محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
رضاخان، رئيسالوزرای جدید ایران، اگر چه به عالیترین مقام سیاسی کشور رسیده است، هنوز نتوانسته لااقل یکی از اخلاق روزهای گذشتهاش را که سرباز و افسر قزاق بود کنار بگذارد. … رضاخان هنوز میل دارد اشخاصی را که خلاف ارادهاش عمل میکنند، شخصاً تنبیه کند. وقتی وزیر جنگ بود هم به هنگام غضب بهصورت فرد مقابل سیلی میزد یا او را به باد کتک میگرفت؛ حال میخواست طرف نخستوزیر باشد یا رئیس نظمیه، ویراستار روزنامه، افسر و یا هر مقام دیگر. طی دو هفته گذشته نیز وی از دست چند نفر غضبناک شد که البته بلافاصله شخصاً آنها را کتک زد. طبق گزارشها، تازهترین قربانیانش، یک افسر پلیس و یک ملای قلابی بودند. شکی نیست که عدم خویشتنداری رضاخان در مقابل این غرایز بدوی نفرت انگیز است. چنین رفتاری، ذهنیت نامطلوبی، علیالخصوص در بین خارجیها، ایجاد میکند. یک روزنامه تهرانی که جسارت کرده و از این رفتار رضاخان انتقاد کرده بود، بلافاصله توقیف شد. برای آنکه درک بهتری از رفتار رئيسالوزرا داشته باشیم، باید محیطی را که در آن بزرگ شده و شرایط جسمی و ذهنی این مرد را مد نظر قرار دهیم.1
Reza Khan the new Prime Minister of Persia even though he has risen to the highest political post in the country, has not been able to refrain from carrying with him at least one acquisition of his carly days, when he was a Cossack sol dier and officer...... Reza Khan has not lost this tendency to personally deal out punishment to those who cross his will. As War Minister, in moments of passion, he slapped the faces of and otherwise physically assaulted a Prime Minis ter, a chief of police, newspaper editors, officers and others, Within the last two weeks he has again been the subject of several outbursts of wrath, where the causes thereof received immediate physical punishment administered person ally by the Premier. His latest victims are reported to be a police officer and a
pseudo mullah. This lack of restraint of the primitive instinct on the part of Reza Khan is undoubtedly deplorable. It arouses adverse comment, particularly among foreigners. A Teheran journal which had the audacity to criticize Reza Khan on this score was promptly suppressed. To properly understand these acts of the Premier, it is necessary to take into consideration his early environment and the physical and mental make up of the man,Mohammad Qoli Majd
نیکی آر کدی، پروفسور بازنشسته تاریخ در دانشگاه کالیفرنیا و لس آنجلس و یان ریچارد، از اساتید و محققان برجسته دانشگاه سوربون فرانسه، در کتاب «ایران مدرن: ریشهها و نتایج انقلاب» مینویسند:
در دوره رضاشاه، مهمترین زمینه استفاده از ارتش نیز تثبیت اقتدار دولت مرکزی در داخل ایران، از طریق سرکوبی نارضایتیهای کشاورزی، قبیلگی و یا شهری بود. طبقات ممتاز اکنون از کارمندان دولت، افسران ارتش، محصلین و تجار تشکیل مییافت. موقعیت چادرنشینها با اسکان آنها سقوط کرد. از طرف دیگر بیکاری در مناطق شهری، غیرقانونی شمردن اتحادیههای بازرگانی و گروههای چپ و تصویب قوانینی که به تقویت مواضع زمینداران بزرگ میانجامید، به ادامهی فقر طبقات کارگری و روستایی کمک میکرد. رضاشاه حتی مخالفین بالقوه خود را زندانی میکرد و یا به قتل میرسانید. هیچ راهی برای فعالیتهای حزبی و گروهی و یا ابراز نظریات سیاسی مخالف وجود نداشت.2
In the Reza Shah period, the main public expenditure was on the armed forces, which took by far the largest share of the government budget. The army was used primarily to strengthen the government's authority within Iran. The classes who benefited from the changes included government employees, army officers, students, professionals, and merchants, while the poor did not benefit. Reza Shah terrorized or jailed potential opponents, and there was no chance for organized union activity or oppositional politics.
Nicky R Cady
جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
نیمنگاهی به موازنه نیروهای اجتماعی در دهه ۱۹۳۰م [دهه ۱۳۱۰ شمسی] ثابت میکند که عمدهترین منابع قدرت و حمایت از رضاشاه، همان نهادهایی بودند که خود وی ایجاد کرده بود: ارتش، دیوانسالاران، بازرگانان برخوردار از انحصار، صاحبان صنایع جدید و بخشهایی از روشنفکران. گروهها و طبقههای مخالف او نیز که بیرحمانه سرکوب شدند: روحانیت، عشایر و ایلات، روشنفکران مترقی و طبقه کارگر. بقیه نیز یا تحت کنترل دقیق همکاری میکردند (اصناف)، یا بیتفاوت بودند (زمینداران)؛ و یا جان میکندند تا معاش خود را تأمین کنند و دیگر مجالی برای مبارزه با رژیم نداشتند. (دهقانان، طبقههای حاشیه شهری، کارگران روزمزد و تا حدی کل طبقه کارگر).3
A brief consideration of the balance of social forces in the 1930s substan tiates this thesis. Reza Shah's main sources of support came from the incumbents of the institutions he created army officers, bureaucrats, mo nopoly traders, industrialists, and a segment of the intelligentsia. Groups and classes which opposed him-the ulama, tribes, progressive intellectu als, and working class were ruthlessly repressed. Others were either closely watched (the guilds), coopted or indifferent (landlords), or strug gling too hard for daily survival to resist the state (peasants, urban margin als, day laborers, and, to an extent, the working class).
John Furan
رابرت گراهام خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز در کتاب «ایران، سراب قدرت» مینویسد:
قانون اساسی که بر مبنای قانون اساسی بلژیک نوشتهشده بود، یک سلطنت مشروطه را پیشبینی میکرد؛ ولی رضاشاه به سرعت با استفاده از خطر نفوذ شوروی، تبلیغ احتیاج به یک حکومت مرکزی مقتدر و نفوذ شخصی خود، این حکومت را به دیکتاتوری صرف تبدیل کرد4
The Constitution, based on that of Belgium, envisaged a con stitutional monarchy; but Reza Shah quickly turned it into a dictator ship, using the threat of Soviet subversion, the need for powerful rule and through the sheer force of his personality.
Robert Graham
استفانی کرونین عضو هیئت علمی شرق شناسی دانشگاه آکسفورد در کتاب ارتش و حکومت پهلوی مینویسد:
وزیر جنگ بیتردید نیرومندترین چهرهی کابینه جدید بود. […] کابینه قوام بهسرعت از واقعیت جدید میان مقامات کشوری و لشگری آگاه شد. وزیران کابینه از اوضاع جدید نگران و هراسان بودند ولی از دست زدن به هر اقدامی علیه رضاخان واهمه داشتند، زیرا وی بر نیروهای مسلح در پایتخت کاملاً مسلط بود و قادر بود که تمام اعضای کابینه را توقیف نماید. رضاخان نیز نظر مساعدی نسبت به سایر اعضای کابینه نداشت و به دیده بسیار حقارتآمیزی به مجلس مینگریست و قصد خود را مبنی بر تعطیلی مجلس در صورت سودمند نبودن برای او، آشکارا ابراز داشته بود.5
However, the war minister was undoubtedly the strongest figure in the new cabinet.Qavam's cabinet was quickly made aware of the new reality of civil military relations. Although the ministers were disturbed and fearful at the new situation they were afraid to take action as Riza Khan had complete control over the armed forces in the capital and was quite capable of arresting the entire cabinet." Riza Khan, for his part, had a poor opinion of the other members of the cabinet and regarded the Majlis with the greatest contempt, having apparently already formed the intention of closing it as soon as he found it was of no use to him.
Stephanie Cronin
استفانی کرونین، عضو هیئتعلمی شرقشناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «ارتش و حکومت پهلوی» مینویسد:
اصطکاک بین کابینه و وزیر جنگ [رضاخان] بر سر موضوع بودجه نظامی به آنجا رسید که رضاخان تهدید کرد چنانچه کابینه بودجه وی را تصویب نکند، وی آن را مستقیماً به مجلس خواهد فرستاد و اگر مجلس نیز از این کار استنکاف ورزد، آن را تعطیل خواهد کرد.
تا به اینجای کار رضاخان تا حدود زیادی مجلس را نادیده گرفته بود. روش و طرز رفتار وی با مجلس، به نحوی تحمل همراه با تحقیر بود.6
The friction berween the cabinet and the war minister on the subject of the military budget led to the latter threatening that if the cabinet would not pass lus budget he would send it direct to the Majlis, and should it not be accepted, then he would close the Majlis
Up to this point Riza Khan had largely ignored the Marlis, his attitude being one of 'contemptuous tolerationStephanie Cronin
یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «ایران بین دو انقلاب» مینویسد:
از مجلس ملی ششم تا سیزدهم نتیجه هر انتخابات و ترتیب ترکیب هر مجلس را شاه تعیین میکرد. روال کار او این بود که به کمک رئیس شهربانی فهرستی از کاندیداهای نمایندگی مجلس را تهیه و به وزیر کشور ابلاغ کند. وزیر کشور همین نامها را به استانداران استانها ارسال میکرد. استاندار نیز فهرست را به انجمنهای نظارت بر انتخابات که پر از کارمندان وزارت کشور بود و به کار رأیگیری نظارت میکرد، تحویل میداد. مجلس دیگر نهادی بیمحتوا بود و به صورت پوششی تزیینی برای پوشاندن عریانی و صراحت حاکمیت نظامی درآمده بود. همانطور که یکی از نخستوزیران رضاشاه سالها بعد اقرار کرد که «چون شاه اصرار داشت که همه اقدامات اجرایی به تصویب قوه مقننه برسد، مجلس نقش تشریفاتی خود را حفظ کرد». 8
from the Sixth to the Thirteenth National Assemblies, the shah was to determine the outcome of each election, and thus the complexion of each Majles. His practice was to draw up, with the help of the police chief, a list of parliamentary candidates for the interior minister. The interior minister then passed the same names onto the provincial governors general. Finally, the governors-general handed down the list to the supervisory electoral councils that were packed by the Interior Ministry to oversee the ballots. Parliament ceased to be a meaningful institution, and instead became a decorative garb covering the nakedness of military rule. As one of Reza Shah's premiers admitted years later, "since the shah insisted that all executive actions should be approved by the legislative branch, the Majles was retained to carry out a ceremonial function."
Yervand Abrahamian
کریستین دلانوآ، مورخ فرانسوی، در کتاب «ساواک» مینویسد:
رضاشاه میخواست ایران را به کشوری مدرن تبدیل کند؛ به همین دلیل او وجود مجلس قانونگذاری را تحمل میکرد. با این وصف، در مجلس به هیچ عنوان نمیباید قوانینی مخالف با اراده شاه تصویب میشد. هرگاه یکی از درباریها جرئت میکرد به او گوشزد کند که تصمیماتش خلاف قانون است، پاسخ میشنید: «آیا قانون با اوامر من تطبیق داده شده است!». از سوی دیگر، مجموعه قوانین جزایی که در 1934م [۱۳۱۳ شمسی] مدون شد و در آن کیفرها به تناسب هر جرم تعیین شده بودند، هیچ تأمینی به متهم نمیداد؛ بهویژه اگر متهم پاسخگوی جرائم سیاسی و فاقد پایگاه اجتماعی بود. استفاده از وکیل مدافع در محاکم معمول نبود. شخص متهم پیش از شروع محاكمه فقط حق داشت عریضه دفاعیهای بنویسد و آن را برای قاضی مسئول پروندهاش ارسال کند. وانگهی، در اکثر موارد برای متهمان محاکمهای برگزار نمیشد. آنها در زندان قصر به حالت بازداشت به سر میبردند و برحسب خطر بالقوهای که برای شاه داشتند، یا زندانی میماندند یا سر به نیست میشدند. آیتالله مدرس، رهبر روحانیون مخالف شاه، در سال 1929م [۱۳۰۸ شمسی] دستگیر شد. رضاشاه ۹ سال بعد در پاسخ وزیری که به او گزارش میداد اعليحضرتا، ممکن است در زندان بپوسد، پاسخ داد: «چطور پس از اینهمه سال او هنوز زنده است! چگونه ممکن است؟ من که هتل باز نکردهام!» و دستور داد تا او را سربهنیست کنند.7
Rézá Shah voulait moderniser l'Iran. C'est la raison pour laquelle il tint à ce qu'une législation existât. En aucune façon cependant les lois ne devaient contredire l'arbitraire du souverain. Qu'un courtisan osât lui faire remarquer qu'une de ses décisions contrecarrait la loi, il répondait: Faites adapter la loi à mes ordres! D'autre part le code pénal, établi en 1934 et qui décidait des peines en fonction de chaque crime et de chaque délit, ne donnait aucune garantie à l'accusé, surtout si ce dernier avait à répondre de crimes politiques et n'avait pas de statut social. Les prison niers ne bénéficiaient pas d'assistance juridique. Le recours aux avocats était inconnu. Le prévenu n'avait que le droit, avant que tombe la sentence, d'écrire sa défense dans une lettre envoyée au magistrat responsable de son dossier. Le plus souvent d'ailleurs les accusés ne passaient pas en procès. Ils restaient détenus dans la prison de Qasr et, selon le dan ger potentiel qu'ils représentaient aux yeux du souverain, demeuraient prisonniers ou disparaissaient. L'ayatollah Modarres, leader de l'opposition religieuse, fut arrêté en 1929. Neuf ans plus tard, à un ministre qui lui rapportait qu'un homme croupissait en prison depuis tout ce temps, Rézâ Shah répondit: Quoi! Après tant d'années il est encore vivant! Comment cela se faitil? Je n'ai pas ouvert un hôtel! Et il le fit assassiner. L'inquisition complétait avantageusement la répression.
Christine Delanoa
یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «تاریخ ایران مدرن» مینویسد:
شاه برای مطمئن شدن از فرمانبرداری نمایندگان، مصونیت پارلمانی را نادیده گرفت. همه احزاب سیاسی اعم از گروههای هواخواه را ممنوع و کلیه روزنامههای مستقل را تعطیل کرد و جماعتی را به کار گماشت که خود حکومت آنان را «مخبر» و «مأمور مخفی» مینامید. وزیرمختار بریتانیا در اوایل سال ۱۹۲۶م [۱۳۰۵ شمسی] گزارش داد که به نظر میرسد رضاشاه میکوشد نوعی «حکومت خودکامه نظامی» بر پا کند و «هدفش هم نهتنها بیاعتبار کردن سیاستمداران کهنهکار، بلکه کل نظام پارلمانی است». «او فضای عدم اطمینان و ترس ایجاد کرده است. کابینه از مجلس میترسد؛ مجلس از ارتش در هراس است و در مجموع همگی از شاه میترسند.»9
To ensure that deputies remained pliant, the shah took away parliamen tary immunity; banned all political parties, even royalist caucuses, closed down independent newspapers, and planted what the regime itself described as "spies" and "informants. The British minister reported as early as 1926 that Reza Shah appeared to be "working towards a military autocracy" and "his sole aim seemed to be to discredit not only elder statesmen but parliamentary government itself": "He has created an atmos phere of uncertainty and fear. The Cabinet is afraid of the Majles: the Majles is afraid of the army, and all are afraid of the Shah.
Yervand Abrahamian
یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «ایران بین دو انقلاب» مینویسد:
وزیرمختار انگلیس در همان سال 1926م [۱۳۰۵ شمسی] گزارش داد که «مجلس ایران را نمیتوان جدی گرفت. نمایندگان آزاد نیستند؛ بیش از آن که انتخابات مجلس آزاد نیست. وقتی شاه بخواهد چیزی تصویب شود، تصویب میشود؛ اگر مخالف باشد، رد میشود و اگر بینظر باشد مذاکراتی مفصل و بیهدف صورت میگیرد.»10
The British minister reported as early as 1926 that "the Persian Majles cannot be taken seriously. The deputies are not free agents, any more than the elections to the Majles are free. When the Shah wants a measure, it is passed. When he is opposed, it is withdrawn. When he is indifferent, a great deal of aimless dis cussion takes place."
Yervand Abrahamian
کریستین دلانوآ، مورخ فرانسوی، در کتاب «ساواک» مینویسد:
مجلس از کلیه نمایندگان مخالف «پاکسازی» شده بود. با تصویب قوانینی در راستای تمایلات سرکوبگرانه رژیم، پایههای حکومت رضاشاه را محکم میکرد. در سال 1932م [۱۳۱۱ شمسی] قانون معروف به «اقدام علیه امنیت کشور» به تصویب رسید که بهموجب آن هرگونه تبلیغ سوسیالیستی و کمونیستی ممنوع بود. هر کسی که با استناد به این قانون دستگیر میشد، به سه تا ده سال حبس محکوم میگردید. فيالواقع، این قانون دستاویزی بود تا هرکسی را که با شاه مخالفت میکرد، از صحنه خارج کنند. بهموجب همین قانون بود که در 1938م [۱۳۱۷ شمسی]، پنجاه و سه تن از اعضای مؤسس حزب کمونیست ایران دستگیر و زندانی و رهبرشان اعدام شد و بقیه اعضا با خارج شدن رضاشاه از صحنه سیاسی ایران، نجات یافتند.11
Le Majlès¹, épuré de toute opposition, cautionnait le gou
vernement de Rézâ Shah en votant des lois qui renforçaient
l'orientation répressive du régime. En 1932 fut adoptée la loi
dite de Démarche contre la sécurité du pays qui interdisait
toute propagande de type socialiste ou communiste. Celui
qui se trouvait arrêté au terme de ce texte était passible
d'une peine d'emprisonnement de trois à dix ans. En fait,
cette loi permit de mettre hors jeu tous ceux qui manifes
taient un désaccord avec le souverain. C'est ainsi qu'en 1938
les cinquante trois membres fondateurs du parti communiste
iranien furent arrêtés et leur chef exécuté. Quant aux autres,
ils bénéficièrent de la disparition de Rézâ Shah de la scène
politique iranienne.Christine Delano
آرتور چستر میلسپو، مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده که برای سازماندهی مجدد وزارت دارایی ایران استخدام شد، در کتاب «آمریکاییها در ایران» مینویسد:
او قانون اساسی را لغو نکرد، تصویبنامهها را جانشین قوانین نساخت، پارلمان را تعطیل نکرد یا هیئتوزیران را منحل نکرد. مشروطیت، قانون اساسی و دیگر قوانین مجلس و هیئتوزیران بهجای خود باقی ماندند. ولی در عمل او کاملاً برخلاف روح قانون اساسی عمل کرد و بسیاری از مفاد آن بهویژه منشور حقوق مردم را زیر پا گذاشت. انتخابات انجام میشد ولی شاه آن را کنترل میکرد. پارلمانِ دستنشانده، ترسو و فاسد، قوانینی را به روال عادی تصویب میکرد ولی دقیقاً طبق دستور و نظر شاه. نخستوزیر و وزیران از سوی رضا (رضا پهلوی) عزل و نصب میشدند و دستورات خود را از او دریافت میکردند. او آزادی مطبوعات را که قبلاً وجود داشت همانند آزادی گفتار و اجتماعات به کلی از بین برد.
هنگامی که من با رضا آشنا شدم او را بیشتر بیاخلاق یافتم تا بداخلاق.12
He did not annul the constitution, substitute decrees for laws, close the parliament, or abolish the cabinet. Constitu tion, laws, parliament, and cabinet survived. But, in actual practice, he acted completely contrary to the spirit of the con stitution and violated many of its provisions, notably the bill of rights. Elections took place, but the Shah controlled them. The puppet Parliament, cowed and corrupted, passed laws in due form, but strictly in accordance with the King's orders. The Prime Minister and ministers took their appointments and instructions from Reza and resigned at his bidding. He de stroyed such freedom of the press as had previously existed, as well as freedom of speech and of assembly.
When I knew Reza, it seemed to me that he was unmoral, rather than immoral.Arthur Chester Millspaugh
محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
ﺳﻨﮕﯿﻦﺗﺮﯾﻦ اﺗﻬﺎﻣﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﻠﺴﭙﻮ ﺑﻪ رﺿﺎﺷﺎه وارد میکند ﺑﻪ ﻗﺮار زﯾﺮ اﺳﺖ:
از ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ را ارزﯾﺎﺑﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻣﯽﯾﺎﺑﯿﻢ ﮐﻪ رﯾﺸﻪﻫﺎي ﺳﺨﺖﺗﺮﯾﻦ ﺷﮑﺴﺖ رﺿﺎﺷﺎه در وﺳﺎﯾﻠﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ [ﺑﺮاي ﺗﺤﻘﻖ اﻫﺪاﻓﺶ] ﺑﻪ ﮐﺎر ﮔﺮﻓﺖ: ﯾﻌﻨﯽ دیکتاتوری، ﻓﺴﺎد و ترور… .
از ﺣﯿﺚ ﻧﻬﺎدﻫﺎ، اﯾﺮان ﻫﻢ دﯾﻦ را داﺷﺖ و ﻫﻢ ﺳﻠﻄﻨﺖ را و اﻧﻘﻼب [ﻣﺸﺮوﻃﻪ] نیز ﯾﮏ ﻧﻬﺎد ﺳﻮم، ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺠﻠﺲ ﯾﺎ متولی ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﯽ را ﺑﻪ آن دو اﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮد.
اﺳﺘﺒﺪاد ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻫﺮ ﺳﻪ نهاد را از ﺣﯿﺚ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﺸﺎن در ﻧﻈﺮ ﻣﺮدم ﺗﻀﻌﯿﻒ نمود، ﺑﻠﮑﻪ آن سیر ﺗﮑﺎﻣﻠﯽاي را ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮد اﺣﺴﺎﺳﺎت و اﺣﺘﺮام ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﯽ را ﺗﺤﮑﯿﻢ بخشد، ﺑﻪ ﺣﺎل ﺗﻌﻠﯿﻖ درآورد و ﺑﯽاﻋﺘﺒﺎر ﮐﺮد… . اﺳﺘﺒﺪاد، ﻫﻢ رﻫﺒﺮان را ﻧﺎﺑﻮد ﮐﺮد و ﻫﻢ ﻇﺮﻓﯿﺖ رﻫﺒﺮي را. ﮔﻮﯾﯽ رﺿﺎ [ﺧﺎن] ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻪاي ﮐﻪ ﺑﻪ دیکتاتور ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﺮد؛ اﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ زﻣﯿﻦ ﮔﻨﺪم ﺑﺮود و ﺳﺮ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﻪﻫﺎﯾﯽ را ﮐﻪ از دﯾﮕﺮان ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ اﺳﺖ، ﺑﺰﻧﺪ.13
Millspaugh's most damaging indictment of Reza Shah included the following:
However one may apprise the program, it is evident that Reza's most dam aging failure lay in the means that he employed: dictatorship, corruption, and terror.... From the institutional point of view, Persia had the Church and the Throne, and the Revolution created a third institution, the Parliament, custo dian of the constitution. The dictatorship not only weakened all three of these institutions from the standpoint of their place in the feelings of the people, but it also suspended and discredited that evolutionary course which might have consolidated popular affection and respect for the fundamental law. The dictatorship destroyed both leaders and capacity for leadership. It was as if Reza had followed the advice given to the Greek dictator, to go through the grain- field and lop off all the heads that arose above the rest.Mohammad Qoli Majid
پیتر آوری، از برجستهترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران در جهان و از محققان برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» مینویسد:
در دوران سلطنت رضاشاه، فقط یک نفر بود که دستور انجام کارها را میداد. کاری که سایرین باید انجام میدادند اطاعت بود یا سکوت. تقیزاده در سخنرانی پرشور خود در 1949م [۷ بهمن ۱۳۲۷ در مجلس شورای ملی] و در پاسخ به این اتهام که شخص وی در انعقاد قرارداد نفتی ۱۹۳۳م [۱۳۱۲ شمسی] ایران و انگلیس دست داشته است، گفت: «در آن دوران، فقط یک نفر بود که فرمان میداد [رضاشاه] و دیگران مهرههایی در دست او بودند.»14
During Reza Shah's time only one man could do anything; of the rest, obedience or silence were all that was required. As Taqizadeh said, in the moving speech he made in 1951 when charged with complicity in concluding the 1933 Anglo-Iranian Oil Conces sion, those were the days when there was only one actor, everybody else being tools in his hands.
Peter Avery
During Musaddiq's regime he had once felt constrained to go to Parliament and defend his reputation; it had been alleged that he was the instrument for Iran's submission to the dictates of the Anglo Iranian Oil Company in 1933. Taqizadeh, in one of the most moving speeches ever heard in the Persian Parliament, had reminded his listeners that under Reza Shah all politicians were but instruments in the hands of a dictator.
Peter Avery
پیتر آوری، از برجستهترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران در جهان و از محققان برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» مینویسد:
در دوران حکومت مصدق، تقیزاده یکبار ناگزیر شد که در مجلس شورای ملی به دفاع از آبرو و حیثیت خود [در رابطه با قرارداد نفتی 1933] بپردازد. گفته شده بود که او ابزار تسلیم ایران در برابر دیکتههای شرکت نفت ایران و انگلیس در سال 1933م [1312 شمسی] بوده است. تقیزاده در سخنرانی پرشور خود که نظیر آن تاکنون در مجلس شورای ملی شنیده نشده بود، خطاب به نمایندگان مجلس یادآور شد که در دوران رضاشاه همه سیاستمداران ابزاری در دست دیکتاتور بودند.15
سر ریدر بولارد وزیر و سفیر بریتانیا در ایران، دیپلمات و نویسنده بریتانیایی در کتاب «نامههایی از تهران» مینویسد:
درواقع او [رضاشاه] خودش به همه کارها میرسید. وزرا در مقابل او به خاک میافتند -آنان تقریباً به شکل واقعی چهاردستوپا میخزند- و بدون مشورت با او آب هم نمیخورند.16
In fact he does everything himself; the
ministers, who crawl before him they nearly crawl physically do
nothing without consulting him.Sir Rider Bullard
محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
در ﮐﺘﺎب ﺳﯿﺮوس ﻏﻨﯽ و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻮرﺧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺮح وﻗﺎﯾﻊ اﯾﻦ دوره ﺗﺎرﯾﺨﯽ ﭘﺮداﺧﺘﻪاﻧﺪ، بارها ﺑﻪ ﻧﺎم و ﺗﺼﻮﯾﺮ اﺷﺨﺎص ﺳﺮﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺮﻣﯽﺧﻮرﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ دﺳﺘﻮر رﺿﺎﺷﺎه ﺑﻪ ﻗﺘﻞ رﺳﯿﺪﻧﺪ. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻣﯽﺧﻮاﻧﯿﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ اﺷﺨﺎص ﺑﺪ اﻗﺒﺎل ﮐﻪ غالباً از وزراي ﮐﺎﺑﯿﻨﻪ رﺿﺎﺷﺎه و ﯾﺎ از ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪاران ﻧﺎﻣﺪار ﮐﺸﻮر ﺑﻮدﻧﺪ، در زﻧﺪان ﺑﻪ ﻗﺘﻞ رﺳﯿﺪهاﻧﺪ. اﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ دﻟﯿﻞ ﻧﻘﺾ ﻗﺎﻧﻮن و ﯾﺎ اﺛﺒﺎت اﺗﻬﺎم در ﻣﺤﺎﮐﻢ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ؛ بلکه به دﻟﯿﻞ ﺳﻮءﻇﻦ رﺿﺎﺷﺎه ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻧﺖ آنها. ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﺗﯿﻤﻮرﺗﺎش، ﻧﺼﺮت اﻟﺪوﻟﻪ، ﻣﺪرس و ﺳﺮدار اﺳﻌﺪ از ﺟﻤﻠﻪ اﯾﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. در ﺟﻮاﻣﻊ ﻣﺘﻤﺪن و ﺗﺎﺑﻊ ﻗﺎﻧﻮن و در ﮐﺸﻮري ﮐﻪ مثلاً ﯾﮏ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻣﺸﺮوطه ﺣﺎﮐﻢ اﺳﺖ، اﺷﺨﺎص را صرفاً ﺑﻪ دﻟﯿﻞ ﻇﻦ و ﮔﻤﺎن به خیانت و دﺳﺘﻮر شاه، در زﻧﺪان ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻧﻤﯽرﺳﺎﻧﻨﺪ. ﭼﻨﯿﻦ ﻗﺘﻞﻫﺎي ددﻣﻨﺸﺎﻧﻪاي ﻓﻘﻂ در ﺣﮑﻮﻣﺖﻫﺎي اﺳﺘﺒﺪادي ﺑﺴﯿﺎر درﻧﺪهﺧﻮ و ﺑﯽﻗﺎﻧﻮن اﺗﻔﺎق ﻣﯽاﻓﺘﺪ؛ ﺣﺘﯽ در روﺳﯿﻪ اﺳﺘﺎﻟﯿﻨﯽ ﻧﯿﺰ ﺣﮑﻢ ﻣﺮگ غالباً ﺑﻌﺪ از ﻣﺤﺎﮐﻤﻪاي ﻧﻤﺎﯾﺸﯽ ﺻﺎدر میشد؛ وﻟﯽ در اﯾﺮان رﺿﺎﺷﺎﻫﯽ، ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﺎن، ﺑﺪون ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ و ﺑﻪ ﺳﺎدﮔﯽ در زﻧﺪان ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﯽرﺳﯿﺪﻧﺪ.17
In Ghani's book, as well as others dealing with this period, one reads the names and often sees the photos of notable individuals who were put to death on the orders of Reza Shah. It is also learned that these unfortunate individuals, who had often served as Reza Shah's ministers or had been prominent politicians, were put to death in prison, not because they had broken a law or had been condemned in a court of law, but because they were suspected of treachery by Reza Shah. The names include Teymourtache, Nosrat-ed-Dowleh, Modarres, and Sardar Assad. In civilized and law abid ing societies, in a country supposed to be a constitutional monarchy, indi viduals are not murdered in prison on the orders of the king simply because he suspected them of treachery. Such savage killings can only happen in the most brutal and lawless dictatorships (in Stalin's Russia death sentences were often handed out after show trials). In Iran of Reza Shah, the victims were simply murdered in prison, with no questions asked.
Mohammad Qoli Majid
کریستین دلانوآ، مورخ فرانسوی، در کتاب «ساواک» مینویسد:
رضاشاه که مثل هر سلطان مستبد شرقی در ترس دائمی از توطئهها میزیست، بر نزدیکترین وزیرانش مراقب و خبرچین گمارده بود. تیمورتاش وزیر دربار و مشاور شاه، از جمله کسانی بود که به امر صريح انگلیسیها، رضاخان را رضاشاه کرده بود. باری، همین تیمورتاش سیاستمدار آگاه و با قریحه و جاهطلب که انگلیسیها از او حرف شنوی داشتند، خطر مهلکی برای دیکتاتور جدید ایران به شمار میرفت. چنانچه رضاشاه سر به نیست میشد، تیمورتاش مدعی خوبی برای جانشینی بود. پهلوی اول برای از سر راه برداشتن این وزیر مقتدر، برایش محاکمه سیاسی ترتیب داد. بدون دلیل و مدرک او را متهم کردند که مأمور سرویس اطلاعاتی شوروی [GPU] در ایران است. [سرانجام] جنازه او را که زندانی بود در سلولش پیدا کردند؛ زهر کار خودش را کرده بود… . شایعاتی هم بر سر زبانها بود که رضاشاه به املاک و مستغلات وزیر سابقش چشم داشته است… .18
Despote oriental, vivant dans la crainte constante des complots, Réza Shah faisait surveiller jusqu'à ses propres ministres. Teymour Tâche, ministre de la Cour et consciller du souverain, était un de ceux qui, sur l'injonction des Anglais, avaient fait » Rézâ Shah. Homme d'une grande culture, politicien talentueux et ambiticux, ayant l'oreille des Britanniques, pour toutes ces raisons il représentait un dan ger mortel pour le nouveau dictateur. Si Rézâ Shah venait à disparaître, Teymour Tâche aurait fait un excellent préten dant. Pour se débarrasser de son trop puissant ministre, le premier Pahlavi monta contre lui un procès politique. Sans preuve, il fut accusé d'être un agent du Guépéou, la police politique soviétique. Emprisonné, on le retrouva mort dans sa cellule; le poison avait fait son œuvre... On murmure égale ment que Rézâ Shah n'aurait pas été indifférent à la richesse foncière de son ex ministre...
Christian Delanoa
جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
بیتردید رضاشاه تنها معمار اصلاحات دوره خود نبود؛ خاصه در نیمه نخست سلطنت خویش پشتیبانی مدیران کارآزموده درون کابینه را با خود داشت و اینان در کنار مجلسِ رام و گوش به فرمان، سومین رکن سلطنت وی را تشکیل میدادند. برجستهترین این مشاوران بلندپایه، علیاکبر داور، عبدالحسین خان تیمورتاش، سردار اسعد و فیروز میرزا بودند. فیروز میرزا تا سال 1929م [۱۳۰۸ شمسی] که مغضوب واقع شد، وزیر دارایی بود؛ آن سال بازداشت و به جرم رشوهخواری محاکمه و اعدام شد. تیمورتاش در مقام وزیر دربار از ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۲م [۱۳۰۵ تا ۱۳۱۱ شمسی] خدمت کرد، اما رضاشاه که از قدرتگیری فزایندهاش نگران شده بود، وی را نیز به جرم رشوهخواری به زندان انداخت و در ۱۹۳۳م [۱۳۱۲ شمسی] رسماً اعلام شد که بر اثر عارضه قلبی درگذشته است.
سردار اسعد، رئیس ایل بختیاری که وزیر جنگ رضاشاه بود نیز به همان نحو در ۱۹۳۳م [۱۳۱۲ شمسی] بازداشت شد؛ اگرچه هرگز به جرمی متهم نشد، سال بعد در زندان درگذشت. سرانجام داور، معمار دادگستری نوین ایران که بعداً وزیر دارایی شد، در ۱۹۳۷م [۱۳۱5 شمسی] به دنبال اختلافش با شاه بر سر سیاستگذاری اقتصادی، خودکشی کرد. همه این رجال که واقعاً پرفایده بودند، به خاطر استقلال رأی و ظرفیتی که برای محبوبیت داشتند، مورد بدگمانی رضاشاه بوده و بهسرعت توسط او از گردونه قدرت حذف شدند. نگاهی به فهرست سران کابینه بعد از اواسط دهه 1930م [1310 شمسی]، نشان میدهد که افراد مزبور صاحب رأی و اراده نبودند و به همین سبب به درد کنترل استبدادی رضاشاهی میخوردند. اما عیب کار آن بود که دسترسی رضاشاه را به اطلاعات حساس و مدیریت کاردان و لایق از میان میبرد و همین عوامل زمینه سقوط خودش را در ۱۹۴۱م [شهریور ۱۳۲۰ شمسی] فراهم کرد.19
Reza Shah was not, of course, the sole architect of the reforms of his period. Particularly in the first half of his reign he was ably assisted by accomplished administrators within his cabinet, which together with the more docile majlis formed a third pillar of his regime. Chief among these top advisors were 'Ali Akbar Davar, Abdal Husain Khan Taimurtash, Sardar As'ad, and Firuz Mirza. The last of these served as finance minister until his fall from grace in 1929, when he was arrested, accused of bribery, and murdered. Taimurtash acted as minister of court from 1926 to 1932 at which time Reza Shah decided he was too powerful and had him imprisoned for taking bribes. He died in 1933, officially of heart failure and pneumonia. Sardar As'ad, the Bakhtiari chief who served as minister of war was likewise arrested in 1933 and though never charged with a crime, died in prison the next year. Finally, in 1937, Davar, the architect of Iran's Civil Code and then minister of finance, committed suicide after falling out with the shah over economic policy. All of these men, having literally outlived their usefulness, were precipitously discarded by Reza Shah, suspicious of their indepen- dence and potential popularity. The figures chosen to head ministries after the mid1930s were less strongwilled, which suited Reza's purpose of autocratic control but undermined his access to critical information and astute administration. These factors would play a role in his own fall in 1941.5
John Furan
یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «تاریخ ایران مدرن» مینویسد:
نمایندگان و دیگر سیاستمداران منتقد شاه، عاقبت دلخراشی داشتند؛ مثلاً ساموئل حیم، نماینده یهودی، به جرم «خیانت» اعدام شد. میرزاده عشقی، شاعر سرشناس، سوسیالیست و سردبیر نشریه قرن بیستم در روز روشن هدف گلوله قرار گرفت. کیخسرو شاهرخ، نماینده زردشتی نیز به همین سرنوشت دچار شد. محمد فرخی یزدی، نماینده مجلس و سردبیر پیشین روزنامه سوسیالیستی طوفان، ناگهان در بيمارستان زندان درگذشت. سید حسن مدرس که رهبری حزب اعتدالیون را پس از بهبهانی بر عهده گرفته بود، به روستایی دور افتاده در خراسان ]کاشمر[ تبعید شد و در آنجا بهطور ناگهانی درگذشت. شایع بود که مرگ مدرس بر اثر خفگی بوده است.20
Deputies and other politicians who openly criticized the shah met sticky ends. For example, Samuel Haim, a Jewish deputy, was executed for "treason." Mirzazadeh Eshqi, a prominent socialist poet and editor of Qarne Bestum (The Twentieth Century), was gunned down in broad daylight. So was Kaykhosrow Shahrokh. a Zoroastrian deputy. Muhammad Farokhi Yazdi, another deputy and former editor of the social- ist paper Tofan (Storm), died suddenly in a prison hospital. Sayyed Hassan Modarres, who had succeeded Behbehani as leader of the Moderate Party, was exiled to an isolated village in Khurasan where he suddenly died. It was rumored that he had been strangled.
Yervand Abrahamian
جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
چهار حزب سیاسی که در اواخر دهه ۱۹۲۰م [دهه ۱۳۰۰ شمسی] در مجلس نماینده داشتند هم از اساس طرفدار رژیم بودند؛ اما بازهم رضاشاه آنها را منحل کرد چون از آن بیم داشت که رقیبان وی در این حزبها متشکل شوند.21
The four political parties that had seats in the late 1920s were all essentially pro regime, but Reza abruptly dissolved them, again fearing the emergence of articulate rivals.
John Furan
باری روبین، مدیر مرکز تحقیقات جهانی در امور بینالملل رژیم غاصب صهیونیستی، در کتاب «پندار بهشت، فرجام جهنم: ایران و تجربه آمریکایی» مینویسد:
در اواخر دهه ۱۹۳۰م [تقریباً معادل دهه 1310 شمسی]، [حکومت] رضاشاه بهطور فزایندهای استبدادی و منفور شده بود. یک مجلس فرمایشی، خواستههای مدنظر او را تصویب میکرد، مطبوعات هم در کنترل کامل دولت مستبد قرار داشت و بازداشتهای سریع و فوری نیز از شکل گرفتن هرگونه مخالفتی جلوگیری میکرد.22
By the late 1930s. Reza Shah had become increasingly au
thoritarian and unpopular. The puppet Majlis followed his wishes, the press was as controlled as any despotic govern ment could wish, and quick arrests prevented the formation of any opposition.Barry Rubin
محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
وابسته نظامی آمریکا ضمن تشریح کتک زدن مدیران روزنامهها [توسط رضاخان]، به توقیف سریع روزنامههای تهران نیز اشاره میکند:
«از وقتیکه رضاخان به مقام رئيسالوزرایی رسیده است، (اکتبر ۱۹۲۳م [آبان۱۳۰2 شمسی]) چندین روزنامه عمده تهران توقیفشده و برخی دیگر نیز کاملاً ساقط شدهاند. با سر کار بودن رژیم کنونی، انتظار نمیرود که از سی و چند روزنامه فارسی زبانی که در طول دو سال گذشته شروع به کار کردهاند، بیشتر از دهتای عمدهشان هم بتوانند به کار ادامه بدهند. میتوان فرض کرد روزنامههایی هم که باقی میمانند فقط به لطف طرفداری از رضاخان و یا شاید هم عدم انتقاد از دولت بتوانند به کار ادامه بدهند.» رضاخان خیلی پیش از آنکه رئيسالوزرا شود، سرکوب روزنامهها را شروع کرده بود؛ ولی فضای وحشتی که بریتانیاییها به دست رضاخان ایجاد کردند و همچنین روند ساکت کردن روزنامهها بسیار اختناقآورتر از فضایی بود که دو یا سه سال پیش از آن، وثوقالدوله ایجاد کرده بود.23
While reporting on the physical violence toward newspaper editors, the military attaché also describes the rapid disappearance of Tehran's news papers: "Since the accession of Reza Khan to the Premiership [October 1923] several of the leading newspapers of Teheran have been suppressed, while others have gone out of existence. It is expected that under the pre sent regime, of the thirty or more Persian papers, which have been appearing during the last two years, at most, ten of the leading ones will survive. It can be assumed that those journals which survive will do so by virtue of their pro Reza Khan activity, or because they will abstain from attacking or criticizing the Government."14 The suppression of newspapers by Reza Khan had begun long before he became prime minister, but the atmosphere of terror created by the British through Reza Khan and the silencing of the newspapers was far more than that created under Vossou ghed Dowleh just two or three years earlier.
Mohammad Qoli Majd
محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
ﻓﺎﺻﻠﻪ زﻣﺎﻧﯽ ﺳﺎلﻫﺎي 1921 ﺗﺎ 1941م [سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ شمسی] در ﺗﺎرﯾﺦ اﯾﺮان ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺧﻸ میﻣﺎﻧﺪ. بهرغم ﮐﺘﺎبﻫﺎي ﺗﺎرﯾﺨﯽ ﻣﺘﻌﺪدي ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪه، اﻃﻼﻋﺎت ﺑﺴﯿﺎر ﻧﺎﭼﯿﺰي از اﯾﻦ دوره در دﺳﺖ اﺳﺖ. ﻗﺤﻄﯽ اﺳﻨﺎد و ﻣﺪارك ﺗﺎرﯾﺨﯽ را ﻣﯽﺗﻮان از اﻧﺘﺸﺎر ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺟﻠﺪ اسناد ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ رﺿﺎشاه در این دوره که در سال 1999م [۱۳۷۸ شمسی] در تهران انتشار یافت، کاملاً دریافت. به چندین دلیل روشن، مدارک مستند بسیار اندکی در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ اﯾﻦ دوره وﺟﻮد دارد. ﻧﺨﺴﺖ اﯾﻨﮑﻪ ﺷﺪت ﺳﺎﻧﺴﻮر در ﻃﻮل دوره ﻣﺰﺑﻮر، ﺛﺒﺖ ﺑﯽﻃﺮﻓﺎﻧﻪ و دﻗﯿﻖ روﯾﺪادﻫﺎ را ﺑﺴﯿﺎر دﺷﻮار ﻣﯽﺳﺎﺧﺖ. ﻋﻼوه ﺑﺮ اﯾﻦ، در دوران ﺣﮑﻮﻣﺖ ﭘﻬﻠﻮي دوم (1941-1979م [1320 – 1357 شمسی])، ﺑﺴﯿﺎري از ﻣﺪارك ﺟﺮم رﺿﺎﺷﺎه از ﺑﯿﻦ ﺑﺮده ﺷﺪ و ﻣﻮرﺧﺎن از ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺗﺤﻘﯿﻖ و ﻣﻮﺷﮑﺎﻓﯽ درﺑﺎره روﯾﺪادﻫﺎي اﯾﻦ دوره بر حذر ﺷﺪﻧﺪ. دﻟﯿﻞ دﯾﮕﺮي ﮐﻪ ﺗﺎرﯾﺦ اﯾﻦ دوره را در ﻫﺎﻟﻪاي از اﺑﻬﺎم ﻓﺮو ﺑﺮده اﺳﺖ، اﺗﮑﺎي ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﺻﺮف ﻣﺤﻘﻘﺎن ﺑﻪ اﺳﻨﺎد دﯾﭙﻠﻤﺎﺗﯿﮏ اﻧﮕﻠﯿﺲ درﺑﺎره اﯾﺮان اﺳﺖ.24
The history of Iran from 1921 to 1941 is a void. Despite numerous works of history, little is known about this period. This dearth of knowledge is demonstrated by the publication in Tehran in 1999 of a volume of docu ments pertaining to Reza Shah for this time. For several obvious reasons, it contains amazingly few concrete documents. The period was one of strict censorship during which events were not freely or accurately recorded. In addition, during the rule of the second Pahlavi (1941-79), most incrimi nating documents pertaining to Reza Shah were destroyed and any active scrutiny of the period by historians greatly discouraged. Another reason the period has been shrouded in mystery is that scholars have tended to rely almost exclusively on British diplomatic records on Iran.
Mohammad Qoli Majd
کریستین دلانوآ، مورخ فرانسوی، در کتاب «ساواک» مینویسد:
تفتیش عقاید، به نحو مطلوبی سرکوب را کامل میکرد. ادارة نظمیه در تمام کشور خبرچینهایی داشت. فيالمثل، برخی از این مأموران که دم در پستخانهها کشیک میدادند، موظف بودند نامه اشخاص را پیش از آنکه ارسال شوند، بخوانند؛ یا اگر کسی میخواست در داخل کشور سفر کند، میبایست از اداره نظمیه، پس از اعلام مقصد و منظور از مسافرت، جواز سفر دریافت کند.25
L'inquisition complétait avantageusement la répression. La police possédait des indicateurs dans tout le pays. Par exemple, certains de ses agents, en faction près des boîtes aux lettres, étaient chargés de lire la correspondance avant qu'elle ne fût expédiée. Ou encore, si l'on voulait voyager à l'intérieur de l'Iran, il fallait obtenir un passeport de la police après avoir indiqué le lieu et l'objet de son déplacement.
Christian Delanoa