محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
موری در گزارش خود میافزاید: «اطمینان دارم اطلاع از گفتگویی که روز ۲۵ سپتامبر با روح اللهخان یاور [سرگرد]، آجودان رئیسالوزرا، داشتم برای وزارت امور خارجه خالی از لطف نیست. […] در کمال حیرت و شگفتی من، روحاللهخان یاور از نقشههایش برای آینده صحبت کرد و گفت که به سردار سپه [رضاخان] دیگر هیچ امیدی نیست. رضاخان یک تریاکی بیچاره است که همه فکر و ذکرش این شده که ثروت هنگفتی به هم بزند و در اروپا سرمایهگذاری کند تا هر وقت گند قضیه در آمد، به خارج فرار کند.» این پیشبینی دقیقاً همان است که در سال ۱۹۴۱م [۱۳۲۰ شمسی] اتفاق افتاد که به آنهم خواهیم رسید.1
Murray had also included the following: "I am sure that the Department will be interested to know of a conversation I had on September 25 with the adjutant to the Prime Minister, Major Ruhollah Khan, to whom reference has fres quently been made in the Legation's despatches since the Imbrie incident,
Much to my astonishment, Major Ruhollah Khan discussed his plans for the future, stating that nothing more was to be hoped from Sardar Sepah (Reza Khan who was a hopeless opium addict and whose only desire now was to pile up an immense fortune, invest it in Europe, and get out when things got too hot. And this is exactly what happened in 1941, but it is getting ahead of our story.Mohammad Qoli Majd
محمدعلی همایون کاتوزیان، عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران مدرن: استبداد و شبه مدرنیسم» مینویسد:
مجلس، به زائدهای باسمهای و وزیران به نوکران خانگی شاه و وزارتخانههایشان پیش از هر چیز به ابزاری بدل شدند برای تحقق آرزوهای شاه و افزایش ثروت شخصی او. آزار و مصادره اموال بزرگ مالکان و تا اندازهی کمتری بازرگانان معتبر برای شاه، نوکران و ارتشش امری عادی شده بود. عدلیه، مهمترین دستاورد انقلاب مشروطه و آخرین سنگر آن بود که تضعیف و سرانجام تسلیم شد. همزمان با بسته شدن حلقه دولت پلیسی، اعلیحضرت نیز کنترل واقعی اوضاع را ازکف داد؛ زیرا به منبع اطلاعاتی و خبری مستقلی دسترسی نداشت: او انتظار داشت چیزی را بشنود که خود باور داشت و در نتیجه جز باورکردن آنچه میشنید، راهی نداشت. دیالکتیک ساده قدرت مطلق و خودکامه اینگونه است.2
The Majlis became a redundant rubber stamp; ministers degenerated into the Shah's own house boys, and their departments became in the first instance instruments for the promotion of the Shah's public wishes and private property. Both the person and the property of landlords and, to a lesser extent, big businessmen, became fair game for persecution and expropriation by the Shah, his henchmen, and his army. The judiciary, the most important achievement of the revolution, was its last bastion to weaken and, finally, surrender. When the loop of the police state finally closed, the Most Powerful Imperial Majesty himself lost real control, because he had no independent access to data and information: he expected to hear what he already believed; and, therefore, he had no choice but to believe what he heard. Such are the simple dialectics of absolute and arbitrary power.
Mohammad Ali Homayun Katoozian
محمدعلی همایون کاتوزیان، عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران مدرن: استبداد و شبه مدرنیسم» مینویسد:
او [رضاخان] دو کیفیت متضاد را که بهندرت در یک فرد دیده میشود، بهگونهای موفقیتآمیز در خود جمع داشت: از یکسو تندخویی و صراحت لهجهای تا سرحد بینزاکتی -و حتی گاه دریدگی- و از دیگر سو قدرت پنهان کردن نظرها، نقشهها و حتی کینههای شخصی؛ بهطوری که وقتی نیاتش را آشکار میکرد، تقریباً همه شگفتزده میشدند. او هیچ دلبستگیای به آزادی نداشت، ولی در ابتدای امر وانمود میکرد که در چارچوب نظم و قانون عمل میکند.3
He successfully combined two conflicting qualities which are very rarely found in the same person: a short temper and directness to the point of rudeness and sometimes even obscenity with an ability to hold views, plans and even personal grudges so close to his chest that he would catch almost everybody by surprise each time he decided to reveal his hand. He had no time for freedom, but at the time pretended to operate within a framework of law and order;
Mohammad Ali Homayun Katoozian
استفانی کرونین، عضو هیئتعلمی شرقشناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «ارتش و حکومت پهلوی» مینویسد:
رضاخان به خانوادهای فرودست […] تعلق داشت. تحصیلات رسمی رضاخان حداقل، توانایی فکریاش محدود و فرهنگ عمومی او ابتدایی و پایین بود. هیچ تجربهای از مسافرت به کشورهای خارجی نداشت. به نظر میرسید علاقه او به اروپا به دلیل درک منابع قدرت اروپا و تقلید از آن بود. […]
در مورد رضاخان شواهدی مبنی بر فعالیت وطندوستی یا وفاداری او به ناسیونالیسم قبل از سال 1921م [1300 شمسی]، وجود ندارد. در دیویزیون [لشکر] قزاق همه او را دسیسهگری میدانستند که به هیچ اصولی پایبند نبود؛ ابتدا به کمک استاروسلسکی توطئه میکرد تا کلرژه را که طرفدار ایران هم بود، از سر راه بردارد، سپس خدمات خود را به ژنرال دیکسون عرضه کرد تا از شر استاروسلسکی خلاص شود. رضاخان در سالهای 1920-1921م [1299-1300 شمسی]، فقط کمی بیشتر از یک ماجراجوی نظامی بود. توانایی او برای اعمال نفوذ و مانور سیاسی و آمادگی او برای متحدشدن موقت با کسانی که کاملاً مخالف سیاستهای کلی او بودند، راه صعود سریع قدرت او را هموار کرد. در حالی که بیعلاقگی مداوم او به ماهیت اصلاحات کامل و اصیل، یا درک آن، با آمادگی وی در سال 1924م [1303 شمسی]، برای ردکردن «جمهوریت» به نفع سلطنت، کاملاً به اثبات رسید؛ زیرا نظام سلطنتی طریق مطمئنتری را برای نیل به پیروزی در پیش پای وی میگشود. رضاخان قادر نبود یک برنامه سیاسی منسجم را ارائه دهد و تمایلی هم به انجام این کار نداشت. پس از کودتای 1921م [1299 شمسی]، گونهای تجربی و واکنشی از ملیگرایی را بهعنوان ابزاری مفید برای مقابله با مخالفین داخلی و خارجی خود برگزید.4
Riza Khan's origins were humble. Rıza Khan's education was minimal, his intellectual capacity limited and his general cultural level primitive. He had no experience of foreign travel and his interest in Europe appeared to be confined to a desire to understand and imitate its sources of strength.In Riza Khan's case, however, there is no evidence of any nationalist activity or allegiance prior to 1921. He is visible in the Cossack Division only as an unprincipled intriguer, plotting first with Starroselsky to turn out the pro Iranian Colonel Clergi, and then offering his services to General Dickson to act against Starroselsky. In 1920-21 he appears as little more than a military adventurer. His capacity for political manipulation and manoeuvre, and his willingness to make temporary alliances with elements quite opposed to his general policies, facilitated his rapid rise to power while his continued lack of interest in, or understanding of, the nature of consistent and authentic reform is evinced by his readiness in 1924 to abandon republicanism in favour of monarchism when the latter offered him a surer route to political victory. Unable to articulate coherently a political programme and, in any case, uninterested in so doing, after the coup of 1921 he adopted an empirical and reactive form of nationalism as a useful tool in his conflicts with domestic and foreign opponent.
Stephanie Croney
استفانی کرونین، عضو هیئتعلمی شرقشناسی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «ارتش و حکومت پهلوی» مینویسد:
مقایسه بین حکومت رضاخان و حکومت یک افسر تجددگرای دیگر به نام مصطفی کمال [آتاتورک] در ترکیه، شاید در این زمینه آموزنده و سودمند باشد. رضاخان و مصطفی کمال گرچه هر دو مستبد و حتی دیکتاتور بودند، لیکن نظامهایی را بنیان نهادند که هم از لحاظ عملکرد روزانه و هم نتایجی که در آینده به بار آورد، بسیار متفاوت از یکدیگر بودند. در اوایل دههی ۱۹۲۰م [دههی ۱۳۰۰ شمسی]، هر دوی آنها با وظیفهی سازندگی کشورهایشان روبهرو بودند و بسیاری از اقدامات آنان شباهتهای صوری فراوانی با یکدیگر داشت. بااینحال [مصطفی] کمال همواره مراقب بود تا برای توجیه اقدامات خود مشروعیتی یافته و دلایل قانونی برای آنها بتراشد. او ارتش را از دخالت در امور سیاسی بازداشت و حزب سیاسی پایداری، به نام حزب جمهوریخواه را تأسیس کرد که نهایتاً قادر به واگذاری قدرت [به ارتش] بود و عملکرد او باعث شد ترکیه در جنگ جهانی دوم درگیر نشود.
او در مواقع بحرانی از وسوسه بهکارگیری اسلام امتناع میکرد و از طریق «شش پیکان» کمالیسم سعی کرد تا توجیه منطقی را برای آنها بیابد. علاوه بر آن، شخصاً آدم فاسدی نبود. در حالی که نظام پادشاهی موروثیای که رضاشاه بنیان آن را گذاشت، فاقد تمامی جنبههای مثبت مزبور بود. نوسازی ایران به هر حال بسیار ضعیفتر از فرایندی بود که در ترکیه پا گرفته بود؛ زیرا در چارچوب حکومت مطلقه و مستبدانهای صورت میگرفت که مهمترین تحول سیاسی آن، حضور یک خانواده سلطنتی دیگر [پهلوی بهجای قاجار] در مرکز این نظام بود. تجاربی که افسران «ترک جوان» در ارتش عثمانی و ژاندارمهای ایرانی داشتند، قبلاً شرح داده شد. شاید اگر ایران تحت رهبری ژاندارمها قرار میگرفت، میتوانست راهی مشابه راهی را که ترکیه در لوای [مصطفی] کمال پیمود، بپیماید؛ نهادهایی استوارتر را تأسیس کند و به ثبات بیشتری نائل آید.5
However, perhaps instructive in this respect is a comparison with the development of Turkey under the rule of another modernising army officer, Mustafa Kemal. Although Riza Khan and Mustafa Kemal were both authoritarian, even dictat- orial, the systems which each established were very different, both in their day-to-day functioning and in their consequences for the future. In the early 1920s both men faced similar state building tasks and many of the measures they adopted also bore a superficial similarity. However Kemal was always careful to seek legitimation for his actions and to base them upon legal principles. He removed the army from involvement in political life and created an enduring political party, the Republican People's Party, ultimately capable of relinquishing power, and enabled Turkey to avoid embroilment in the Second World War. He abstained from the temptation to use Islam in moments of crisis and, in the six arrows of Kemalism, tried to give his actions theoretical consistency. He was, furthermore, not personally corrupt. The patrimonial monarchy established by Riza Shah possessed none of these positive features. Iran's modern- isation, in any case much weaker than that instituted in Turkey, took place within the context of absolute and despotic personal rule, the main political change being the presence of a different royal family at the centre of the system. The experiences shared by Young Turk officers in the Ottoman army and Iranian gendarmes have been commented on above. Perhaps under a leadership derived from the latter source Iran might have followed a path closer to that of Turkey under Kemal, building more solid institutions and achieving greater stability.
Stephanie Croney
Marvin Zonis in The Political Elite of Iran comments 'The extent to which Reza Shah was illiterate as the shahan- shah is a moot point but it seems probable that he was never wholly comfortable with the skill
Robert Graham
رابرت گراهام خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز در کتاب «ایران: سراب قدرت» مینویسد:
سر ریدر بولارد وزیر و سفیر بریتانیا در ایران، دیپلمات و نویسنده بریتانیایی در کتاب «نامههایی از تهران» مینویسد:
بعضی از اقدامات رضاشاه:
۱- شاه در انتخابات مداخله میکرد و مجلس آلت دستش بود. آن روزنامههایی که اجازه فعالیت مییافتند، جرئت گفتن یک کلمه علیه او یا سیاستش را نداشتهاند. به طریق اولی حیات مطبوعات به معنی متعارف، تقریباً خاتمهیافته بود.
۲- او ایرانیان را با اعمال خشونت تحقیر میکرد؛ حتی وزرایش را نیز معمولاً با لگد، یا پهنای شمشیرش میزد.
۳- شاه عدهای از ایرانیان برجسته را بدون محاکمه کشت. بهعنوان مثال مدرس (یک رهبر ایرانی) و تیمورتاش (وزیر محترم دربار).
۴- تمام درآمدهای نفت را تحت کنترل خودش گرفت و البته بدون نیاز به تصویب کسی خرج تسلیحات کرد.
۵- وقتی او استعفا داد، در بودجه دولت کسری وجود داشت، در حالی که موجودی حساب شخصی او در بانک معادل ۶ میلیون پوند بود.
۶- شاه به خاطر طرحهای صنعتی از کشاورزی -عظیمترین کسبوکار مردم ایران- غفلت کرد. سودمندی بعضی از طرحها مشکوک بهنظر میرسید. به عنوان مثال ذوبآهن و فولاد که قرار بود ۲ میلیون پوند هزینه آن شود.
۷- او صنایع سودده را بهعنوان مایملک شخصی برای خود نگاه میداشت؛ حالآنکه صنایع غیر سودده را به دولت وامیگذاشت. کارخانهها پر از افرادی بود که عملاً کارگر اجباری محسوب میشدند و حقوق ناچیزی میگرفتند.
۸- شاه راهآهن پرهزینهای از محل درآمدهای جاری ساخت که نتیجه آن فقیر شدن طبقات کمدرآمد ملت بود و سهم بیتناسبی از انحصارات دولتی بر روی شکر، چای، دخانیات و کبریت به آنان تحمیل میشد.
۹- او مناطق گستردهای از اراضی کشاورزی مرغوب را از راه مصادره تصاحب کرد. بسیاری از املاک دیگر را، از طریق تحت فشار گذاشتن مالکان به دست آورد؛ بهعنوان مثال از طریق قطع منبع تأمین آب تا زمانیکه قیمت نازل پیشنهادی، مورد قبول مالک اصلی قرار میگرفت. به هنگام کنارهگیریاش، مشغول تصاحب منطقهای وسیع از اراضی مرغوب در نزدیک کرند، از راه خرید اجباری به نفع شخص خودش بود.
۱۰- شاه کشت برنج در اصفهان را، ظاهراً برای در امان داشتن مردم اصفهان از مالاریا ممنوع کرد؛ ولی در واقع هدف او حفظ برنج شمال خود، از رقبایش بود.
۱۱- او به حدی غله صادر کرد که وقتی جنگ در اروپا شروع شد در سیلوهای عظیمی که ساخته بود، ذخیرهای وجود نداشت. او مجبور گردید برای کسب مجوز برای خرید غله از هند به بریتانیا متوسل شود و این مورد قبول واقع شد؛ همه اینها درحالی بود که ما هم از نظر غله و هم حملونقل در مضیقه بودیم. بعد از حمله ۱۹۴۱م [۱۳۲۰ شمسی]، کشتیهای متفقین میبایست با به خطر انداختن جان ملوانان، غله به ایران حمل کنند؛ کشوری که با پیش گرفتن سیاستی عاقلانه میتوانست غله صادر کند.
۱۲- مدارس آمریکایی که سیفپور فاطمی آنهمه آنها را ستوده است و مدارس انگلیسی که او در یکی از آنها تحصیلکرده، در سال ۱۹۴۰م [۱۳۱۹ شمسی] در یک هیجان ناشی از ملیتگرایی، بهوسیله رضاشاه تعطیل شد.
۱۳- اعمال شاه که منجر به نارضایتی عمومی میگردید هم خیلی عمده نبود و گاه شامل خستهای جزئی او میشد؛ از قبیل، استفاده از آبی که میبایست باغهای سبزی مردم را آبیاری کند، جهت [آبیاری] باغچههای گل کاخها. در آخرین سال سلطنتش به شهرداری تهران دستور داد که باغ شهرداری را برای احداث یک هتل به او بفروشد.
۱۴- شاه در حالیکه تعدادی قصر بلااستفاده در تهران ساخت، در مورد تأمین آب لولهکشی هیچ کاری نکرد و گذاشت مردم تهیدست پایتختش حتی برای آب آشامیدنی محتاج جوی خیابان باقی بمانند.8
(1) He arranged the elections and the Majlis was his rubber stamp Such newspapers as were allowed to exist dared not utter a word against him or his policy, but of course the press in the ordinary sense almost ceased to exist.
(2) He degraded the Persians by offering violence even to his ministers, whom he used to kick or to beat with the flat of his sword.
(3) He made an end, without trial, of a number of leading Persians, e.g. Muderris (a leading divine) and Timurtash [respected Minister of Court)
(4) He kept all the oil revenues under his own control, and spent them, of course without asking anyone's approval, on armaments.
(5) When he abdicated there was a deficit in the State budget, whereas in his private account at the bank there was the equivalent of £6 million.
(6) He neglected agriculture, Persia's greatest industry, in favour of industrial schemes, some of them of doubtful utility, e.g. an iron and steel foundry which was to cost fa million.
(7) Industries which showed a profit he tended to keep as his personal property, whereas the unprofitable ones were transferred to the State. The factories were staffed by what was virtually forced labour, poorly paid.
(8) He built the expensive railway out of current revenue, thereby impoverishing the less prosperous classes of the population, who sold a disproportionate share through State monopolies on sugar, tea, tobacco and matches.
(9) By confiscation he acquired large areas of fime agricultural land. Many other estates he acquired by putting pressure on the owners, e.g. by having the water supply cut off until a low price was accepted. At the time of his abdication he was engaged in acquiring, by compulsory purchase, for his private account, a large area of good land near Kerind.
(10) He forbade the cultivation of rice at Isfahan, nominally to protect the population from malaria, in fact in order to protect his own rice from the Caspian from competition.
(11) He exported grain to such an extent that when the war in Europe began there was no reserve in the huge 'silos' (elevators) he had built. He had to ask the British for permission to buy grain from India, and this was granted although we were hard up for grain and for transport. After the invasion of 1941 Allied vessels, at the risk of seamen's lives, had to bring grain to Persia, which with a wise policy might have been exporting grain.
(12) The American schools so much praised by Saifpour Fatemi, and the British schools, in one of which he was educated, were suppressed by Riza Shah in 1940 in a fit of nationalism.
(13) The actions of which general complaint was made were not all on the grand scale. They included petty meannesses such as using for the flower beds in one of the palaces water which ought to have flowed on to irrigate vegetable gardens belonging to the population. In the last year of his reign he ordered the Municipality of Tehran to sell the
Municipal Garden to him for the erection of a hotel. (14) Whereas he built a number of extravagant palaces in Tehran, he did nothing about a piped water supply, and left the poor of his capital dependent even for drinking water on the gutter in the street.Robert Graham
آرتور چستر میلسپو، مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالاتمتحده که برای سازماندهی مجدد وزارت دارایی ایران استخدام شد در کتاب «آمریکاییها در ایران» مینویسد:
از رضاشاه نمیبایست یک نقش محدود یا نقشی مطابق قانون اساسی [مشروطه] انتظار داشت. او موجودی بود با غرایز بدوی، بیسواد و بیتجربه که یک عده نوکر صفت و چاپلوس دورهاش کرده بودند و چند نفر ترسو و خودخواه به او مشورت میدادند. او از صمیم قلب و عمیقاً از وضع نابسامان کشورش متأثر بود. به توانایی خودش اطمینان داشت و از اعتماد به نفس فوقالعادهای برخوردار بود. هیچ رابطهای با انقلاب [مشروطیت] و هیچ رشته محکمی، چه از نظر عملی و چه از نظر عاطفی با قانون اساسی نداشت. طبیعی بود که او خود را در جایگاه «پادشاه ایران»، همانند تصور یک رعیت مازندرانی از پادشاه مطلق، بهمثابه قدرت مطلق، سرچشمه حکمت و دانش و «سایهی خدا» بداند. بنابراین، همانطور که سیر رویدادها نیز نشان داد، رضاشاه وقتی به سلطنت رسید، متعهد شده بود که پادشاه ظالم باشد؛ نه یک پادشاه خیرخواه.9
A restrained or a constitutional role was not to be expected of Reza Shah. He was a creature of primitive instincts, un disciplined by education or experience, surrounded by servile flatterers, advised by the timid and the selfish. He was sin cerely and deeply moved by the sorry condition of his country, conscious of his own strength, and supremely self-confident. He had no link with the Revolution and no solid identification, practical or sentimental, with the constitution. It was natural that he should look on the Persian King, in the way that the peasants of Mazanderan must have looked upon their sovereign, as absolute, source of all wisdom and "shadow of God." Thus, Reza Shah, having elected to become King, was fated to be a despot, and as events were to prove not a benevolent one.
Arthur Chester Millspaugh
یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «تاریخ ایران مدرن» مینویسد:
بخش اعظم مخالفت با رژیم، از سوی روشنفکران جدید بهویژه متخصصان جوانی انجام شد که در زمان تحصیل در کشورهای فرانسه و آلمان در اوایل دههی ۱۹۳۰م [دهه ۱۳۱۰ شمسی] تحت تأثیر جنبش چپ قرار گرفته بودند. این گروه دلیلی برای تمجید از شاه نمیدیدند. به باور آنان رضاشاه نه یک «دولت ساز»، بلکه یک «مستبد شرقی»؛ نه یک میهنپرست از خود گذشته که پایهگذار خودخواه سلطنت دودمان خود؛ نه یک اصلاحطلب، بلکه توانگرسالار (پلوتوکرات) و حامی ملاکین متمول و نه یک ناسیونالیست واقعی، بلکه قزاق چکمهپوشی بود که نزد قزاقهای تزاریست آموزش دیده و با دسیسههای بریتانیای امپریالیست به قدرت رسیده بود. برخی استفاده -یا به عبارت دقیقتر، سوءاستفاده- رضاشاه از تاریخ را دلیلی بر نژادپرستی و شووینیسم10 وی میدانستند که مقصود از آن «ساکت نگهداشتن روشنفکران» بود.11
Much of the opposition to the regime came from the new intelligentsia especially from young professionals who had been influenced by the left while studying in France and Germany during the turbulent early 19305, They found little to admire in the shah. They deemed him to be not a state builder but an "oriental despot"; not a selfless patriot but a selfish founder of his own dynasty; not a reformer but a plutocrat strengthening the landed upper class; not a real "nationalist" but a jack-booted Cossack trained by the Tsarists and brought to power by British imperialists. Some found his use or rather, misuse of history to be racist, chauvinistic, and designed to
keep them quiet.Yervand Abrahamian
محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» مینویسد:
ﮔﺰارش ﻫﺎرت از اوﻟﯿﻦ ﻣﻼﻗﺎﺗﺶ ﺑﺎ رﺿﺎﺷﺎه در ﻓﻮرﯾﻪ 1930م [بهمن ۱۳۰۸ شمسی] روشنکننده [ابعاد شخصیت وی] است. اولین برداشت او این بود که با مردی ملاقات کرده بود ﮐﻪ «ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻗﺪم ﺑﺎ ﺗﻮﺣﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ دارد.» ﻫﺎرت در ﭘﺎﯾﺎن ﻣﺄﻣﻮرﯾﺘﺶ در دﺳﺎﻣﺒﺮ 1933م [آذر ۱۳۱۲ شمسی] ﺑﻪ اﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ رﺳﯿﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺮداﺷﺖ اوﻟﺶ از رﺿﺎﺷﺎه ﺑﯿﺶ از ﺣﺪ ﺧﻮﺷﺒﯿﻨﺎﻧﻪ ﺑﻮده اﺳﺖ. او به مراتب بدتر بود. موارد متعدد ضرب و شتم وحشیانه توسط رضاخان برای کسانی که قادر به دفاع از خود نیستند به تفصیل [در گزارش دیپلماتهای آمریکایی] شرح داده شده است. سردبیران روزنامهها، ملاها، پلیسها و متعاقباً وزرای کابینه نمونهی آشکاری از اِعمال «خوی حیوانی» رضاخان بودند.12
Hart's report on his first meeting with Reza Shah in February 1930 is revealing. His first impression was that he had met a man "who was only a few jumps from savagery." By the end of his mission in December 1933, Hart had concluded that his first impression of Reza Shah had been overly charitable. He was far worse. Numerous instances of sav- age beatings administered by Reza Khan to those unable to defend them selves are described in detail. Newspaper editors, mullahs, policemen, and subsequently cabinet ministers had figured prominently in Reza Khan's displays of "animal instincts."
Mohammad Qoli Majd
آرتور چستر میلسپو، مشاور اسبق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده که برای سازماندهی مجدد وزارت دارایی ایران استخدام شد در کتاب «آمریکاییها در ایران» مینویسد:
به روش باستانی پادشاهان شرقی، او [رضاشاه] شخصاً به امور دولتی از عالیترین سیاستها تا ریزترین جزئیات رسیدگی میکرد. در سالهای آخر سلطنتش چنین مینمود که نسبت به قدرت، حالت جنون پیدا کرده است.
این داستان را نقل میکنند که او میخواست در محلی درخت بکارد. کارشناس جنگلبانی اظهار داشت: «اعلیحضرتا، این درختها در این محل رشد نخواهند کرد!» او پاسخ داد: «اگر من امر کنم رشد خواهند کرد.» نیز روایت شده است که یکی از چاپلوسان پس از آنکه اقدامات حیرتانگیز شاه را یادآوری کرد، افزود: «اعلیحضرتا، شما بسیار مقتدرید؛ شما خدا هستید.» میگویند رضا [شاه] لحظهای به فکر فرو رفت و سپس با لحن جدی گفت: «شاید من خدا هستم». وحشیگری و حرص که قبلاً در میان ویژگیهای شخصیتی او مشخص شده بود، چنان تشدید یافت که ویژگی بارز رفتار او شد. او به تبعیت از ذات خود و سنت [پادشاهان] مستبد ایرانی و نیز دیگر دیکتاتورها، ترساندن را وسیله اصلی حکومت خود قرار داد. مثل دیگر شخصیتهای بزرگ تاریخ، تبدیل به سازندهای شد خیالپرداز، بیقرار تا حد غیر قابل تصور ظالم و با تبعاتی شگفتآور.13
way of oriental monarchs, he attended personally to the affairs of state from the highest policy to the minutest detail. In the later years of his reign he seems to have become insane with power. The story is told that he wished to plant some trees in a certain spot. His forestry expert said: "Your Majesty, they will not grow there." The reply was: "They will if I order them to." It is related, too, how a flatterer, after re- minding the Shah of his marvelous deeds, said: "Your Majesty, you are all powerful, you are God." Reza is said to have thought a moment, and then remarked quite seriously: "Perhaps I am God." Brutality and greed, already well marked among his traits of character, grew to dominate his behavior. In keeping with his nature and in the tradition of Persian despots, as well as other dictators, he took fear as his primary means of governing. Like other and greater figures of history, he became a builder, imaginative, restless, ruthless, on an in conceivable scale, and with amazing results.
Arthur Chester Millspaugh