محمدعلی [همایون] کاتوزیان، عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران مدرن: استبداد و شبه مدرنیسم» مینویسد:
[در آذر ۱۳۲۵ در قضیه حکومت پیشهوری در آذربایجان] بعد از اشغال دوباره شهرهای آذربایجان، نیروهای شجاع مرکزی ایران، به دستور صریح فرماندهی عالی خود و شخص فرمانده کل قوا، محمدرضا شاه، به مجازات دستهجمعی مردم بیگناه و بیدفاع دست زدند و قتل، آتشسوزی، غارت و تجاوز به عنف در مقیاسی گسترده اعمال شد. این بار آذربایجان نه به وسیله خارجیان، بلکه بهوسیله هموطنان ایرانی مورد تجاوز قرار گرفته بود! از آن روز به بعد، 10 دسامبر [۲۱ آذر] که روز ارتش نام گرفته، تعطیل رسمی بود و در این روز «آزادی آذربایجان» با شکوه و عظمت، جشن گرفته میشد.1
After the reoccupation of the provincial cities, the gallant central Iranian troops inflicted mass 'punishment' on innocent and defenceless people on the express orders of their high command and the supreme commander, Muhammad Reza Shah, himself. There was wholesale killing, burning, looting and rape. For this time Azerbijan had been invaded not by foreigners but by fellow Iranians! Since then, 10 December, 'the day of the Iranian army', has been a public holiday on which 'the liberation of Azerbijan' is celebrated with pomp and circumstance.
Mohammad Ali Katoozian
terms, from 25 percent of the population to about six percent. The shah reinstated the sedentarization policies of his father and was possessed of stronger administrative and coercive mechanisms to carry them out. The land reform also eroded tribal holdings by "nationalizing" all pasture land, reducing tribal control, and increasing dependence on the state. The few .
tribes that resisted the Boir Ahmadis in 1962, the Qashqai in 1963-65, Kurdish guerrillas after 1967-were ruthlessly repressed, "treated with a harshness that, in the view of Nasser Pakdaman (an Iranian political econ omist), not even the Red Indians in America had suffered.John F. Foran Jr.
جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
شاه سیاستهای بیتحرکی پدرش [در مورد اسکان عشایر] را احیا کرد و از سازوکارهای اداری و قهری بیشتری برای پیشبرد اهداف خود برخوردار بود. اصلاحات ارضی همچنین با ملی کردن تمامی اراضی مرتعی، کاهش کنترل قبیلهای و افزایش وابستگی به دولت، داراییهای قبیلهای را از بین برد. معدود طوایفی که مقاومت کردند -بویراحمدیها در ۱۹۶۲م [۱۳۴۱ شمسی]، قشقاییها در ۱۹۶۳-۱۹۶۵م [۱۳۴۲-۱۳۴۴ شمسی]، چریکهای کرد پس از ۱۹۶۷م [۱۳۴۶ شمسی] به طرز بیرحمانهای سرکوب شدند و «آنچنان با آنها بدرفتاری شد که به اعتقاد ناصر پاکدامن (صاحبنظر در اقتصاد سیاسی ایران) حتی سرخپوستان بومی آمریکا نیز چنان رنجی نکشیده بودند.»2
The uprising began at the end of 1964, and it was defeated sixteen months later, because of the continuous pounding of the Qashqā'ī mountainous retreats by napalm and other bombs; their young military leader, Bahman Qashqai, voluntarily gave himself up, on the official promise of being spared, only to be betrayed and put before the firing squad. Once the Qashqä'is had been defeated, and the petrolic state had become more powerful, the fate of the other nomads was sealed. Many of the Iranian nomads, especially in the south and west of the country, were treated with a harshness that, in the view of Nässer Päkdäman (an Iranian political economist), not even the Red Indians in America had suffered.
Mohammad Ali Katoozian
محمدعلی [همایون] کاتوزیان، عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران مدرن: استبداد و شبه مدرنیسم» مینویسد:
قیام [قشقاییها] در اواخر 1964م [۱۳۴۳ شمسی] شروع شد و شانزده ماه بعد در پی بمباران مداوم پناهگاههای آنها در مناطق کوهستانی با ناپالِم (بمب سوزاننده) و دیگر انواع بمبها، به شکست انجامید. رهبر جوان نظامی آنها، بهمن قشقایی، داوطلبانه خود را با وعده رسمی در امان ماندن تسلیم کرد، اما به او خیانت شد و در مقابل جوخه تیراندازی قرار گرفت. با شکست قشقاییها و قدرتمند شدن حاکمیت نفتی، سرنوشت سایر عشایر مشخص شد. با بسیاری از عشایر ایران بهویژه در جنوب و غرب کشور چنان رفتار خشونتآمیزی در پیشگرفته شد که به نظر ناصر پاکدامن (اقتصاددان سیاسی ایرانی)، حتی سرخپوستان آمریکا نیز چنان رنجی نکشیده بودند.3
جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
اریک هوگلند (کارشناس سیاسی آمریکایی) به یک واقعیت تیرهوتار دست یافتهاست: توزیع مجدد [اراضی] برای دهقانان موفقیت عملی را در بهرهمندی از منافع مثبت واقعی ایجاد نکرد. اصلاحات ارضی ایران عملاً یک برنامه بسیار محافظهکارانه بود که در طولانیمدت مزایای مثبت معدودی برای روستاییان داشت… در ۱۹۷۱م [۱۳۵۰ شمسی] اکثریت قریب بهاتفاق روستانشینان از نظر موقعیت اقتصادی بهتر از سالهای قبل از اجرای برنامه نبودند.
دلیل این نوع ناکامی آن است که نیمی از خانوارهای روستانشین تحت تأثیر این اصلاحات قرار نگرفتند؛ زیرا آنها هیچ قرارداد رسمی با مالک زمین نداشتند. اکثریت قریب به اتفاق کسانی که صاحب زمین شدند، قطعه زمینهای کوچک و نامرغوبی به دست آوردند و نیمی از زمینها اصولاً تقسیم نشد و در اختیار مالکان بزرگ باقی ماند. 4
Hooglund has discerned a far darker reality:
the practical success as measured in terms of actual positive benefits accruing to the peasants as a result of redistribution was virtually nonexistent. the Iranian land reform was actually a very conservative program which in the long term provided most villagers with few positive advantages.... by 1971 the overwhelming majority of villagers were in no better economic situation than they had been prior to the implementation of the program.
The reasons for this include the facts that up to a half of village families were unaffected by the reform, as they had no formal sharecropping agreement with the landowner; the vast majority who did receive land received small amounts of fragmented, poor quality holdings; and up to one half of the land was not distributed at all, remaining in the hands of large owners.John Furan
رابرت گراهام، خبرنگار سابق روزنامه فایننشال تایمز، در کتاب «ایران: سراب قدرت» مینویسد:
برای اطمینان از موفقیت ادغام زمینها، دولت طرحی برای ارزیابی پتانسیل زراعی بهترین زمینها اجرا کرد. بر اساس لایحهای که در ژوئیه ۱۹۷۶م [تیر ۱۳۵۵ شمسی] تصویب شد، بهترین مناطق به یک دسته قطبهای کشاورزی تقسیم شدند (در مرحله اولیه 20 مورد مشخص شد.) همه مزارعی که در درون این قطبها قرار میگرفت، میباید در واحدهای ۲۰ هکتاری یا بیشتر ادغام میشد؛ حداقلی که برای کشاورزی مدرن در ایران منظور میشود. در صورت رعایت دقیق قانون، اگر زارعان از همکاری امتناع میکردند، زمینشان بهزور خریداری میشد. قبل از رسیدن به این مرحله دولت میباید روی این قطبها مطالعات دقیقی بکند. در ۱۹۷۷م [۱۳۵۶ شمسی] تنها قراردادهایی برای مشاوره بسته شد.
اثر ترکیبی این اقدامات این بود که ابهام زیادی را در مورد جهتگیری کشاورزی و خطمشی دولت درباره آن به وجود آورد. این امر در ارقام ضعیف رشد، منعکس شده است. قبل از ۱۹۷۳م [۱۳۵۲ شمسی] رسماً گفته میشد که تولید، نرخ رشد سالانهای برابر ۳ درصد دارد و بعداً به ۶ درصد رسیده است؛ درحالیکه ۲ درصد عدد واقعبینانهتری است. در مقابل این واقعیت، مصرف مواد غذایی سالانه ۱۲ درصد بالا میرود. شروع تقسیم اراضی به نحوی تعجبآور مقارن نزول شدید اهمیت کشاورزی در اقتصاد ایران است. برخی بر این عقیدهاند که شاه تعمداً کشاورزی را فدای صنعت کرد. در فاصله ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۲م [۱۳۳۸ تا ۱۳۵۱ شمسی] کشاورزی صرفاً ۸ درصد سرمایهگذاری را دریافت کرد؛ حال آنکه ۲۲ درصد به صنعت داده شد. آنچه پیش آمد این بود که با اختصاص تمام قدرت دولت در جهت ایجاد زمینه صنعتی، علاقهای برای رسیدگی به مشکلات اساسی و اولیه کشاورزی که امید استفاده تبلیغاتی و زرق وبرق در آن نبود، در دولت وجود نداشت.5
To ensure the success of land consolidation, the government entbar ked upon a scheme to assess the agricultural potential of the best lands. Under a Bill passed in June 1976, the best regions were divided up into a series of "poles" (in an initial stage twenty were identified). All farm within these poles are to be combined into units of 20 hectares and moce the minamum comidered viable for modern farming in Iran. If the law is strictly observed, farmers who refuse to cooperate will have their land compulsorily purchased. However, before this stage is reached the government has to have completed detailed studies on theme
poles. In 1977 consultancy contracts had only begun to be let. The combined effect of these measures has created a good deal of uncertainty about the direction of agriculture
and government policy.
towards it. This has been reflected in poor growth figures. Prior to 1973 production was officially said to have an annual growth of 3 per cent and to be now running et 6 per cent in fact a 2 per cent growth rate is more realistic. 39 Against this, consumption of foodstuffs is increasing at 12 per cent a year. 40
Ironically the introduction of land reform coincided with the beginning of a sharp decline in agriculture's overali importance in the economy. Some claim that the Shah deliberately sacrificed agriculture in order to concentrate on building up an industrial base. In the period 1959 to 1972 agriculture received a mere 8 per cent of investment against 22 per cent for mdustry But this is a distortion. What happened was that, with the government's energy devoted to industrial- isation, it lacked the will to follow through at a grassroots leveRobert Graham
فریدون هویدا، نماینده ایران در سازمان ملل متحد تا سال 57 و برادر امیرعباس هویدا، در کتاب «سقوط شاه» مینویسد:
کشاورزانی که بهتازگی اسناد مالکیت خود را به دست آورده بودند، ناگهان با وضعیتی روبرو شدند که ناگزیر بودند این اسناد را با سهام [کشت و صنعت] مبادله کنند و سپس به عنوان کارگر مزدبگیر در شرکتهای جدید کشاورزی متمرکز ثبتنام کنند. این پدیده جدید برای کشاورزانی که بهتازگی از ظلمات دوران سیاه فئودالیسم رهیده بودند مأیوسکننده بود، زیرا زمین یک کالای محسوس محسوب میشد و سهام صرفاً یک ورق کاغذ بود. مضافاً اینکه، کشاورزان احساس میکردند بار دیگر به نقطه اول بازگشتهاند و پس از اصلاحات ارضی، اینك به جای رعیتی برای یک مالک شناخته شده، باید رعیت سازمانی شوند که اصلاً برایشان چهره مشخصی ندارد.6
Peasants who had only just received their title deeds found them selves compelled to exchange them for nominal shares and then to enroll as wage earners in the new intensive farming enterprises. Of course they were profoundly disillusioned. For people who had barely emerged from the medieval night of feudalism, land was a palpable good, and "shares" were just paper. On top of that they had a feeling of going back to square one when they found themselves working for some faceless business which took the place of the big landowners dislodged by Iran's agrarian reforms.
Fereydon Hoyda
فرد هالیدی، نویسنده و متخصص روابط بینالملل و خاورمیانه، در کتاب «ایران: دیکتاتوری و توسعه» مینویسد:
تحقیقی [با موضوع اتحادیههای صنفی و نیروی کار] در سال ۱۹۷۴م [۱۳۵۳ شمسی] منتشر شد و ۲۲۴۰۰۰ کارگر را در ۲۷۷۹ مؤسسه مختلف در بر میگرفت […] این تحقیق نتیجه گرفت که ۷۳ درصد از کل جمعیت شاغلین، دستمزدی کمتر از حداقل قانونی دریافت میکنند. 7
One survey of the subject, presented in February 1974, and covering 224,000 workers in 2,779 different enterprises. Iran: Dictatorship and Development The report concludes that for the working population as a whole 73 per cent receive less than the legal minimum.
Fred Holliday
جان فوران، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سانتا باربارا کالیفرنیا، در کتاب «مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی تا انقلاب» مینویسد:
مشخص شد که در سال ۱۹۷۴م [۱۳۵۳ شمسی] حدود ۷۳ درصد از کارگران کمتر از حداقل قانونی درآمد دارند. ساعتهای کار طولانی بود و شرایط طاقتفرسای همه کارخانهها –اعم از جدید، سنتی، چندملیتی- مسئله دود و بخار، سروصدا، مواد شیمیایی خطرناک، حوادث صنعتی، اجرا نشدن استانداردهای بهداشتی و ایمنی، نبود هر نوع بیمه و وضعیت درمانی بسیار نامطلوب بهطور مستند گزارش شده است. شاید وضعیت کارگران متوسط، بهتر از دهقانان معمولی بوده اما هنوز هم زندگی برای همه اینها دشوار بود و تنها عدهای از کارگران کارخانههای بزرگ و تازه آنهم بعد از ازدیاد شدید درآمدهای نفتی وضع قابلتحملتری پیدا کردند.8
foremen, and technicians). Some 73 percent of workers were found to be making less than the legal minimum in 1974. Working hours were long, and Bayat has thoroughly documented the appalling conditions of work in all factories-modern, traditional, multinational problems of fumes, noise, dangerous chemicals, industrial accidents, no enforcement of health and safety standards, lack of insurance benefits, and poor medical treatment. The average worker may have been better off than the average peasant, but life was still very hard for all but some of those in the largest factories, and
even there only after the oil boom.John Furan
کریستین دلانوا، مورخ فرانسوی در کتاب «ساواک» مینویسد:
اعتصابات کارگری که رفتهرفته رنگ مطالبات افراطی به خود میگرفت و میرفت که نظام شاهنشاهی را به خطر بیندازد، به طرز وحشیانهای سرکوب شدند. از قراین چنین برمیآید که اعتصاباتی نظیر نمونه ذیل کم شمار بودهاند. در سال 1971م [۱۳۵۰ شمسی]، کارگران کارخانه پارچهبافی کرج برای افزایش دستمزد و بهبود شرایط کار دست به اعتصاب میزنند. آنها برای حمایت از ادعای خود تصمیم میگیرند بهسوی تهران راهپیمایی کنند. بین راه ژاندارمری راه را بر آنان میبندد. بهموجب خبر منتشر شده در روزنامه لوموند آن روزها، در این درگیری سه تن از کارگران کشته شدند: ژاندارمها خشمگین بودند! تظاهرات به رگبار مسلسل بسته شد. حداقل بیست نفر کشته و تعداد کثیری مجروح شدند.
بنیصدر، که آن روزها در پاریس به سر میبرد، تعداد کشتهشدگان عرصه کارزار را سی و دو نفر اعلام کرد. در مجله لهتان مدرن، بهروز آزاده، روزنامهنگار ایرانی، همدستی مطبوعات غربی و رژیم شاه را به باد انتقاد میگیرد: «خبرنگار لوموند از سه کشته و دوازده مجروح حرف میزند و از ماجرا چونان حادثهای اسفبار یاد میکند که از بیمسؤولیتی چند تن ژاندارم که گویا ماشه مسلسلشان بدون ضامن بوده، به بار آمده است. در واقع، در این درگیری باید دهها کشته و مجروح برجای مانده باشد.» روزنامهنگار مزبور در خاتمه مقاله از مبارزه قهرمانانه پرولتاریای ایرانی یاد میکند.9
Les grèves, qui prenaient un caractère revendicatif extrême et qui risquaient de remettre en cause l'ordre impérial, furent brutalement réprimées. Il semble, d'après l'exemple suivant, qu'elles aient été peu nombreuses. En mai 1971, des travailleurs de l'usine de textile de Karadj se mettent en grève pour obtenir de meilleurs salaires et des conditions de travail décentes. Pour appuyer leurs revendi cations, ils entament une marche vers Téhéran. En chemin, la gendarmerie les intercepte. D'après le Monde de l'époque
il y eut trois morts: les gendarmes étaient nerveux! Selm Popposition, les manifestants furent fauchés a la leuse. Il y eut au moins vingt morts et beaucoup plus de blessés. Bani Sadr, à l'époque à Paris, releva trente deux morts sur le champ de bataille. Dans Les Tempa modernes, un journaliste iranien, Behrouze Azadeh, s'insurge contre la complicité entre la presse occidentale et le régime du shah: Le correspondant du Monde parle de tros morts et douze blessés, écrit il, et traite l'affaire comme s'il s'agissait d'un "incident" malheureux dû à l'irresponsabilité de certains gendarmes ayant la gâchette trop facile. En vérité, il doit y avoir des dizaines de morts et de blessés. Le journaliste conclut en parlant des luttes héroïques d'un pro létariat iranien .Christine Delanoa
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
وقتی شاه فرمان یک حمله نظامی وحشیانه به دانشجویان غیرمسلح تظاهرکننده (اعتراض به انحلال مجلس) را در تاریخ 21 ژانویه ۱۹۶۲م [اول بهمن ۱۳۴۰ شمسی]، صادر کرد، نارضایتی طبقه متوسط بیشتر شد. هنگامیکه دانشجویان در محوطه دانشگاه بودند کماندوهای ارتش در محوطه دانشگاه بهصورت وحشیانه عمل کردند و در یک عملیات خشونتآمیز و خونین به شکلی حرمت دانشگاه را زیر پا گذاشتند که هرگز از ذهن متفکرین ایرانی پاک نشد. دکتر احمد فرهاد رئیس برجسته دانشگاه تهران در نامه استعفای خود به امینی نوشت: «من هرگز چنین ظلم، بیرحمی، قساوت و وحشیگری از سوی نیروهای دولتی ندیده و نشنیده بودم. هنگامیکه ما از ساختمانهای دانشگاه بازرسی کردیم با همین وضعیتی مواجه شدیم؛ مثل آنکه ارتش بربرها به سرزمین دشمن حمله کرده است.»10
January 21, 1962, when the shah approved a brutal military attack on
unarmed demonstrating students. While on campus the commandos
went beserk, and in numerous bloody and violent episodes they dese
crated the institution in a way that was never forgotten by Iranian
intellectuals. In his letter of resignation to Prime Minister Amini, Dr.
Ahmad Farhad, the distinguished chancellor of Tehran University,
wrote: "I have never seen or heard so much cruelty, sadism, atrocity,
and vandalism on the part of the government forces. Some of the girls
in the classrooms were criminally attacked by the soldiers. When we
inspected the University buildings we were faced with the same situation as if an army of barbarians had invaded an enemy territory.Professor James Beale
پروفسور جیمز بیل، استاد روابط بینالملل کالج ویلیامزبورگ ویرجینیا، در کتاب خود که تحت عنوان «عقاب و شیر: تراژدی روابط ایران و آمریکا» منتشر گردیده، میآورد:
در سراسر کشور دانشگاهها صحنه آشوب مستمر بودند. در حمله سربازان به دانشگاه تبریز در بهار ۱۹۷۳م [۱۳۵۲ شمسی]، چند تن از دانشجویان تظاهرکننده بهشدت مجروح شدند. واقعه خشونتآمیزتر در ژوئن ۱۹۷۴م [خرداد ۱۳۵۳ شمسی] روی داد که کماندوهای ارتش در حمله وحشیانهای که یادآور حمله به دانشگاه تهران در ۱۹۵۲م [1331 شمسی] بود، به دانشگاه پهلوی در شیراز حمله کرده و صدها دانشجو را مورد ضربوشتم قرار داده و دستگیر کردند. 11
Throughout the country the universities were the scene of constant
upheaval. In spring 1973, several demonstrating students were se riously injured when troops attacked Tabriz University. An even more violent incident occurred in June 1974, when military commandos, in a rampaging raid reminiscent of the 1962 attack on Tehran University, invaded Pahlavi University in Shiraz, beating and arresting hundreds of students.Professor James Beale
ویلیام هیلی سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران در کتاب «مأموریت در ایران» مینویسد:
اولین نشانهای که خبر از عدم تحقق چشماندازهای خوشحالکننده [در ارتباط با سفر شاه به آمریکا] داد، زمانی ایجاد شد که توسط مقامات امنیتی وزارت امور خارجه در جریان اطلاعاتی که آنها و دفتر تحقیقات فدرال آمریکا (FBI) جمعآوری کرده بودند قرار گرفتم. انبوه گزارشات نگرانکننده از گروههای رادیکال در سرتاسر آمریکا نشان میدهد که آنها قصد دارند تظاهرات بزرگی در واشنگتن علیه سفر شاه و سیاستهای حقوق بشری رژیم او تدارک ببینند.12
The first indication that these happy prospects would not be entirely realized came when I was briefed by State Department security officials concerning information they and the FBI had accumulated about the shah's visit. A disturbing profusion of reports from radical groups all over the United States indicated they intended to converge on Washington to demonstrate against the shah's visit and the human-rights policies of his regime.
William Haley Sullivan
ویلیام هیلی سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران در کتاب «مأموریت در ایران» مینویسد:
[در واشنگتن هنگام مراسم استقبال]، گروه مخالف [شاه]، صف پراکنده پلیس را در هم شکستند و از موانع سستی که بین آنها و تظاهرکنندگان طرفدار شاه ایجاد شده بود عبور کردند و بهسوی گروههای موافق شاه حملهور شدند. […] متأسفانه، با توجه به باد غالب، گاز اشکآور به آرامی در چمنهای کاخ سفید سرازیر شد و درست زمانی که شاه و رئیسجمهور سخنرانیهای خود را آغاز کردند، به جایگاه پذیرایی رسید. جهان با منظرهای از رئیسجمهور ایالات متحده و شاه ایران مواجه شد که با دستمالهایشان به چشمهایشان میمالیدند و در حالی که در مراسم رسمی احترام خود را به نمایش میگذاشتند، اشک بر گونههایشان جاری شد. در این شرایط، هر دو رؤسای دولت خونسردی خود را به خوبی حفظ کردند و اظهارات خود را طبق برنامه تکمیل کردند. بقیه ما تمام تلاشمان را کردیم تا جلوی اشکها و سرفههایمان را بگیریم که مراسم رو به اتمام پیش برود. 13
The anti-shah group had broken through the flimsy restraining fence, had overwhelmed the limited police force in the no-man's land area, and had begun an assault on the pro shah forces. In the confusion that followed, the park police unleashed tear gas to disperse the Unfortunately, given the prevailing wind, the tear gas drifted gently across the White House lawns, arriving at the receiving stand just as the shah and the president began their speeches. The world was treated to the spectacle of the president of the United States and the shah of Iran dabbing at their eyes with their handkerchiefs, tears streaming down their cheeks as they made their formal presentations of respect. Under the circumstances, both chiefs of state retained their composure well and completed their statements as scheduled. The rest of us did our best to contain our tears and coughs as the ceremony moved to its
completion.William Haley Sullivan