چندان اعتباری قائل نبود در آن ماههای ناخوشایند آخر، تنها کسی که میتوانست با او صحبت کند سفیر آمریکا بود. اما سفیر که سعی میکرد به رهنمودهای مبهم و گاهی اوقات متناقض واشنگتن وفادار بماند نیز قادر نبود رهنمودهای سیاسی روشن و مؤثری در اختیار شاه قرار دهد. در نتیجه اغتشاش ذهنی خود شاه نیز تشدید میشد. شاه حتی در تبعید نیز قادر بود احساس خیانتی را که آمریکاییها به او کرده بودند، بازسازی کند. 27
Despite his best efforts, Zahedi was no more effective than Empress Farah, the only other person close to the Shah who struggled to serve as a source for the restora- ion of his collapsing courage and hope. At the end, the Shah had only one person with whom he could talk- Che U.S. ambassador, William H. Sullivan. The ambassador reported on a meeting he had with the Shah at the end of August in 1978. The U.S. ambassador then, given the Shah's reservations about the po- litical judgment of his empress, was in those final debilitating months the Only person with whom the Shah could talk. Yet the ambassador, striving to remain faithful to his own ambiguous and occasionally contradictory in- structions from Washington, was not able to provide the Shah with clear and forceful policy advice. As a result, the Shah's own confusion was exac- erbated. Even from exile, the Shah was able to reconstruct his sense of betrayal at the hands of the United States.
Marvin Zounis
ویلیام هیلی سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران در کتاب «مأموریت در ایران» مینویسد:
در دو پیام خصوصی که از طرف پرزیدنت کارتر برای پادشاه مراکش و خود شاه ارسال شده بود، رئیسجمهوری آمریکا به علت «احتمال خطر جدی گروگانگیری اتباع آمریکایی» مسافرت شاه را به آمریکا در موقعیت فعلی مصلحت تشخیص نداده بود.28
in two messages sent by President Carter to King Hassan of Morocco and to the shah himself, there was explicit mention of "the very real threat that hostages might be seized" as the reason that it would not be a propitious time for the shah to come to the United States.
William Haley Sullivan
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
از نظر دستگاه دولت کارتر، حضور او در ایالات متحده حتی برای معالجه بیماری مرگبارش، مانع عمدهای در راه آزادی گروگانهای آمریکایی بود. بهجای آنکه به شاه اجازه داده شود در ایالات متحده بماند و پس از بهبود پیدا کردن از جراحی سنگ کیسه صفرا، طحال سرطانیاش برداشته شود، از آمریکا اخراج شد. هنگامیکه شاه به قدر کافی بهبود یافت، از بیمارستان نیویورک به پایگاه هوایی لکلند در تگزاس انتقال یافت. بنا به گزارش دکتر کین، در آنجا «سرطان او به نهایت درجه شدت یافت.» 29
His presence in the United States, even for the treatment of his life-threatening illnesses, was seen by the Car ter administration as the major impediment to the release of the American diplomats. Rather than allowing the Shah to remain in the United States to recuperate from his gallstone surgery so that his cancerous spleen could be removed, he was, in effect, expelled from the country. When he had re- covered sufficiently, he was moved from New York Hospital to Lackland Air Force Base in Texas. There, Dr. Kean reported, "his cancer was coming back with a vengeance.
Marvin Zounis
ویلیام شوکراس، روزنامهنگار، نویسنده، گوینده و مدرس بریتانیایی، در کتاب «آخرین سفر شاه» مینویسد:
در این هنگام بدترین لحظات این سفر طولانی به دور دنیا برای فرح فرارسید. آمبولانس با صدایی گوشخراش توقف کرد، درها باز شد و از آنان خواستند که پیاده شوند. ناگهان خودشان را در درون بخش روانی بیمارستان نظامی یافتند. مردانی با روپوشهای سفید، پرستاران مرد که شبیه گوریل بودند، پنجرههای میلهدار، نوعی احساس خردکننده افسردگی و پایان کار. نظامیان به آنان گفتند این امنترین محل در پایگاه است.
ملکه [از شدت عصبانیت] منفجر شد و از آن لحظات چنین یاد میکند: «خدایا! بعد از این همه فشار و بیخوابی و بیداری در سراسر شب، اکنون ما را به بخش روانی آوردهاند. شاید ۵ دقیقه پیش دیوانگان روی این تختها خوابیده بودند. احساس وحشتناکی بود شوهرم را در اتاقی جای دادند که فاقد پنجره بود.»
او نیز به دور و بر اتاقش نگریست. یک میکروفون در سقف کار گذاشته بودند که گمان کرد برای دستور دادن به بیماران است. در ورودی از درون فاقد دستگیره بود و به شدت احساس خفقان کرد، اما حداقل پنجرهای داشت. کوشید پرده را عقب بکشد، یک پرستار مرد وارد شد و او را از این کار منع کرد. ملکه گفت: «من دیوانه خواهم شد. باید آسمان را ببینم و کمی هوا تنفس کنم.» پرده را باز کرد. پنجره فقط به مقدار کمی باز میشد و پشت آن میلههای آهنین داشت ولی به هرحال بهتر از هیچ بود، میگوید: «ناگهان این پنج سانتیمتر هوا زندگی من شد.»
واقعاً ترسیده بود که دستگاه حکومتی کارتر آنها را ربوده باشد. بر سر مارک مرس فریاد کشید: «آیا ما در زندان هستیم؟ آیا کارتر ما را زندانی کرده است؟ آیا در بازداشت به سر میبریم؟» کسی نمیدانست بعد چه خواهد شد. شاید از آمریکا اخراج شوند، شاید به ایران بازگردانده شوند. او و شوهرش به هیچ وجه به کارتر اعتماد نداشتند. وقتی به ملکه اجازه دادند از تلفن استفاده کند، قدری آسوده خاطر شد. به دوستانش تلفن کرد که بگوید کجا هستند و گفت: «اگر خبری از ما نشنیدید، بدانید در اینجا به سر میبریم.» سپس در سلول خود در کنار میز نشست و شروع به نوشتن کرد. «نوشتن چیزی یا هر چیز برای وقتگذرانی و دیوانه نشدن.» چند ساعت گذشت و آنها را از سلولهایشان خارج کردند، ملکه میگوید: «بعداً به من گفتند که خدا را شکر کنید که اتاق پهلویی را ندیدید، چون پر از غل و زنجیر بود.» 30
Then came for the Queen the worst moment so far in the long ride across the world. The ambulance screeched to a halt, the doors were opened, and they were asked to step out. Suddenly they found themselves inside the psychiatric wing of the military hospital. There were men in white coats, male nurses who looked like gorillas, bars on the windows, and an overwhelming sense of oppression and finality. This was the safest place on the base, they were told. The Queen exploded. "My God," she recalled. "After all that pressure, and being up all night, to arrive in a psychiatric ward! Maybe five minutes ago crazy people had been sleeping in those beds. A terrible feeling! My husband was in a room that had no windows." She looked around her own room. There was a microphone in the ceiling-to give orders to the patients, she supposed. The door had no handle on her side. She felt completely claustrophobic. But at least she had a window. She tried to open the curtains. A male nurse moved to stop her. "I will go crazy," she said. "I have to see the sky and I have to breathe some air." She pulled open the curtains. The window would open only a fraction and there were iron bars behind it, but it was something. "Suddenly that five centimeters of air was my life." She was genuinely afraid that the Carter administration had kidnapped them. "Are we in jail?" she shouted at Mark Morse. "Has Carter put us in jail? Are we now under arrest?" Who knew what would happen next? Maybe they would be deported. Sent back to the ayatollah, perhaps. Neither she nor her husband had any faith in Carter, To her relief she was allowed to use the telephone, so she called friends to tell them where they were. "If you don't hear from us, we are here," she said. Then she sat down at the table in her cell and started to write something, anything, "to pass the time and to stop going crazy." It was several hours before they were moved out of their cells. "Later they told me, e, 'Thank God you didn't see the next room, it was full of chains," said the Empress.
William Shawcross
ماروین زونیس، تحلیلگر بینالمللی و عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو، در کتاب «شکست شاهانه» مینویسد:
ایالات متحده با شاه برخوردی کاملاً غیر شرافتمندانه داشت. 31
The United States acted toward the Shah with considerable dishonor.
Marvin Zounis
ویلیام شوکراس، روزنامهنگار، نویسنده، گوینده و مدرس بریتانیایی، در کتاب «آخرین سفر شاه» مینویسد:
صبح روز ۱۵ دسامبر [24 آذر] شاه، ملکه و گروه کوچک همراهان و سگهایشان از لکلند پرواز کردند و هفتمین بخش از تبعید طولانی خود را آغاز نمودند تا دیگر هیچگاه به کشوری که از شاه حمایت کرده، او را تشویق نموده ولی در نهایت به عقیده خود او به وی خیانت کرده بود، بازنگردد. در حالی که بهسوی جنوب پرواز میکردند گفت: «هنوز وعدههای آمریکائیان در گوشم صدا میکند.» چندی بعد همین جمله را در خاطراتش نوشت. 32
On the morning of December 15, the Shah, the Queen, his small staff, and his dogs took off for the seventh leg of their drawn-out exile, never to return to the country that for so many decades had succored him, encouraged him, and yet ultimately,he thought, betrayed him. As they flew south. "The American promises were still ringing in my ears," he wrote shortly after ward.
William Shawcross