جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
کاتوزیان دریافت که ۶۴ درصد شهرنشینان در سال ۱۹۷۲-۱۹۷۳م [۱۳۵۱-۱۳۵۲ شمسی] دچار سوءتغذیه بودند (که ۲۵ درصد اینها وضع تغذیهشان بسیار بد بود) و این رقم بالاتر از [آمار] ۴۲ درصدی در روستاها است. آمار و ارقام بهداشتی نشان میدهد که بر تعداد تختهای بیمارستان، کلینیکها، پزشکان و پرستاران افزوده شده، اما در سال ۱۹۷۷م [۱۳۵۶ شمسی] «ایران هنوز هم در خاورمیانه یکی از بدترین نسبتهای پزشک به بیمار، یکی از بالاترین نرخهای مرگومیر نوزادان و اطفال و یکی از پایینترین نسبتهای تخت بیمارستان به جمعیت را در کل خاورمیانه داشته است.
در 1974م [1353 شمسی] نرخ مرگومیر نوزادان در سال اول تولد در شهرها ۸۰ مورد در هزار نوزاد زنده به دنیا آمده بود که در مقایسه با سال 1963م [1342 شمسی] که ۱۸۰ مورد در هزار نفر بود، پایینتر آمده است. امید به زندگی در سال 1962م [1341 شمسی] فقط 41 سال و در دهه 1970م [1350 شمسی] 51 سال بود.»1
Katouzian found 64 percent of the urban population undernourished in 1972/73 (25 percent severely), a higher rate than in the countryside (at 42 percent). Health statistics record the rises in hospital beds, clinics, doctors, and nurses, but in 1977, "Iran still had one of the worst doctorpatient ratios, one of the highest child mortality rates, and one of the lowest hospitalbedto population ratios in the whole of the Middle East."59 Urban infant mortality in the first year of life was 80 per 1,000 live births in 1974, down from 180 in 1963. Life expectancy had been just fortyone years in 1962; in the 1970s it reached fiftyone (both infant mortality and life expectancy were quite similar to India's).
John Foran
سینتیا هلمز، پژوهشگر آمریکایی و همسر ریچارد هلمز رئیس اسبق سیا و سفیر آمریکا در ایران در پنج سال آخر رژیم پهلوی، در کتاب «خاطرات یک همسر سفیر در ایران» مینویسد:
بسیاری از جنبههای پیش پا افتاده بهداشت عمومی که ما بدیهی میدانیم، برای ایرانیان ناشناخته مانده بود. یکی از متخصصین کودکان تهران برایم تعریف میکرد که اگر به زنان یاد میدادند شیشههای شیر بچههای خود را پاکیزه نگاه دارند، نود و هشت درصد از مراجعهکنندگان به کلینیک او کاهش مییافت. او همچنین از زنان میخواست که پیش از خوردن میوه یا خوراندن آن به بچهها، آن را کاملاً بشویند؛ زیرا در فصل تابستان عده زیادی بر اثر خوردن میوه نشسته به سختی بیمار میگردیدند. برای استقرار عادات بهداشتی راه درازی در پیش بود. از بیمارستانی در تهران بازدید کردم که در بخشهای متعدد آنجا کودکان زیادی بودند که با ابزارهای کند یا کثیف (یا هر دو) ختنه شده بودند. عضو متورم آنها منظره بسیار دلخراشی بود. شانس داشتن نوزادی سالم در نواحی روستایی کم بود و اگر هم چنین نوزادی پیدا میشد، ختنه کردنش به این شیوه تقریباً همیشه منجر به بیماری کزاز کشنده میشد.2
So much of public health that we take for granted was unknown to the majority of Iranians. A Tehran pediatrician pointed out to me that if women were taught to sterilize their babies' bottles, ninetyeight percent of his clinics would be eliminated. He also urged women to wash fruit before they ate it or fed it to their children, because so many people became desperately ill from unwashed fruit in the summer months. Hygienic practices had a long way to go. When I visited one hospital in Tehran, there were wards full of babies who had been circumcised with either dirty or blunt (or both) instruments. Their badly swollen genitals were a devastating sight. The chances of having a healthy normal baby in a rural area were limited, and to take that healthy baby and circumcise him in this way almost always resulted in fatal tetanus.
Cynthia Helms
محمدعلی [همایون] کاتوزیان، عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران مدرن: استبداد و شبه مدرنیسم» مینویسد:
ارائه خدمات بهداشتی توسط دولت و از طریق بخش خصوصی نیز در این دوره به سرعت گسترش یافت. با این حال، کیفیت و اثربخشی اجتماعی بیمارستان و مراقبتهای پزشکی کاملاً قابل مقایسه با آموزش بود: بخش خصوصی پزشکی چیزی بیش از یک کانال پرسود برای انباشت ثروت و سرمایهگذاری در باغهای پرتقال و تاکستانها و در جاهای دیگر نبود. سرمایهگذاری در بیمارستانهای خصوصی سودآورترین مسیر فعالیت تجاری بود و هزینههای گزاف (بیتردید بسیار بیشتر از آنچه مثلاً در انگلیس مطالبه میشود) برای خدمات معمولاً نامطلوب و گهگاه خطرناک –حتی مهلک– مبالغ گزافی مطالبه میشد.
مورد اخیر –یعنی مراقبتها و درمانهای سرسری– پیامدهایی بسیار خطرناکتر از اخلاق و رفتار حریصانه و سودجویانه بسیاری از پزشکان و بیمارستانها داشت؛ با این حال آشکار است که یکی را نمیتوان از دیگری جدا کرد. اغلب، نتایج آزمایشهای مهم پزشکی با یکدیگر اشتباه میشد و نتیجه آزمایش یک مریض را به مریض دیگری میدادند و گاه برگه آزمایشها بدون انجام خود آزمایش پر میشد. چه بسا بیمارانی که از بیماریهای عصبی و افسردگی روحی رنج میبردند، معده و قلبشان تحت درمان و عمل جراحی قرار میگرفت تا اینکه –معمولاً با یک سفر نسبتاً ارزان به خارج– پی میبردند که جسمشان سالم و روانشان بیمار بوده است.
واردات، تولید و توزیع دارو چیزی بیش از دزدی و اخاذی نبود که اغلب، واردکنندگان تجار شرکتهای شیمیایی و بیشتر از همه مقامات وزارت بهداری در آن دخیل بودند. به علاوه در بنادر داروهای اصلی و بسیار گرانقیمت زیر گرمای سوزان آفتاب چه بسا روزها و حتی هفتهها در جعبههای چوبی رها میشدند. از این رو ایرانیانی که به غرب سفر میکردند مقادیر زیادی آسپرین معمولی با خود میآوردند؛ زیرا داروهای مشابهی که در ایران فروخته میشد بیتأثیر یا کمتأثیر بود.
[…] بیمارستانهای دولتی به دو دسته تقسیم میشدند: آنهایی که رایگان بودند و تقریباً ناتوان از ارائه هرگونه خدمات واقعی و آنهایی که بیماران کم درآمد را براساس حق بیمه پرداختی سالانه معالجه میکردند. تعداد بیمارستانهای دسته دوم کمتر و در چند شهر اصلی تمرکز یافته بود و تنها کسانی میتوانستند میزان مشکلات و اهانتها به مراجعین به این بیمارستانها را دریابند که شخصاً طرز کار این بیمارستانها را مشاهده کرده باشند.3
The provision of health services by the state and through the private sector also expanded rapidly in this period. The quality and social effectiveness of hospital and medical care were, however, quite comparable with those of education: private medical practice became little more than a lucrative channel for accumulating wealth and investing it elsewhere, even in orange groves and vineyards; investment in private hospitals was a most profitable line of business activity, and exhorbitant fees (certainly much more than in, say, Britain) had to be paid for usually unsatisfactory, and sometimes dangerous even fatal 'services'. The latter considerations of unconscientious care and application are much more serious than the mercenary and entirely materialistic attitude of many doctors and hospitals towards their profession; yet, it is clear that the one cannot be isolated from the other. Frequently, reports on important laboratory tests were confused, the report on one patient being given for that on another; and occasionally laboratory reports were simply filled in without even carrying out the required test. Many a time patients suffering from neuroses and nervous depression were treated for stomach and heart diseases, even hospitalised and operated upon, only to find out usually by a relatively cheap trip abroad - that they were sound in body but frail in spirit. The import, production and distribution of medicinal drugs were no less than a racket, involving import licensees, traders, chemical firms and, most of all, officials in the Ministry of Health. Furthermore, genuine and highly expensive drugs were often left out in the blazing sun for days, and even weeks, in their wooden boxes at the ports of entry. That is why Iranian travellers to the West took large supplies of ordinary aspirin back home, because the same brands sold in Iran were ineffective, or inferior in their effect.
State hospitals were divided into two groups: those which were free of charge, and almost devoid of any real services; and those which cared for lowincome people, on the basis of a fixed annual insurance contribution. The latter group was smaller in number, and concentrated in a few cities; and only those who have had a chance to observe their workings at first hand will be able to appreciate the extent of
gratuitous contempt and hardship to which their patients were subjected.Homa Katouzian
آرابرت گراهام، خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز، در کتاب «ایران: سراب قدرت» مینویسد:
کمبود متخصصان پزشکی و پیراپزشکی چنان شدید بود که برای نمونه در فوریه سال ۱۹۷۶م [اسفند ۱۳۵۴ شمسی] آزمایشگاه بزرگترین بیمارستان دولتی آبادان [به علت نداشتن متخصصان لازم] تعطیل شد.4
محمدعلی [همایون] کاتوزیان، عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران مدرن: استبداد و شبه مدرنیسم» مینویسد:
در سال 1976م [۱۳۵۵ شمسی] -طبق آمار رسمی- یک پزشک برای هر ۳۰۰۰ نفر، یک دندانپزشک برای هر ۱۹۰۰۰ نفر و یک تخت بیمارستان برای هر ۷۱۱ نفر وجود داشت. اینها میانگینهای کل کشور هستند. نیمی از پزشکان، دندانپزشکان و تختهای بیمارستانی فقط در تهران بود.5
(The shortage of medical and paramedical staff was so acute, for instance, that the laboratory of Abadan's largest hospital was forced to close down in February 1976.) In 1976, there was according to official figures one doctor of medicine for every 3,000, one dentist for every 19,000, and one hospital bed for every 711 Iranians. These are average countrywide figures, half of the doctors, dentists and hospital beds must have been concentrated in Teheran alone.
Robert Graham
سینتیا هلمز، پژوهشگر آمریکایی و همسر ریچارد هلمز رئیس اسبق سیا و سفیر آمریکا در ایران در پنج سال آخر رژیم پهلوی، در کتاب «خاطرات یک همسر سفیر در ایران» مینویسد:
چیزی که هر جا به آن نیاز بود، افراد متخصص و حرفهای بود؛ پزشک، پرستار و دنداپزشک. دکترهای هندی، پاکستانی و فیلیپینی را وارد کرده بودند، اما پیش از آنکه از خدمات آنان در درمانگاه یا بیمارستان استفاده شود، میبایست زبان یاد میگرفتند.
زنی را در روستایی دیدم که به من گفت بچهام مدام گریه میکند. من تعجب نکردم. چرا که خیلی دیده بودم به بچهای با شیشه، مایعی شبیه چای کم رنگ میخوراندند. پس از چند سؤال، قوطی شیر خشکی را که در درمانگاهی در روستای مجاور به آنها داده بودند نشانم داد. مادر طفل، دستور العمل تهیه شیر را که در روی قوطی نوشته بود، نمیتوانست بخواند و راه درازی نیز برای بازگشت به درمانگاه [جهت سؤال در مورد دستورالعمل تهیه شیرخشک] وجود داشت؛ لذا تنها به تهیه مایع خیلی رقیقی اکتفا میکرد. [به همین دلیل بود که] طفل معصوم از گرسنگی رنج میبرد. او را قانع کردم که باید شیر را غلیظتر آماده کند. چند روز بعد که دوباره به آنجا سر زدم، مادر و فرزند را خندان یافتم.6
What was needed everywhere were skilled and professional people: doctors, nurses, and dentists. Indian, Pakistani, and Philippine doctors were imported, but they had to learn the language before they could be completely effective in either the clinics or the hospitals. One woman I saw in a village told me ber baby cried all the time. I was not surprised. So often we would see a baby being fed from a bottle that contained something that looked like weak tea. After a few ques tions, the woman showed me a tin of powdered milk she had been given from one of the new clinics in a neighboring village. It was a long way back to the clinic, and she could not read the directions on the tin, so she was giving the baby a very diluted formula. The poor child was starving I convinced her that she must make it stronger, and when I came back a few days later she and the baby were all umiles.
Cynthia Helms