حکمرانی به سبک محمدرضاشاه

پادشاه مشروطه یا دیکتاتور

آرتور میلسپو، مشاور سابق دفتر تجارت خارجی وزارت امور خارجه ایالات متحده، که برای سازمان‌دهی وزارت دارایی ایران استخدام شد، در کتاب «آمریکایی‌ها در ایران» می‌نویسد:
در رأس این ساختار دولتی فاسد و متزلزل، یک شاه جوان و گیج نشسته است که در یک سویش درباری بسیار باشکوه و در سوی دیگرش یک عده نظامی فاسد و بی‌لیاقت آماده دیکتاتوری قرار گرفته‌اند. او هیچ‌گاه ستایش نسبت به پدرش را از دست نداده و معتقد است که ایران آماده دموکراسی نیست. [هر چند] محمدرضا شاه ظاهراً یک پادشاه مشروطه است ولی در عمل در امور پارلمانی و دولتی دخالت می‌کند. آینده نشان خواهد داد چگونه از نفوذ زیادی که برخوردار است، استفاده خواهد کرد و سرانجام چه بر سرش خواهد آمد.1

محمدرضاشاه پهلوی
محمدرضاشاه پهلوی

At the top of this rotten and tottering governmental structure sits a young and perplexed Shah, flanked on the one side by an overpolished court and on the other by a corrupt and incompetent military clique, predisposed to dictatorship. He admits that Persia is not ready for democracy and he has never lost his admiration for his father. Shah Mohammed has been a constitutional king, so far as he knows how to be or can be, but in practice he interferes with the prerogatives of Parliament and government. How he will use the considerable influence that he possesses and what will eventually come to him remains to be seen.

Arthur Chester Millspaugh

جان فوران، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: ت‍اری‍خ ت‍ح‍ولات اج‍ت‍م‍اع‍ی ای‍ران از س‍ال ۱۵۰۰ م‍ی‍لادی ت‍ا ان‍ق‍لاب» می‌نویسد:
دولت [محمدرضا] پهلوی، به فاصله یک دهه، ایران را به یک دیکتاتوری سلطنتی متکی به قدرت سرکوب‌گر ارتش و متکی به درآمد نفت تبدیل کرد که [این دو]، منابع توأمان سلطه‌اش بر جامعه ایران بودند.2

 

The Pahlavi state developed over a decade into a monarchic dictatorship relying on a repressive army and oil revenues as the twin sources of its hegemony in Iranian society.

John Foran

ترور محمدرضاشاه
ترور محمدرضاشاه

کرستین دلانوا، مورخ فرانسوی در کتاب «ساواک» می‌نویسد:
سه سال پس از شورش‌های شدیدی که جنوب کشور را به خون کشیده بود، حادثه تازه‌ای به شاه امکان داد که پایه‌های قدرت شخصی‌اش را محکم کند. در فوریه 1949م [بهمن ۱۳۲۷ شمسی] در مراسم بازدیدی از دانشگاه تهران، ناصر فخرآرایی که به‌عنوان عکاس مطبوعاتی قاطى مدعوین شده بود، با تپانچه‌اش به‌سوی شاه شلیک کرد. شاه که از ناحیه سر و چند نقطه دیگر بدن مورد اصابت قرارگرفته بود، به طرز معجزه‌آسایی از مرگ نجات یافت. اما ضارب در جا به قتل رسید. از کاغذهایی که از جیب او بیرون آوردند، معلوم شد که او برای یک روزنامه اسلامی کار می‌کرد و به اتحادیه روزنامه‌نگاران وابسته به حزب توده حق عضویت می‌پرداخت.

این شواهد که صحت‌شان جای تردید بود، برای تصفیه کمونیست‌ها کفایت می‌کرد.بار دیگر قانون حکومت نظامی به تصویب رسید. اکثر روزنامه‌ها تعطیل شدند و حزب توده غیرقانونی اعلام شد. مخالفان سرشناسی چون آیت‌الله کاشانی یا مصدق تبعید شدند؛ اولی به بیروت، دومی به سرزمین خودش [احمدآباد]. با اغتنام فرصت از آشفتگی اوضاع، شاه مجلس مؤسسانی را به‌منظور توسیع اختیاراتش دعوت به اجلاس کرد. به ‌موجب اصلاحيه قانون اساسی، مجلس سنا ایجاد شد که نصف نمایندگانش را شاه منصوب می‌کرد. شاه حق انحلال مجلس شورای ملی را به ‌شرط صدور فرمان انتخابات جدید پیدا کرد. در همان حال، مجلس شورای ملی، بودجه ارتش را افزایش داده و مخصوصاً قانونی را تصویب کرد که هرگونه تبلیغات به ‌منظور ایجاد اختلال در نظم عمومی را ممنوع می‌ساخت. قانون درباره جرائم مطبوعاتی، به‌ویژه جرائمی که به انتقاد از خانواده سلطنتی مربوط می‌شدند، تقویت شد. در حرکتی نمادین، جسد رضاشاه از مصر به ایران انتقال یافت و برایش مراسم سوگواری ملی برگزار شد و بالاخره، اموال سلطنتی که به هنگام کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت به ملت بازگردانده شده بودند، بار دیگر به تملک شاه در آمدند. آیا یکی از کهن‌ترین شاهنشاهی‌های دنیا حق نداشت دم و دستگاهی مشابه همتایان اروپایی‌اش داشته باشد؟
آنگاه نوبت دادگاه‌های نظامی فرامی‌رسد. اموال کمونیست‌ها توقیف شد. دویست تن از شخصیت‌های بازداشت‌شده و چهار تن از چهره‌های تاریخی حزب توده به صورت غیابی به اعدام و بقیه به حبس ابد محکوم می‌گردند. آن‌هایی هم که نتوانسته بودند فرار کنند، به ده ماه تا ده سال زندان محکوم شدند.3

Trois ans après les graves émeutes qui avaient ensanglanté le sud du pays, alors qu'un calme relatif régnait sur FIran, un nouvel événement permit au shah de renforcer son pouvoir personnel. En février 1949, au cours d'une visite à l'université de Téhéran, Nasser Fakhraraei, un jeune homme qui s'était fait passer pour photographe, déchargea son arme sur lui. Blessé à la tête et en plusieurs endroits du corps, le souverain échappa miraculeusement à la mort. L'assassin en revanche fut abattu surlechamp. Des papiers opportunément trouvés sur lui révélèrent qu'il travaillait pour un journal islamique et qu'il cotisait à une union de journalistes affiliée au parti Toudeh. Cette piste, pourtant douteuse, suffit à déclencher la chasse aux communistes. A nouveau, la loi martiale fut décrétée, la plupart des journaux fermés, le parti Toudeh déclaré hors la loi. Des opposants connus comme l'ayatollah Kashani ou Mossadegh furent exilés, le premier à Beyrouth, le second sur ses terres. Profitant du désordre, le shah convoqua une assemblée constituante chargée d'élargir ses pouvoirs. Au terme de la nouvelle loi organique, un sénat fut créé dont la moitié des membres était nommée par le souverain. Celuici eut le droit de dissoudre le Majlès à son gré, à condition de convoquer de nouvelles élections. Dans le même temps, l'assemblée nationale augmentait le budget de l'armée et, surtout, votait une loi interdisant toute forme de propagande susceptible de troubler l'ordre public. On renforça la loi sur les délits de presse, notamment ceux qui critiquaient la famille impériale. Dans un geste symbo lique, le corps de Rézá Shah fut ramené en Iran où il eut droit à des funérailles nationales. Enfin, les biens de la couronne qui avaient été rendus à la nation à l'abdication du premier Pahlavi redevinrent propriété du shah. L'une des plus vieilles monarchies du monde ne se devaitelle pas d'avoir un train de vie comparable à celui de ses semblables en Europe?...
Puis vint le tour des tribunaux militaires. On saisit les biens des communistes. Deux cents personnalités furent arrêtées et les quatre figures historiques du parti condamnées à mort par contumace, d'autres.

Christian delannoy

فرد هالیدی، نویسنده و متخصص روابط بین‌الملل و خاورمیانه، در کتاب «ایران: دیکتاتوری و توسعه» می‌نویسد:
میزان کنترل سیاسی دولت در ایران، از دیگر کشورهای سرمایه‌داری جهان سوم که ظاهراً دارای رژیم‌های سرکوبگر مشابهی هستند، بسی فراتر رفته است.4
 

The degree of state political control in Iran has gone far beyond that in other capitalist states in the third world which have superficially similar repressive régimes.

Fred E. Halliday

تیراندازی ماموران زمان پهلوی به مردم
تیراندازی ماموران زمان پهلوی به مردم
درگیری‌های زمان پهلوی
درگیری‌های زمان پهلوی

یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی-آمریکایی خاورمیانه و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک، در کتاب «تاریخ ایران مدرن» می‌نویسد:
شاه با بهانه قرار دادن تلاشی ناموفق برای ترور وی در فوریه 1949م [بهمن‌ماه ۱۳۲۷شمسی]، در سراسر کشور حکومت نظامی اعلام کرد و حزب توده را نیز غیرقانونی خواند. بسیاری از سران حزبی را دستگیر و برای کسانی که موفق به فرار شده بودند، غيابی حکم اعدام صادر کرد. وی همچنین دیگر چهره‌های مخالف از جمله قوام را که هیچ‌گونه پیوندی با حزب توده نداشت، دستگیر و روزنامه‌های منتقد خانواده سلطنتی را تعطیل کرد، و برای افزایش اقتدار خود مجلس مؤسسان را تشکیل داد. مجلس مؤسسان اختیار انحلال مجلس -به‌شرط تشکیل مجدد آن در عرض شش ماه- و همچنین برقراری مجلس شصت‌ نفره سنا را که بر اساس قانون اساسی 1906م [1284 شمسی] نیمی از آن‌ها توسط شاه منصوب می‌شدند، به وی می‌داد.
شاه در سنای مورد نظر خود، اعیان و اشراف کهنه‌کاری همانند تقی زاده و حکیمی را که هم‌اینک آماده واگذاری اختیار مطلق وی بر نیروهای مسلح بودند، وارد کرد. مجلس سنا پس از تشکیل جلسه، بی‌درنگ به رضاشاه، لقب كبير اعطا و برای وی یک آیین تشییع دولتی مقرر کرد؛ هرچند سران روحانی از خاک‌سپاری او در مکان‌های زیارتی مشهد، قم یا حرم شاه‌عبدالعظیم ممانعت به عمل آوردند، ولی درنهایت او را در آرامگاهی به شیوه ناپلئونی [در جوار حرم شاه عبدالعظیم] در جنوب تهران به خاک سپردند. سنا همچنین بی‌سروصدا املاک وسیع رضاشاه را از دولت بازپس گرفت و به خانواده سلطنتی برگرداند. شاه مجدداً کنترل بر دربار را تحکیم بخشید. شگفت‌آور بود که بسیاری، از جمله سفیران آمریکا و انگلیس به این جمع‌بندی رسیده بودند که شاه تلاش ناکام برای ترور را به یک کودتای سلطنتی تبدیل کرده است. عمر قدرت سیاسی حزب توده بسیار کوتاه بود، اما نفوذ فرهنگی و روشنفکری آن پایدار ماند.

Even more drastic, the shah in February 1949 took advantage of a failed attempt on his life by a lone assassin to declare nationwide martial law, outlaw Tudeh, close down its newspapers, round up as many leaders as possible, and sentence to death in absentia those who managed to escape. He also arrested opposition figures such as Qavam who in no way were related to Tudeh; banned newspapers critical of the royal family; and convened a Constituent Assembly to enhance his royal prerogatives. This assembly gave him the authority both to dissolve parliament on condition he convened a new one within six months, and to assemble an upper house of sixty senatorshalf of whom he could nominate as stipulated under the 1906 constitution. He packed this Senate with elderly notables, such as Taqizadeh and Hakimi, who were now willing to concede to him total control over the armed forces. The Senate promptly bestowed the title Kaber (The Great) on the deceased Reza Shah; and gave him a state funeral even though clerical leaders refused to have him buried on hallowed ground in Mashed, Qom, or Shah Abdul 'Azim Mosque. Instead, he was buried in a Napoleonesque mausoleum in southern Tehran. The Senate also quietly transferred Reza Shah's vast estates from the state back to the royal family. The shah had reasserted control over court patronage. Not surprisingly, many, including the British and American ambassadors, concluded that the shah had transformed the assassination attempt into a royalist coup d'état. Although Tudeh's political clout was short lived, its intellectual and cultural influence endured.

Ervand Abrahamian

فضای حاکم بر مقامات کشوری

ویلیام هیلی سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران در کتاب «مأموریت در ایران» می‌نویسد:
یک‌بار از رایزن اقتصادی سفارت خواستم که ده ایرانی سرشناس را به یک شام کاری در خانه من دعوت کند. در این [مراسم] شام که معاونم و رایزن اقتصادی و بازرگانی من همراهم حضور داشتند، مسائلی را مطرح کردم و نظر ایرانیان حاضر را [در مورد آن] جویا شدم. وزیر امور اقتصاد و دارایی، رئیس بانک مرکزی، رئیس سازمان برنامه‌ریزی ملی و تعداد محدود دیگری از اقتصاددانان ارشد ایرانی از جمله این افراد بودند. وقتی داشتم نگرانی‌ام را توضیح می‌دادم، متوجه عصبیت قابل‌توجهی در اطراف میز شدم و تعدادی از هم‌ردیفی‌هایم چهره خود را [از من] منحرف کردند. وقتی صحبتم تمام شد، سکوتی فراگیر حاکم شد و همه مهمانان ایرانی به سمت وزیر امور اقتصادی برگشتند.

 

On one occasion I had the embassy economic counselor invite ten prominent Iranians to a stag working dinner at my home. At this dinner, at which I was accompanied by my deputy, the economic counselor, and the commercial attaché, I laid my concerns out on the table and asked the views of the Iranians present. These included the minister for economic affairs, the minister of finance, the head of the Central Bank, the head of the National Planning Organization, and a handful of other senior Iranian economists.

William H. Sullivan

وزیر [اقتصاد] در این مهمانی که خود را ناچار از سخن گفتن می‌دید، نخست به دفاع جدی و هیجان‌زده از سیاست‌های خردمندانه اقتصادی شاه پرداخت و ضمن رد نظرات و نگرانی‌های من، از سیاست صنعتی‌شدن ایران، به‌طور دربست دفاع کرد. او به جز رشوه‌گیری‌های جزئی که توسط مقامات کوچک انجام می‌شود، وجود فساد را انکار کرد و به من اطمینان داد که همه مشکلات در حال حل شدن هستند و از ماهیت رقابتی پروژه‌های ایران دفاع کرد.
[…] با این حال وقتی مهمانی تمام شد، من مهمانانی که قصد رفتن داشتند را تا در بیرونی ساختمان بدرقه می‌کردم. اولین مهمانی که مجلس را ترک گفت، وزیر امور اقتصادی و دارائی بود که نزدیک رختکن مرا به کناری کشید و آهسته گفت مطالبی که شما بیان کردید کاملاً منطقی و درست بود و من با همه آنچه گفتید، موافقم. آقای وزیر وقتی‌که حیرت و شگفتی مرا از این بیان دریافت، افزود که من در آن جلسه و در حضور آن جمع نمی‌توانستم جز در دفاع از برنامه‌های شاه سخنی بگویم!
بقیه مهمانان هم که تک‌تک مهمانی را ترک می‌کردند، مطالبی نظیر همان اظهارات بر زبان می‌آوردند و بیش از نیمی از آن‌ها از من خواستند در مورد برنامه‌‌ام، مستقیما با شاه صحبت کنم.
پس از خداحافظی با [مهمانان] ایرانی، همکاران آمریکایی خود را در کتابخانه گرد آوردم و آنچه را پیش آمده بود با آنان در میان گذاشتم. جک میکلوس معاون من و نفر دوم سفارت سری تکان داد و گفت آنچه پیش‌آمده کاملاً طبیعی است و نباید شما را متعجب کند. میکلوس، افزود هیچ‌یک از آن‌ها که دور میز نشسته بودند نمی‌دانستند کدام ‌یک از بقیه مهمانان مأمور یا رابط ساواک است و جریان مذاکرات این جلسه را گزارش خواهد کرد، در نتیجه هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌توانستند مطلبی ولو در پرده و ملایم در انتقاد از برنامه‌های شاه بر زبان بیاورند، زیرا اگر چنین گزارشی به دست شاه می‌رسید، فردای همان روز از کار برکنار می‌شدند.6

When I was explaining my concern, I noticed a considerable nervousness around the table and a number of my interlocutors averted their faces. When I finished, there was a general silence and all the Iranians turned toward the minister for economic affairs.
The minister, in a rather impassioned defense of the shah's wisdom, rejected all my observations and defended the industrial program in its entirety. He denied the existence of corruption, except for petty bribe taking by minor officials, assured me that all bottlenecks were in the process of being resolved, and defended the competitive nature of the Iranian projects However, as the evening broke up and the guests left, I walked with each of them to the front door, beginning with the economic minister. To my astonishment he pulled me aside as he was retrieving his coat from the cloakroom and told me that my remarks were absolutely well founded and that he agreed with everything I said. He confided, however, that he could not, in that company, afford to be critical of the shah or the shah's program. As he phrased it, he had to set the right example.
One by one, as each of my Iranian guests left, he made substantially the same remarks, and more than half of them urged me to discuss my reservations about the program directly with the shah After I had seen the Iranians off and returned to the library with my American colleagues, I told them what had happened Jack Miklos, my deputy, shook his head and said that the performance was inevitable. Not one of those around the table knew who among them might be a SAVAK agent who would report adverse remarks to the shah. Therefore, in a company such as I had assembled, each felt compelled to support the shah's position unswervingly. If it had been reported back to the palace that any one of them had deviated from the official position, I was assured, he would be out of a job tomorrow.

William H. Sullivan

پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بین‌الملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، می‌آورد:
شاه که خود یک زمین‌دار بزرگ بود، فقط مایل بود اصلاحات ارضی در برخی نقاط به اجرا درآید. وی تا جایی که [اولاً] اعتبار انجام این کار به او داده می‌شد و [دوماً]، فقط آن زمین‌دارانی که قدرت و نفوذ آن‌ها، با وی رقابت می‌کرد، ضعیف می‌ساخت، از برنامه اصلاحات ارضی حمایت می‌کرد. وی از شهرت ملی وزیر کشاورزی خود، عمیقاً رنجور بود و به‌آرامی منتظر زمانی بود که بتواند این مرد کوچک جاه‌طلب را از این پست بانفوذ و مهم برکنار کند.7

A great landlord himself, the shah was only willing to see land reform implemented selectively. He supported the land reform program so long as he was given the credit for its creation and so long as it weakened only those landlords whose power and influence competed with his own. He deeply resented the national reputation that his minister of agriculture was receiving and waited quietly until he could remove the ambitious little man from his increasingly influential post.

James A. Bill

فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» می‌نویسد:
این داستان به‌وضوح نحوه اداره امور کشورش را نشان می‌دهد. او [شاه] تصمیمات یک جانبه‌ای می‌گرفت و حتی به خودش زحمت نمی‌داد که کوچک‌ترین هشداری به افکار عمومی، چه در داخل و چه در خارج از کشور بدهد. او همکارانش را تحقیر می‌کرد، همان‌طور که تمام دنیا را تحقیر می‌کرد. در مصاحبه‌ها او اغلب از همکارانش به‌عنوان «افراد من» یاد می‌نمود. شاه نظرات و خواسته‌های خود را -که طبعاً با مصالح کشور مغایرت داشت- بر همه‌چیز ترجیح میداد. عقیده او بر این بود که: شاه باید تصمیم بگیرد و بقیه اطاعت کنند.8

This story clearly illustrates the way he conducted the affairs of his country. He made his own unilateral decisions and did not even bother to give the slightest advance warning to public opinion either at home or abroad. At heart he despised his colleagues as hede spised the whole world; in interviews he often referred to his colleagues as "my people." His own interests, which he readily confused with his country's, came first and foremost. In his boundless egoism, the Shah decided and the rest had only to obey.

Fereydoun Hoveyda

پیتر آوری، از برجسته‌ترین متخصصان تاریخ و ادبیات ایران در جهان و از محققان برجسته کمبریج، در کتاب «ایران مدرن» می‌نویسد:
آشکار بود که با حمایت ارتش، شاه مقدار فزاینده‌ای از قدرت اجرایی را اعمال می‌کرد. یک سناتور وفادار به شاه که دل و جرئت به خرج داده و به شاه توصیه کرده بود که هرکس می‌خواهد حکومت کند، باید نهایتاً مسئول باشد (‌شاه به‌موجب قانون اساسی مسئول نیست) و این ضرب‌المثل ایرانی را برای شاه گفته بود: «هرکه بامش بیش، برفش بیشتر»، مورد بی‌مهری دائمی او قرار گرفت. شاه، برای بار دوم او را به سناتوری انتخاب نکرد و دیگر به او اجازه ندادند که در انتخابات بعدی کاندیدا شود. (‌از ۶۰ عضو سنا [ی ایران]، ‌۳۰ نفر توسط شاه منصوب می‌شدند و ۳۰ نفر نیز انتخابی بودند.)9

 

It is true that from 1974 to 1978 economic conditions improved, but for the majority there was no dramatic change. There was some "trickledown" effect from the development, but not enough. Unofficial estimates place the percentage of those truly benefiting from the superheated economy at 15 to 20 percent, while the remaining 30 million Iranians looked on with growing envy, improving their lifestyle only slightly. The shortfall between expectation and results produced the political reaction that began to spell trouble for the government.

Peter Avery

فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» می‌نویسد:
پرویز راجی که قبل از انتصاب به سفارت ایران در لندن، مدتها مقام ریاست دفتر نخست‌وزیر [هويدا] را به عهده داشت، به من گفت: يك روز برادرت [امیرعباس هویدا] به عکسی از شاه اشاره کرد و گفت: «مرد بسیار خودخواهی است. موقعی که تشخیص بدهد دیگر برای او استفادهای نداری، بدون يك كلمه تو را رها می‌کند.»10

امیرعباس هویدا
امیرعباس هویدا

Parviz Raji, who was the Prime Minister's principal private secretary before becoming Iran's ambassador in London, told me that my brother once pointed to a portrait of the Shah and said, "He's a selfish man. He drops you without a word, once he realizes that he no longer has a use for you!!

Anthony Parsons

رابرت گراهام، خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز، در کتاب «ایران: سراب قدرت» می‌نویسد:
پس از تجربه [دوران] مصدق، شاه نخست‌وزیری را به‌صورت بالاترین مقام اداری بدون کمترین قدرتی در بنیان‌گذاری یا تعیین خط‌مشی سیاسی مملکت درآورد. آخرین کسی که خواست استقلالی نشان بدهد، دکتر علی امینی بود و آنچه بر سر او آمد هشداری بود برای همه آن‌هایی که ممکن بود بخواهند پا را از گلیم خود فراتر بگذارند. او در سال ۱۹۶۲م [۱۳۴۱ شمسی]، از کار برکنار شد.11

the Shah turned the Prime Minister into the chief public administrator with rare opportunity to initiate policy of any significance. The last person to try was Dr Ali Amini and his example stands as a warning to all those who might overstep themselves. He was eased out of office in 1962 (see Chapter 4).

Robert Graham

احزاب سیاسی ایران

کریستین دلانوا، مورخ فرانسوی، در کتاب «ساواک» می‌نویسد:
دو تن از پیروان شاه به نام [دکتر منوچهر] اقبال در رأس ملّیون و [اسدالله] علم در رأس مردم حضور داشتند. مخالفان رژیم، این دو حزب را حزب «بله قربان» و حزب «بله اعليحضرت» لقب داده بودند. جوانان نیز آن‌ها را حزب پپسی کولا و حزب کوکاکولا می‌نامیدند. خارج از این نظام، شاه هیچ گروه مخالفی را در کشور تحمل نمی‌کرد. مأموریتی که به ساواک محول شد، عبارت بود از «جلوگیری از فعالیت گروه‌هایی که ایجاد و عضویت در آن‌ها غیرقانونی اعلام شده و جلوگیری از ایجاد گروه‌هایی که مرام‌شان غیرقانونی است.» شاه از اینکه در این عرصه بتواند این‌طور عمل کند بدون آنکه پاسخگوی احدی باشد، ناراضی نبود.12

Le Melliyoun, ou parti national, se voulait conservateur, et le Mardom, ou parti du peuple, devait être l'alternance de gauche. Deux fidèles du shah les présidaient: Eqbal pour le Melliyoun, et Alam pour le Mardom. Les opposants avaient surnommé ces deux partis le parti « Oui », et le parti « Oui, Majesté ». Les jeunes, quant à eux, les appelaient le parti Coca-Cola et le parti PepsiCola. En dehors de ce système, le shah ne tolérait aucune opposition dans le pays. «Empêcher l'activité des groupements dont la création et l'administration ont été déclarées illégales. Empêcher la création des groupements dont l'idéologie est illégale³», telle était la seconde mission qu'il avait assignée à la Savak. Il n'était d'ailleurs pas mécontent de pouvoir agir en ce domaine sans être contraint d'en référer à qui que ce fût.

Christian delannoy

اسدلله علم
اسدلله علم
دکتر منوچهر اقبال
دکتر منوچهر اقبال

Resentment at corruption, nepotism, the suppression of freedom and overt political activity left the students with no outlet except in militancy. Thus, the principal contacts between the mass of the students and the authorities were the baton charges, beatings up and wholesale arrests of SAVAK and the police. This phenomenon naturally accelerated the process of alienation.

Anthony Parsons

فضای سیاسی دانشگاه‌ها

آنتونی پارسونز، دیپلمات انگلیسی و سفیر بریتانیا در ایران، در کتاب «غرور و سقوط؛ ایران» می‌نویسد:
فساد، اختناق و قوم ‌و خویش‌بازی، سرکوب آشکار آزادی و فعالیت‌های سیاسی، ازجمله عواملی بود که دانشجویان دانشگاه‌ها را به مبارزه وادار می‌ساخت. به‌این‌ترتیب تماس اصلی بین توده‌های دانشجویان و مقامات با کتک و باطوم و بازداشت‌های دسته‌جمعی از طرف ساواک و پلیس صورت می‌گرفت. طبیعی است که این طرز رفتار بیش ‌از پیش طبقه تحصیل‌کرده و دانشجویان را از رژیم بیگانه می‌ساخت.13

دیگر مطالب خواندنی

“قدرت‌های خارجی در دوره محمدرضاشاه”

منابع: