پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
شاهدخت اشرف در ایران یکی از اعضای خاندان سلطنتی بود که بیشترین انتقادها متوجه او بود و اغلب به قاچاق مواد مخدر، انجام اعمال خلاف اخلاق، اعمال نفوذ شیطانی و هدر دادن مبالغ هنگفت در کازینوهای ریویرای فرانسه و جزایر «وست ایندی» متهم میشد. بسیاری او را عضو برجسته خاندان پهلوی میشمردند که به قول آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در ایران «مانند لاشخوری به گردن شاه آویزان بود و بوی تند فساد میداد.» در طول سالها گزارشهای سفارت آمریکا با زشتترین کلمات او را توصیف میکردند و ناظرین او را «پلنگ سیاه» میخواندند.1
Iran, Princess Ashraf was the most criticized member of the royal family and was often accused of drug trafficking, personal immorality.
evil influencewielding, and wasting huge sums of money in the casinos of the French Riviera and the West Indies. Many considered her the leading member of a Pahlavi family that, in the words of British Ambassador Anthony Parsons, hung as "an albatross around the Shah's neck and from which emanated "a strong smell of corrup tion." Over the years. U.S. Embassy reports described her in the most unsavory terms. Referred to by observers as the Black Panther.James A. Bill
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
«امیرعباس هویدا» فردی شوخ با سری طاس بود که همواره در حال کشیدن پیپ، گل ارکیدهای بر لب یقه کت خود و عصایی در دست داشت و بهخوبی تصویر یک چهره سیاسی گرم و دوستانه را منعکس میکرد. در واقع او بسیار خشن بود و به قول یکی از دوستانش در استفاده از زیردستهای خود آنها را مثل انار میفشرد و آب آنها را میگرفت و بعد دور میانداخت. هویدا رسماً در استخدام ساواک بود و بودجه خصوصی به وی تعلق داشت که از آن به میل خود برای اهداف کنترل سیاسی استفاده میکرد. با طولانیتر شدن دوره نخستوزیریاش، هویدا به طور فزایندهای بیرحمتر شد و اعضای طبقه روشنفکر را زمانی «کمونیستهای کوچک گریانی که در مدرسه اقتصاد لندن درس خواندهاند» نامید.2
A balding, pipesmoking wit with a carnation in his lapel and walking stick in his hand, Amir Abbas Hoveyda projected the image of a warm, friendly political figure. In fact, he was very tough, and, and as one of his close associates put it, he used his subordinates like pomegranates, squeezing them dry and then discarding them. He was formally in charge of SAVAK and had a private budget that he tapped at will for purposes of political control. As his tenure as prime minister lengthened, he became increasingly ruthless and turned on the members of the intelligentsia, once referring to them as "little crybaby communists trained at the London School of Economics."
James A. Bill
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
علم واقعاً بیرحم بود و یکی از دوستان نزدیک علم در تهران درباره او گفته است: «علم با پنبه سر میبرد.» وقتی در یک ضیافت شام در سال ۱۹۶۳م [۱۳۴۲ شمسی] از او در مورد یک ناراضی که از رژیم شاه انتقاد کرده بود سؤال شد، علم کشیدن غذا در بشقاب خود را متوقف کرد و گفت: «بله! او را به دار آویختم.»3
آنتونی پارسونز، دیپلمات انگلیسی و سفیر بریتانیا در ایران، در کتاب «غرور و سقوط؛ ایران» مینویسد:
علم مردی زیرک، چیرهدست و از نظر سیاسی دقیق و حساس بود. او احتمالاً تنها کسی بود که بهجز ملکه میتوانست با شاه صریح صحبت کند و با او مخالفت و او را متقاعد کند که جریان را تغییر دهد. او تقریباً به شیوه کهنه و فئودالی خود، احساسی به مردم داشت که در سایر اعضای خاندان پهلوی بهوضوح دیده نمیشد. او میتوانست سختگیر و بیرحم باشد، اما آگاهانه عمل میکرد. دامنه نفوذ سیاسی او به سراسر کشور گسترشیافته بود. خانواده او نسلاندرنسل طرفدار انگلیس بودند، ولی این دوستی و رابطه نه به خاطر منافع شخصی و چاپلوسی، بلکه به خاطر اعتقادی بود که به سودمند بودن دوستی انگلیس برای حفظ منافع ایران داشتند. من با علم دوستی و رابطه صمیمانهای پیداکرده بودم و همیشه برای کسب مشاوره و دریافت اطلاعات بهشدت به او تکیه میکردم. اطلاعات و نظریات او همیشه صحیح و قابلاطمینان بود.4
Alam was quietly ruthless and was described in Tehran by a close associate as a man "who could cut your throat with a feather." When asked at a dinner party in 1963 about a dissident who had been criticizing the regime, Alam stopped filling his plate long enough to say, "Oh him; I hanged him." Shrewd, masterful and politically sensitive, Alam was probably the only person, apart from the Empress, who could speak frankly to the Shah, disagree with him and persuade him to change course. In his slightly oldfashioned, feudal way, he had a feel for the people, which was conspicuously lacking throughout the rest of the Pahlavi establishment. He could be tough and ruthless but he was well informed and the network of his political constituency was spread throughout the country. His family had for generations been Anglophiles, not for reasons of selfinterest or subservience, but because they judged that friendship with Britain was in the best interests of Iran. He and I had become close friends and I leant on him heavily for advice and information. It was always well founded.
James A. Bill , Anthony Parsons
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
رقابت و تنش متوازن، در این نوع سیستم سیاسی متکی به اشخاص، نفوذ کرد و شاه ثابت نمود در بازی گرفتن از زیردستان اصلی خود علیه یکدیگر استاد است. وی موفق شد تمامی خطوط رقابت شخصی را در حالت خوبی نگه دارد. در ایران رقابت شدید حتی از مشخصات خاندان سلطنتی بود. اشرف از شاهدختهای مقتدر، مرتباً با شهبانو، ثریا و فرح درگیر بود. هویدا نخستوزیر و اردشیر زاهدی، سفیر کبیر معتمد شاه دهه ۱۹۷۰ را در درگیری شخصی تندی گذراندند که به یک کینه خانوادگی شبیه بود. در شرکت ملی نفت ایران منوچهر اقبال، عضو دائمی نخبگان با رضا فلاح از کارشناسان نفتی لایق و جاهطلب که اشتهای سیریناپذیری برای ثروت داشت و از معتمدین شاه بود درگیر بود و حتی ژنرال «نصیری» سرپرست مخوف ساواک نیز دریافت که ژنرال حسین فردوست، سرپرست دفتر ویژه شاه، قدرت او را زیر نظر دارد.
دوازده سازمان نظامی-امنیتی تنشهای متعادل بیشتری به وجود میآوردند و پنج شش نفر از وزرا برای فرمول بعدی سیاست کشاورزی در ایران رقابت داشتند. این سیستم به شاه امکان میداد بر نخبگان سیاسی خود کنترل مؤثری را داشته باشد و اطلاعات دقیقی در مورد آمد و شد هر یک از آنها در اختیار او قرار دهد. این سیستم همچنین ناامنی را ترویج میداد و فساد را تشویق میکرد و وقت باارزش تمامی اعضای هیئتحاکمه را میگرفت. همچنین چاپلوسی و نوکری در میان اطرافیان شاه را که بهنحوی دارای همان شخصیت شاه بودند ترغیب میکرد. افرادی که جرئت به چالش کشیدن ایدههای شاه را داشتند، بهسرعت و بدون تشریفات از سیستم بیرون رانده میشدند. افراد درستکار و مستقل جایی در سیستم شاه نداشتند. محمدرضا شاه آینده سیاسی اینگونه افراد را ویران میکرد و بهطور خصوصی و با طعنه آنها را افرادی با ایدههای لایتغیر یا گردنشق مینامید. مطمئناً بوسیدن دست شاه برای افرادی که گردن شق دارند، دشوار است.5
Rivalry and balanced tension permeated this kind of personalistic political system, and the shah proved himself a master at playing key subordinates off against one another. He managed to keep all the lines of personal rivalry in fine tune. In the shah's Iran bitter rivalry even marked the Royal Familypowerful Princess Ashraf was constantly locked in conflict with the empresses, especially Soraya and Farah. Prime Minister Hoveyda and confidantministerambassador Ardeshir Zahedi spent the 1970s engaged in a bitter personal conflict that approached a vendetta. In the National Iranian Oil Company, perennial elite member Manuchehr Eqbal conflicted with Reza Fallah, a competent, ambitious oilman with an enormous appetite for personal wealth and also a confidant of the shah. And even SAVAK'S feared General Nassiri found his power checked by Gen. Hussein Fardust, who headed the shah's intelligence office (Daftari Vizhah). Twelve militarysecurity organizations provided further balanced tension, and a halfdozen ministries competed to formulate agricultural policy in Iran.
This system enabled the shah to maintain effective control over his own political elite and provided him with detailed information about the comings and goings of each of them. It also promoted insecurity, encouraged corruption, and absorbed the valuable time of all elite members. It encouraged sycophancy and servility among the shah's associates, who became mere extensions of his own personality. Those who dared challenge the shah's ideas were quickly and unceremoniously cut out of the system. Individuals of integrity and independence had no place in the shah's polity. Muhammad Reza Shah destroyed the political futures of such individuals and privately and sarcastically referred to them as individuals of idées fixes or as gardani shak (stiffnecked ones). Those with stiff necks had an understandably difficult time kissing the shah's hand.James A. Bill
آرتور میلسپو، مشاور سابق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده، که برای سازماندهی وزارت دارایی ایران استخدام شد، در کتاب «آمریکاییها در ایران» مینویسد:
طبقه مزبور بدون شک خودخواهترین، کوتهبینترین و بیمسئولیتترین طبقه حاکمه فساد از زمان انقلاب فرانسه محسوب میشود.6
ویلیام هیلی سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران در کتاب «مأموریت در ایران» مینویسد:
بهطورکلی در ملاقاتهایی که با وزرای کابینه و دیگر مقامات دولتی داشتم زرق و برق و حالت نمایشی دفاتر آنها بیشتر از شخصیت کسانی که این دفاتر را اشغال کرده بودند مرا تحت تأثیر داد.7
which is probably the most corrupt in the world, and which is undoubtedly as selfish, shortsighted, and irresponsible as any since the French Revolution.Then came the calls that I had to make on the cabinet ministers and other government officials. In general. I was more impressed by the ostentation of their offices than by the
capabilities of the individuals who occupied them.Arthur Chester Millspaugh , William H. Sullivan